_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

آتوسا سلطان زاده

چه كسي از پشت به هويدا شليك كرد ؟

   -----------------------------------------------------------------

 

سقوط فرهنگ، نشانه زوال حكومت بود ؟

 

از انقلاب محافظه كاران تا سوسياليسم سلطنتي !

يك قرن بعد از كتاب“ سقوط و زوال غرب“ .

خودداري تئوريسين ديكتاتوري از همكاري عملي با ديكتاتور !

اسوالد اشپنگلر Oswald Spengler 1880 – 1936       

  

   اشپنگلر،فيلسوف آلماني ونويسنده كتاب “سقوط و زوال مغرب زمين“،در آثارش ازعنوانهاي “نيچه اي“ مانند: يك مرددرپايان تاريخ ، وطن درخطر، قاه قاه خنده اي ازبيرون، بلشويسم ناسيوناليستي، سوسياليسم پرويسي، انقلاب محافظه كاران، و غيره استفاده ميكرد. اوآلمان پروسي را يك رم دوم ناميد و مدعي شد كه درآغاز قرن بيست،فرهنگ آمريكا و اروپاي غربي،مرحله زوال را در پيشروي خوددارند.درحاليكه اوخودرا سوسياليست ودولت پروس رادولتي سوسياليستي ميدانست،مواضع دشمنانه سرسختانه اي نسبت به ماركسيسم، ليبراليسم، و پارلامانتاريسم،رانمايندگي ميكرد. وي كوشيد تاباكمك فراز و فرود فرهنگهاي بزرك دركشورهاي جهان،قانونمندي پروسه زوال آن دولتها وجوامع رادريابد. وي درتاريخ جهان از هشت فرهنگ بزرگ نام ميبرد،ازآنجمله : يونان باستان،مصر،هند،عرب،غرب و غيره.

وي ميگفت كه فرهنگ زوال يافته،بعدها نام تمدن بخودميگيرد. وي كتاب سوزغ (سقوط وزوال غرب) خودرا بخشي از فرم شناسي تاريخ جهان ميدانست.درنظر او،سياست، بدل و جانشيني موقتي است براي وضعيت جنگ. نشركتاب 1270 صفحه اي سوزغ اودرسال 1918 وبا تيراژي 235000 رقمي،علاقه نيروهاي ناسيوناليست ومحافظه كاررا بخود جلب كرد. اين گونه نيروها بدليل شكست آلمان درجنگ اول، روي كارآمدن كمونيسم درروسيه،پيروزي موقت انقلاب شورايي درجنوب آلمان،ترورهاي سياسي،بحران اقتصادي وتورم، وازهم پاشيده گي نظم قبلي، در انتظار يك تئوري ملي نظامي و انتقام جويانه بودند.وي آن زمان فرهنگ غرب را درفاز پاياني خود يعني درمرحله پيري و زوال مانند مرحله آخر امپراطوري رم ميديد.

  اشپنگلر، فيلسوف فرهنگ، مورخ، و يكي ازآغازگران ايدئولوژي فاشيسم، افتخارميكرد كه ازآموزگاراني مانند شوپنهاور، نيچه، هگل، هردر، و گوته، بيشتر آموخت تاازدرسهاي دانشگاهي. اوتاريخ جهان را رديفي ازفراز وفرود فرهنگهاي بشرميدانست. وي آنزمان ميگفت كه وقتي ذخيرههاي معنوي فرهنگ غرب به پايان خودبرسند، اروپاواردمرحله پست مدرن خواهد شد.اوفرهنگ يونان باستان را ذاتا آهنگين و نظام مند، فرهنگ مصر را عرفاني، و فرهنگ غرب را جستجوگر و جادويي ميدانست. وي ازجمله دلايل و نشانه هاي زوال فرهنگي را : التقاطي شدن هنر،عقلگرايي دررفتار،حاكميت پول درزندگي، صنعت گرايي،تشكيل تراست و كارتل ها،ميدانست. اوعلائم ديگرآن را : اشاعه دمكراسي، پاسيوييسم، هومانيسم، و گلوبال شدن ذكر ميكرد. وي به نقل از گوته،ازجمله فرم هاي فرهنگ: زبانها،دورهها،ايدهها،جنگها،دولتها،خدايان، هنرها،علوم،حقوق،شكلهاي اقتصادي،جهانبيني ها،مردان كبير،حوادث عظيم و خلقها را نام ميبرد.درنظراوتمدن،محصول انحلال،بحران مداوم و بي فرمي اجتماعي است ، اوهمچون انسان،ازمراحل زندگي :كودكي،جواني،بلوغ، و پيري فرهنگها نام ميبرد. ورود به جامعه انبوه و شهرهاي بزرگ وازنظر سياسي، تبليغ دمكراسي،پارلامنتاريسم و دولتهاي حزبي را نشانه آغاز زوال! ميديد.

  اثراصلي اويعني كتاب زوال مغرب زمين،يك فرم شناسي تاريخ جهان است. آنزمان اين كتاب اهميتي مانند “تفسيرخواب“فرويد و كشف تئوري رفتارغازها و فعال شدن جنبش فمينيسم درغرب بود. اشپنگلر فكرميكرد كه دراين كتاب به كشف فلسفه تاريخ نائل شده است.بعضي هم دراين كتاب كوشش يا يك بازي اعتمادبه نفس، ويا فهم تاريخي مدرنيته را ميديدند.خواهر اشپنگلر بعدها اعتراف نمود كه عنوان كتاب ازيك شوخي خصوصي اوباهمكارديگري بوجودآمد. در آغاز قرن بيستم بازار كتاب غرب پيرامون تاريخ فرهنگ،خيلي داغ بود؛ازجمله سايركتابهايي كه دراين زمينه منتشرشدند: بحران فرهنگ،دقتهاي يك آدم غير سياسي، نيچه وكوشش اسطوره، اروپا وآسيا، تاريخ باهدف و معني و پوچي،و سفرنامه يك فيلسوف هستند. امروزه ميتوان اشپنگلر رانماينده يك (بدبيني فرهنگي) دانست كه ناشي از زمان او بدليل شكست آلمان درجنگ جهاني اول،پيروزي كمونيسم، وبحران اقتصادي اجتماعي بود.اودرآثارش فرهنگهاي بزرگ و كهن رابافرهنگهاي درحال شكوفايي وارگانهاي زنده درحال زوال مقايسه ميكرد .وي مدعي بود كه به كشف يك “تحول كوپرنيكي“ دربررسي تاريخ نايل شده است.اوبهترين راه براي درك روح يك فرهنگ را شناخت ظواهر آن فرهنگ مانند:فلسفه،علم،هنر،اخلاق،دين،سياست، وغيره ميدانست. اشپنگلر گرچه فيلسوف فرهنگ است ولي او مخالف فرهنگ ميباشد چون درتمام طول تاريخ،پروسه زوال و سقوط فرهنگي را مي ديد.ازسال 1945 تاكنون اين كتاب دوجلدي،ارزش واهميت نظري خودرا بتدريج ازدست داده است.

  خوانندگان آثار اشپنگلر درآلمان آنزمان معمولا: صاحبان سرمايه،اشراف، و نظاميان بودند.درجمهوري وايمارفرهنگ سنتگرا،سرنوشتي،قضاوقدري، و ضد دمكراتيك،درمحافل راست،طرفداران مهمي داشت.اواميد بزرگ محافل محافظه كاري بود كه همراه بورژوازي به وحشت ازانقلاب دچارشده بودند. اشپنگلر مدعي بود كه ميتواند مانع پيروزي سوسياليسم ماركسيستي شود.او به شكل خطرناكي ناسيوناليست وهوادار ديكتاتوري بود.اشپنگلررا تئوريسين انقلاب ناسيوناليستي ميدانند كه ميخواست مانع غرق شدن كشتي بخاري اقيانوس پيماي ارتجاع شود.وي ميگفت كه فرهنگ وتاريخ،ديناميك خاص خودرادارند وشخص درآنها هيچگونه نقشي ندارد.گرچه اشپنگلر تا بقدرت رسيدن نازيسم درسال 1933 ازهواداران هيتلر بود ولي باروي كارآمدن فاشيسم ازآنان فاصله گرفت چون مدعي بودكه بجاي اقشار اشراف و برگزيده ـ،لمپن ها،آس و پاس ها و پابرهنه ها به ستون تكيه گاه فاشيسم تبديل شده اند.مورخين چپ مينويسند كه اشپنگلر كوشيد آموزشهاي خردگريز فرهنگي امپرياليسم را بصورت هدف و وظيفه تاريخي آلمان، و تزارگرايي را بعنوان فرم حاكميت سياست درقرن بيست ترويج كند.اواين ساختارهارابصورت قوانين طبيعي و يراساس طبيعت تبليغ مي نمود.

  توخولسكي،روشنفكرنيمه اول قرن بيست آلمان،اشپنگلر را “كارل ماي“ فلسفه نام نهاد. توماس مان فلسفه سرنوشت گراي اورافلسفه سياه و آخرالزماني انسانييت معرفي كرد،دركتاب “دكتر فاوستوس“ توماس مان،اشپنگلر يكي از شخصيت هاي داستان است. مخالفين اشپنگلر نه تنها سر او را به گردي سر موسوليني تشبيه ميكردند بلكه سبيل هاي نيچه اي،سردرد ميگرني و بيماري رواني اورا نشانه هاي خويشاوندي فكري اش با نيچه ميدانستند.اشپنگلر همچون نيچه يكي از استادان مقاله نويسي بود.درنظراشپنگلر روح فرهنگ وتحول و تكامل آن،قضاوقدري است.ازجمله دلايل نظرات اشپنگلر،تاثير تئوريهاي نيچه بود كه سيستم ارزشها درعلوم انساني و علوم اجتماعي رازير سئوال برد وبراثر هرج و مرج ناشي ازآن ،هرروشنفكري جرئت يافت تابدون دليل و سند و مدرك ،نظراتي غيرعلمي خودرامطرح كند. و عجيب تر آنكه كساني مانند نيچه،بارس، و سورل ،از قهرماني،خشونت و اعمال اراده آهنين حرف ميزنند كه غالبا به علت ضعف جسمي و بيماري،توانايي بيست قدم راه رفتن را خود نداشتند!.

  درنظر اشپنگلر هرمرحله فرهنگي ازشكوفايي تا زوال حدود 1000 سال طول ميكشد .اوزندگي را يك مبارزه براي رسيدن به قدرت وحاكميت ميدانست.اشپنگلر توصيه ميكند كه رهبري دولت بايد دردست : اشراف، نظاميان،برگزيدگان، ومديران اقتصادي باشد.ودرجامعه بايد قوي ها حاكم شوند و ضعيف ها دستور ببرند،يعني يك هيرارشي طبيعي بين انسانها لازم است. درنظراو،مقوله مركزي تاريخ،زندگي است كه بدون نقشه و عمل كار ميكند،چون عقل گرايي دشمن زندگي است.اشپنگلر به رد پروسه بودن و به هم ربط داشتن، دورههاي تاريخي پرداخت. حاكميت،زيردستي،تبعيض و اختلاف نژاد درنظراو،پديدههايي سرنوشتي و از پيش تعيين شده اي هستند. تفسيرهاي او ازتاريخ وفرهنگ راميتوان يكي از ظواهر آغازين متد ساختاري دانست.

  درنظراو،ناسيوناليسم،محافظه كاري،رفتارضددمكراتيك،جزوعناصر اعمال سياسي هستند.اوخودرافيلسوف ساختارمتافيزيكي جهان ميدانست؛ جهان بعنوان تاريخ و نه بعنوان طبيعت.اوكوشيد تاتاريخ جهان راشرح دهد و ميخواست باكمك يك قهرمانگرايي فلج شده و يك نيروي بدبينانه،درطوفان تحولات و انقلابات مدرن،مقاومت كند.اشپنگلر بجاي پيروزي تاريخ و پروسه پيشرفت، به تفسير فرهنگ ها پناه برد. در نظر او،فرهنگها،ارگانهاي زنده اي هستند كه تاريخ،تماميت بيوگرافي آنان ميباشد. او نگاهي به تاريخ جهان را ،فلسفه سرنوشت بشردانست.

  اسوالد اشپنگلر بين سالهاي 1880 تا 1936 درآلمان زندگي نمود.وي در دانشگاه به تحصيل رياضيات،علوم تجربي،تاريخ،هنرو فلسفه پرداخت.موضوع دكتراي او درسال 1904، فلسفه هراكليت بود. مادر وي گويا يك زن هنرپيشه ورقاص بالت بود كه شوهرخودرا كه كارمند اداره بود مدام به بهانه بي فرهنگي تحقيرميكرد.

 ازجمله آثار اشپنگلر: سقوط و زوال مغرب زمين، ساختار جديد امپراطوري آلمان، انسان و صنعت، مقالات سياسي، دولت پروس و سوسياليسم، و سالهاي تصميم گيري، هستند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد