گفتگوی
سعید شاهسوندی با مسعود بهنود،
نیم رخ
دیگر کشتن بس است
27.04.2008
سعید شاهسوندی
منبع:
www.shahsawandi.com
نیم
رخ، گفتوگو با چهرههايی است که انقلاب کردند و یا کسانی که از انقلاب
صدمه دیدند از چریک تا مبارز مذهبی و از سلطنتطلب تا نویسنده. در این
گفتوگوها، مصاحبه شوندگان از تجربههای قبل و دوران انقلاب خود و ازآنچه
بعد از انقلاب سرنوشت آنها را ساخته است بیپرده با مسعود بهنود سخن می
گویند.
گفتوگوها، با این سوال آغاز میشود که، روز 22 بهمن کجا بودید؟
تهیه کننده و مجری : مسعود بهنود
گفتوگوها، به ترتیب با افراد زیر صورت گرفته است:
1- طهماسب وزیری 2- رضا براهنی 3- حسین درخشان 4- سعید شاهسوندی 5- داریوش
همایون 6- مهدی خانبابا تهرانی 7- عمادالدین باقی 8- آذر ابتهاج 9- دکتر
فریبرز بقائی 10- ماشاءالله شمسالواعظین 11- ابراهیم نبوی 12- فرخ نگهدار
13- محسن سازگارا
در بخش چهارم، گفتوگو با سعید شاهسوندی است
سعید شاهسوندی پس از خروج از ایران شرح مناسباتش با سازمان مجاهدین را به
رشته تحریر در آوردهاست
نيم رخ؛ بخش چهارم، سعيد شاهسوندی
نيم رخ عنوان برنامههايی است که در سالگرد انقلاب ايران از زندگی تيپهای
مختلف ايرانی تهيه شدهاست که در مصاحبههايی با مسعود بهنود از خود و از
تجربيات خود می گويند، شاهدان دست اول اين سالها.
اگر نيمی از رخ ايران در ربع قرن گذشته را حوادث و رويدادها میسازند که در
خبرها و گزارشها میآيند، نيم رخ ديگر آن در زندگی تک تک مردمی آشکار
میشود که در آن زيستهاند. زندگی تيپهايی از هر طبقه و گروه که تصوير
ايران در ربع قرن گذشته را کامل میکنند.
چريکی که انقلاب هم حتی موجب نشد که از خانه تيمی به در آيد و حالا ديگر
حاضر نيست فرزندش به راه او برود؛ روشنفکری ناراضی که هم در دوران پادشاهی
به زندان میرود و هم در جمهوری اسلامی و از جنبش ادبی امروز میگويد؛ يک
مبارز سياسی که پس از سالها مبارزه عليه رژيم پادشاهی با انقلاب به کشور
باز میگشت و دو سال ديگر از کوه و دشت از کشور میگريخت؛ مبارزی از اولين
نسل زندانيان سياسی ايران که از خطا بودن تحليلهای چپ در مورد واقعيتهای
جامعه خاطرات دارد؛ وزيری از وزيران دوران پادشاهی که از اعدام میگريزد و
در دوران تبعيد با هموطنانی روبهرو میشود که تحملشان سختتر است؛ بانويی
از اشراف دوران پهلوی که تا سه ماه بعد از 22 بهمن سال 57 هم بيرون از
ايران از انقلاب خبری نمیگيرد؛ مجاهدی که از زندان شاه به در میآيد و در
دوران تازه با سازمانش به جنگ رژيم میرود و چون گرفتار میشود باز میگويد
که چه کسی از دستگاه اطلاعاتی آزادش میکند؛ جوانی از خانواده شهدا که در
سال اول جنگ همراه با فرزندان رهبران انقلاب به مدرسه میرود و بعد از پدرش
میپرسد چرا انقلاب کرديد؛ خبرنگار بیبیسی که روزهای انقلاب را گزارش
میکرد و باز میگويد که نقش برنامه فارسی بیبیسی در گزارش وقايع ربع قرن
گذشته ايران چه بود؛ دانشجويی که در انقلاب به گروههای متعدد میپيوندد و
سرانجام طنزنويس میشود و به زندان می افتد؛ و روزنامهنگاری از نسل انقلاب
که وقتی به آرمانهای گمشده خود میانديشد که به زندان افتادهاست.
در چهارمين بخش از رشته برنامههای نيم رخ، مسعود بهنود پای صحبت سعيد
شاهسوندی، از اعضای سابق سازمان مجاهدين خلق مینشيند.
سعيد
شاهسوندی: ديگر کشتن بس است!
سعيد
شاهسوندی روز 22 بهمن را به ياد می آورد که در قالب عضوی از سازمان مجاهدين
خلق با مردم همراه است برای فتح زندان اوين، همانجا که یک ماه پيش به
عنوان زندانی سياسی ترکش گفتهاست.
به محض بيرون آمدن از زندان دوران شاه که جوانی خود را در آن گذرانده، برای
سازمان دادن مبارزه با رژيم پادشاهی و ايجاد ارتباط با خارج و تهيه امکانات
راهی جنوب کشور میشود. در آن جا دستور میرسد که به سوی تهران حرکت کند
اما انقلاب سريعتر از اتومبيلی که او را به سرعت به تهران میآورد،
میتازد. میگويد سرعت انقلاب نه فقط از از «بی ام و» ما بيشتر بود بلکه از
جمبوجت حامل رهبر انقلاب هم سريعتر حرکت کرد: «وقتی رسيدم به تهران انقلاب
بود انقلاب واقعی.»
شاهسوندی که روزگاری از سران سازمان مجاهدين خلق بودهاست اختلاف و درگيری
با سران جمهوری اسلامی را اختلافی میداند که سالها قبل و در زندانهای
شاه شکل گرفت: « ما رهبران حکومت را میشناختيم، اسدالله لاجوردی، محمدعلی
رجائی و ربانی شيرازی، با ما هم سلول بودند و میدانستيم که آنها ما را
چگونه میدانند و میبينند.
هفت سال بعد از واقعه هفتم تير سال 1360 در عمليات نظامی مرصاد [ فروغ
جاويدان] مجروح شدهاست، دستگير میشود و روی برانکاری به همان زندان توحيد
بردهمیشود همانجا که سالهای جوانی خود را گذراند و در زمان شاه زندان
کميته ضدخرابکاری بود: « زندانبانان همان طور بودند عين هم.....»
سعيد شاهسوندی از سازمان مجاهدين خلق جدا شده . وی پس از خروج از ايران شرح
مناسبات خود با سازمان مجاهدين خلق را به رشته تحرير درآوردهاست. او اکنون
از منتقدان رهبری سازمان مجاهدين خلق است.
نظرات ديروز و امروزش را درباره زندگی، از نامهايی میتوان دريافت که به
فرزندان خود دادهاست. «شريف» يادگار مجيد شريف واقفی از رهبران سازمان
مجاهدين خلق و « شادی» دختری که در آلمان به خانواده آنها اضافه شدهاست.
با اشک به ياد میآورد که وقتی دخترش در آلمان به دنيا آمد آرزو داشت که
هزار فرزند داشت و هر يک را به نام يکی از هزاران آشنا میناميد که او و
همسرش آنها را میشناختند و در مبارزه با دو رژيم کشته شدند، اما سرانجام
«شادی» را برگزيدند تا گفته باشند که « ديگر زاری و مرگ بس است، کشتن و
کشته شدن بس است!»
متن
کامل:
نیم رخ؛
گفتوگوي مسعود بهنود با شاهدان انقلاب ايران
بهنود:
روز 22 بهمن ماه 1357 كجا بوديد؟
شاهسوندي:
در تهران بودم. خبر شد كه مردم حمله كردند به زندان اوين، سازمان مجاهدين
كه در آن موقع من عضو آن بودم، به صورت تشكيلاتي هنوز گسترده
نشدهبود.بچهها تازه از زندان بيرون آمدهبودند. ولي بههرحال ارتباطاتي
بود. مراكز ارتباطات در چند جا بود. يكي منزل پدر رضاييها بود، يكي هم
منزل مرحوم طالقاني كه بچهها جمع ميشدند.
خبر را كه شنيديم، من و تعدادي از بچهها با آن تفكر چريكي سابق رفتيم كه
برويم زندان اوين را فتح كنيم. زندان اوين جايي بود كه تازه از آنجا بيرون
آمدهبوديم. يك ماهي بود كه من آزاد شده بودم. وقتي ما رسيديم آنجا به
معناي واقعي كلمه «موج خروشان مردم» با ازدحام عجيبي به طرف اوين سرازير
بود. ما هم رفتيم آنجا.
بهنود:
شما در حقيقت همراه شديد با مردمي كه داشتند ميرفتند و در سازماندهي آنها
اثري نداشتيد؟
شاهسوندي:
نه، اگر واقعيت را بخواهيم بگوييم اصلاً سازماندهي وجود نداشت.
بهنود:
شما اصلاً تصوري از اين داشتيد كه رژيم سلطنتي در زماني مثلاً حدود همان
22بهمن فرو بريزد؟
شاهسوندي:
من 22دی ماه 57همراه با تعدادي از بچههاي سازمان و همينطور افراد دیگر
گروههای سیاسی از زندان آزاد شدم.
بعد از آزادی، از طرف سازمان به من ماموريت دادند، كارهاي تبليغاتي و بسيج
و عضوگيري سازماني آنجام دهم. علاوه بر سخنرانی، من رفته بودم اهواز و
آبادان تا در آنجا كانالهايي را براي ارتباط با خارج از كشور جهت
ارتباطات و تداركات اسلحه و... سازماندهی کنم.
روز 21 بهمن، من در دانشکده نفت آبادان، سخنراني داشتم همآنجا بود که خبر
جنبش در تهران را شنيدم. از تهران به ما گفتند هرچه سریعتر برگرديم. حادثه
چنان برقآسا و خارج از تصور ما بود كه ما شبانه با يك ماشين (بيامو) و
با حداکثرسرعت میبایستی خودمان را به تهران برسانیم. سه نفر بوديم و به
نوبت رانندگي ميكرديم تاخودمان را برسانيم به تهران.
وقتي به تهران رسيديم ماشينها را ميديديم كه لولههاي اسلحهي (ژ3) از
پنجرههايشان بيرون است. براي ما صحنهی بسيار عجيب و البته شاديآفرينی
بود. غيرقابل تصور و پيشبيني بود كه به اين سرعت فروپاشي صورت بگيرد.
بهنود:
يعني سرعت انقلاب از سرعت (بيام و) شما بيشتر بود.
شاهسوندي:
دقيقاً همينطور است از سرعت (بيامو) كه چه عرض كنم از سرعت جمبوجت
ايرفرانس كه آقاي خميني را از پاريس به تهران آورد هم بيشتر بود.
بهنود:
از چه زماني خودتان شخصاً به اين نتيجه رسيديد كه در اين ماجرا سهمي به شما
داده نميشود؟
شاهسوندي:
من نزديك به 20 سال (از سال 1347) عضو سازمان بودم. در مقطع انقلاب، من يكي
از افراد شناخته شدهي سازمان بودم كه از زندان آزاد شدم. بنابراين وقايع
زندان را هم با خودم آوردم. ما در زندان با جرياني كه بعداً بخش قابل توجهي
از حاكميت را تشكيل داد، آشنايي داشتيم. در همان زندان با آنها بر اثر يك
سري از مسايل، برخوردهايی داشتيم. بنابراين، براي ما، افراد تشكيلات
مجاهدين در زندان، به دليل درگيريهاي درون تشكيلاتي از سال 1354، بعد از
ماجراي كشته شدن شريف واقفي و قضاياي مربوط به آن و بحثهايي كه در زندان
بود، معلوم بود كه اين حاكميت، حاكميت ما نيست، ما اين را ميدانستيم.
بهنود:
بهخاطر ميآورم كه 3 روز بعد از پيروزي انقلاب وقتي كه رژه معروف سازمان
مجاهدين در حضور آقاي خميني صورت گرفت، خلخالي در پشت در به ما خبرنگاران
ميگفت: براي فيلمبرداري نرويد و وارد نشويد. ما تصورمان اين بود كه او
شما را با چريكهاي فدايي اشتباه گرفته. بنابراين برایش توضيح ميداديم كه
اينها گروههاي مسلمان هستند. او در جواب ميگفت: به من نگوييد اينها كه
هستند. اينها مجاهدين هستند و از همه بدتر هستند.
بنابراين آنها تصوير روشني از شما داشتند به عنوان مجاهد، شما هم اينطور
كه ميفرماييد، تصوير روشني از آنها داشتيد. بنابراين برخوردي كه در
خرداد1360 اتفاق افتاد، برخوردي بود كه از دو سال قبل، يعني از روزهاي اول
انقلاب در انتظارش بوديد. اينطور نيست؟
شاهسوندي:
اگر بخواهم اين مطلب شما را خلاصه كنم به شكلي كه از آن این نتيجه را بگيرم
كه؛ آيا برخورد مسلحانهي سازمان مجاهدين با حكومتي كه بعداً نام جمهوري
اسلامي بر آن گذاشتهشد، در30 خرداد 1360 محتوم بود، جواب من منفي است،
يعني عليرغم تمام نكاتي كه شما گفتيد و نكات ديگري كه من اضافه خواهم كرد،
رسيدن به نقطهي تعارض و برخورد ودرگیری مسلحانه را من محتوم نميبينم.
امروز كه بر ميگردم و به گذشته نگاه ميكنم میبینم؛ احساس ما در آن روزها
يك نوع احساس تولد دوباره بود، براي كس يا كساني كه سالها در زندان شاه
بودند.
اما ما درآن ایام دقيقاً نمیدانستیم چه ميخواهيم، بهتر است بگويم كه ما
نميدانستيم كه چه چيزي را ميتوانيم بخواهيم، نمیدانستیم در كدام مرحله
هستيم. و به خواستههای خود که چندان هم روشن و دقیق نبود چگونه و با کدام
سیاست و روش دست خواهیم یافت.
نتیجه تمامی این ندانستنها و بیتجربگیها این بود که ما حرکتی زيگزاكي در
پيش گرفتيم. حركات زيگزاگي که تا 30خرداد 60 هم ادامه داشت.
ما اين حاكميت را با چهرههاي مشخصي نظير، لاجوردي و آقاي رجايي و بسیاری
از آقایان حوزههای علمیه، كه در زندان آشنا شدهبوديم، ميشناختيم و
ميدانستيم كه اينها نسبت به ما چه نظراتي دارند.
يادم هست كه هنوز آقاي خميني وارد ايران نشدهبود، ما در منزل مرحوم
رضاييها حوالی خيابان ملك، جمع بوديم، آقاي مسعود رجوي هم آنجا بود. من و
موسي خياباني هم بوديم. تعدادي ديگر هم بودند[عباس داوری]. مسعود رجوي روي
خط پاريس داشت با آقاي احمد خميني مذاكره ميكرد. تلفن روي بلندگو بود و
تعداد اندكي که آنجا بوديم ميشنيديم، مسعود بر سر مساله حفاظت از آقاي
خميني چانهزني ميكرد.
يعني ما از سويي با اين حاكميت درگيري داشتيم و از سويي دیگر وارد مذاكره و
زد و بند ميشديم بر سر اينكه حفاظت از آقاي خميني را ما در اختيار بگيريم
و اين يك تناقض آشكار بود.
بهنود:
بله. روز 30خرداد60 يكي از پيچهاي مهمي است كه به دنبال آن ميتوان گفت كه
در مجموع كشور، ضريب خشونتطلبي و خشونت، جنگ و جنگ خياباني بالا رفت. در
اين روز شما كجا بوديد؟
شاهسوندي:
در اين روز من در ستاد خبری نشریه مجاهد بودم. نشريهي مجاهد از مدتها پیش
از این بهخاطر حركات چماقداري و سركوبهاي خياباني و نه سركوبهاي
سيستماتيك، نيمه مخفي شدهبود. من آن موقع در نشريه مجاهد كار ميكردم.
در ستاد بخش تبليغات يك عكاسخانهاي به نام عکاسخانهي بهروز، درست زير
پل سيدخندان بود. ظاهرش يك مغازه عكاسي بود كه در زيرزمينهاي آن تشكيلات
نشریه بود، آمادهسازي، چاپ و همينطور قسمت تحريريه و سياسيمان آنجا
بود. اين محل به نسبت ساير مراكز سازمان مخفی بود. در آنجا كساني مانند
عليزركش، موسي خياباني، عباس داوري، يكي دو مورد هم آقاي مسعود رجوي، رفت
و آمد ميكردند.
من آنجا بودم و گزارشهاي تظاهرات 30خرداد را مستقيماً دريافت ميكردم.
این گزارشها به مراكز تشكيلاتي كه بخشهاي اجتماعي سازمان بود از طرف
افرادي كه در خيابان بودند از طریق كيوسكهاي تلفن گزارش دادهميشد.
آنهاهم به ما خبر ميدادند. (آن موقع هنوز تلفنهای موبایل نبود) وقتي كه
خبر از تظاهرات رسيد آماري كه ميآمد صبحت از چهل، پنجاه و شصت هزار نفر
بود. بالاترين آماري كه به دست من رسيد چيزي نزديك به صد تا صدوبیست هزار
نفر برآورده شدهبود. همينجا به شما عرض كنم كه رقم پانصدهزار نفر تظاهر
کننده يك دروغ تاریخی است، همانطور كه كشتهشدن پانزدههزار نفر در
15/خرداد/1342 يك دروغ تاریخی است كه ما آن موقع تكرار ميكرديم، و یا کشته
شدن چهارهزارنفر در میدان ژاله. من فکر میکنم يكي از وظايف ما و شما این
باشد كه این دروغهای تاریخی را تصحيح كنيم.
بهنود:
شما بعد از حادثة 30خرداد60 وارد يك دورهي تازهاي از زندگي شديد. دورهاي
كه مخفيكاري تمام بود. تا قبل از آن هم البته افراد اصلي سازمان مخفی
بودند، ولي به آن شدت نبود، مخفيكاري شروع شد تا از كشور خارج شدید. چه
وقت از كشور خارج شديد؟
شاهسوندي:
من درست فرداي 7تير 60 از تهران عازم كردستان شدم.
بهنود:
در جريان 7 تير 60 بوديد؟
شاهسوندي:
بله. دقيقاً. من در جريان بودم. شب قبل از آن، ما منتظر اين حادثه بوديم.
در خانهي سازماني ما، من بودم احمد شادبختي بود، كه بعدها كشته شد، علي
زركش، محمد علی جابرزاده كه هنوزم هست و تعدادي ديگر بوديم. علي زركش آن
موقع، عضو مركزيت سازمان مجاهدين بود. ما منتظر حادثهي آن شب بوديم.
دستگاههايي داشتيم كه بيسيمهاي كميتهها را شنود میکرد. ما خبر داشتيم
كه امشب قرار است عملياتي صورت بگيرد. يعني انفجار 7تير، ما از پيش منتظرش
بوديم.
بهنود:
ولي نه به عنوان كاري كه در آن دخالت داريد.
شاهسوندي:
ما كار خودمان ميدانستيم. يعني اين برنامه، كار سازمان بود.
بهنود:
يعني فكر ميكرديد كه كار سازمان است؟ يعني با علم به اينكه كار سازمان
است در انتظارش بوديد؟
شاهسوندي:
بله، براي ما كاملاً مشخص بود كه برنامهريزي سازمان است. اينكه سازمان
هيچوقت بهطور رسمی مسئولیت عملیات را قبول نکرد، دلايل خاصي داشت.
بهخصوص از زماني كه به خارج از كشور رفتند. ولي ما ميدانستيم كه اين
برنامه انجام ميشود. البته ما انتظار آن ميزان تلفات را نداشتيم. یعنی
فروریختن سقف خارج از انتظار بود.
هدف اصلی و شماره یک آقای بهشتی بود. معيار اين بود كه اگر بهشتي در اين
عمليات كشته شود، عمليات موفق است. شب از طريق بيسيمهاي كميته فهمیدیم كه
اين اتفاق افتاده. صبح هم يك نفر را از خانه بيرون فرستاديم، روزنامهها را
گرفت و معلوم شد كه قطعي است و ديگر اين عمل پايان یافتهبود.
من از همانجا با تعدادي ديگر به منظور راهاندازی «رادیومجاهد» و نیز
کارهای تشکیلاتی رفتيم كردستان. در دره دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان
ایران نزد مرحوم قاسملو. البته تنها رفتم، همسر و فرزندم[شریف] كه آن موقع
يكساله بود در تهران ماندند. تا بعدها كه تشكيلات در تهران و شهرستان جمع
شد آنها هم [از طریق ترکیه و سپس عراق] آمدند كردستان.
بهنود:
از كردستان آمديد خارج كشور ؟
شاهسوندي:
بله.
بهنود:
آمديد به اروپا، در اروپا شاهد اين بوديد كه از يك سو آقاي رجوي رهبر
سازمان و آقاي بنيصدر و بقيه تشكيلاتي را شكل دادهاست، به نام شوراي ملي
مقاومت، از سوي ديگر هم اين تشكيلات ميگويد كه به زودي زود، رژيم جمهوري
اسلامي را سرنگون خواهد كرد. آيا شما در آن زمان تصوري از اين داشتيد كه
اين رژيم پایدار بماند و حکومتش 25 سال به درازا کشد؟
شاهسوندي:
ابداً. نه من و نه هيچ يك از افراد. آقاي رجوي روزي بايد مورد سوال شما
قرار بگيرد و بگويد كه آيا آن زماني كه در فرودگاه پاريس گفتند كه ما
نيامدهايم اینجا كه زياد بمانيم و در تشكيلات صحبت از سرنگوني سه تا شش
ماه را ميكردند. واقعاً هم درون خودشان اين احساس راداشتند!!
اما ما همه باور داشتيم كه حاكميت بهزودی سرنگون خواهدشد. از تهران كه
خارج شديم رفتيم مهاباد. در كوههاي بين پیراندشت، سردشت و مهاباد، در محل
دفتر سياسي حزب دمكرات كردستان ايران جايي كه مرحوم قاسملو و مرحوم
شرافكندي هم بودند، ماتشكيلات رادیو مجاهد را راه انداختيم. اولين مجاهدي
بودم كه با حزب دمكرات به عراق آمدم . از عراق همراه با مرحوم شرافكندي[کاک
سعید] به پاريس آمدم. فضاي آن موقع سازمانی اين بود كه سعيد را بفرستيم
خارج تا قبل از سرنگونی رژيم وسايل فرستندهها را تهیه کند. و ما بايد تا
قبل از سرنگوني رژيم فرستندههايمان برسد و شروع به كار كند.
من به یاد دارم که زمستان سال 1360 (1981) من در آلمان و فرانسه بودم.
روزها ميگذشت و شركت زيمنس[سازنده فرستندهها] زمان تحويل را هفته به هفته
عقب ميانداخت. براي من يك حالت عجيبي بود بهطوری که گفتم اگر يك ماه
ديگر دير شود من قرارداد را لغو ميكنم و فرستنده را نخواهيم خريد. چون
تصور ما اين بود كه اين حاكميت به زودي سرنگون ميشود و من براي چه، كار
بيهوده كنم؟ فرستنده بخرم ببرم ايران!
بهنود:
در لحظههايي كه مركزيت سازمان مجاهدين از فرانسه به عراق انتقال پيدا كرد،
خود اين حركت، حرکت بسيار تعيين كننده بود. به اين خاطر كه جنگ بود و
بههرحال حركت يك گروه اپوزيسيون به داخل جبههي دشمن خودش يك تصميم
تكاندهندهاي به حساب ميآمد. آيا شما را هم به تكان انداخت؟
شاهسوندي:
نه، و تازه اين در شرايطي بود كه من مانند بسياري از افراد سازمان آنچنان
هم، ایدئولوژیک ایدئولوژیک، یعنی گوش به فرمان رهبر و اينكه هرچه رهبر
بگويد، بگويم چشم نبودم. با تمام اینها که در واقع نقاط قوت و امتیاز من
بود، با این همه، باز من زشتي، غلط بودن و قباحت اين حركت را آنطور كه
بايد و شايد لمس نميكردم.
به يك دليل ساده، آن هم اينكه طي اين سالها، مبارزه عليه حكومت جمهوري
اسلامي را چنان امر مقدسي قلمداد كردهبودیم كه در راه رسيدن به اين امر
مقدس(هدف) هر حركت و هر وسيلهاي توجيه ميشد. دقيقاً اين مساله است.
بهنود:
خوب حالا شما رفتيد در اروپا و بعد در آنجا با رهبري سازمان دچار مشكل و
مساله شديد ونامهنگاري، ولي اين باعث نشد وقتي در پايان جنگ 8 ساله
فراخوان عمليات فروغ جاودان دادهشد كه به تعبير رهبر سازمان مجاهدين،
برويد و تكليف رژيم را روشن كنيد، شما هم داوطلبانه رفتيد و اين بار در يك
هيات نظامي و سوار بر يك كاميون پر از مواد منفجره به حالت جنگ با جمهوري
اسلامي وارد شديد. در اين حالت ديگر خصم روياروي و چشم در چشم بوديد، در يك
لحظه انفجار رخ داد، وقتي چشم باز كرديد كجا بوديد؟
شاهسوندي:
[بعد از درگیری اول در تنگه چارزبر و شکستگی لگن خاصره] بار دیگر در
دهکدهای در اطراف اسلام آباد مورد اصابت گلوله از دو پا قرار گرفته و
بیهوش شدم.
من راکه زخمي وبیهوش شدهبودم انداخته بودند بر روی یک نفر بر زرهی و
داشتند میبردند به اسلامآباد. از كمر و لگن خاصره و پاي راست كاملاً دچار
آسيب شدهبودم .در اسلامآباد من را روی زمین میكشيدند و میخواستند
همانجا اعدام كنند، بسيجيها و حزباللهيهايي كه بيشتر كرد بودند. كردهاي
مسلمان و...
شماری ازافراد سپاه من را شناختند و نگذاشتند، هدفشان البته خيرخواهي يا
انساندوستي نبود. اسم من در جيبم بود. مرا شناخته بودند. با صداي بلند داد
ميزدند که اين فلاني است عضو سازمان است. عضو برايشان خيلي مهم بود. هدف
اين بود كه مرا زنده دستگير كنند و استفادههاي اطلاعاتي كنند.
من را بردند به كرمانشاه با تخته و وسايل اولیه پاي من را گچ گرفتند. بعد
با هليكوپتر بردند به تهران.
بعد از آن، من را روي برانكارد بردند آنجايي كه اگر اشتباه نكنم 12، 13سال
قبل هم وارد شدهبودم، كميتهي مشترک ضد خرابكاري. [بازداشتگاه توحید] وقتي
كه وارد آنجا شدم ديوارها براي من آشنا بود، سلول براي من آشنا بود،
پنجرهها آشنا بود، من سال 1354 زمان شاه نیز آنجا بودم. حالا در سال 1367
و اینبار روی برانکارد، دوباره من را به آنجا بردند.
بهنود:
شما به اين ترتيب با نمايندگان دو حكومت روبهرو شديد، در يك مكان ثابت و
با هر دو در حال جنگ مسلحانه بوديد. با هم تفاوتي داشتند؟
شاهسوندي:
[از جهت مقوله «قدرت» و حاکمیت] هيچ تفاوتي نداشتند. اتفاقاً اين سوالي است
كه بارها از من شده و سوالي است كه من صدها بار از خودم پرسيدهام.
تصويري كه سازمان مجاهدين از حاكميت میداد، تصوير يك سري اراذل و اوباش و
لمپني بود كه چه بسا سواد خواندن و نوشتن هم ندارند، اين تصوير نميتوانست
واقعي باشد.
بههرحال اداره يك مملکت توانايی سازماندهي ميخواهد و این، با تصويري كه
سازمان مجاهدین از حاکمیت ميداد همخواني نداشت.
از جنبهای دیگر، در تصورات من به عنوان كسي كه در سازمان مجاهدين بوده و
قبل از سازمان مجاهدين هم با اسلام و مسايل اسلامي آشنا بوده و بعد رفته در
سازمان مجاهدين، رفتار وبرخوردهای کمیته مشترک [که البته بازداشتگاه توحید
نامیده میشد] به هیچ وجه با مفاهیم اسلامی که میشناختم تطابق نداشت.
البته با مقوله «قدرت» و «حفظ حاکمیت» تطابق داشت.
آنها مرا که شدیدا زخمی بودم شكنجه ميكردند بر بدن مجروح و پاهای شكسته و
تیر و ترکش خوردهي من شلاق میزدند و جالبتر از همه نوع فحاشيهايی بود
که در زمان شاه، از زبان رسولي و منوچهري سربازجوهاي زمان شاه، شنیده
میشد. یعنی بازجويی و شلاق و شکنجه و فحاشیهای مربوطه، تمام مشابه زمان
قدیم بود. و اين براي من جالب بود.
بهنود:
خوب، آن وقت برايتان در عين حال نمودار اين بود كه يك حكومتي پا گرفتهاست؟
شاهسوندي:
بله اين كه مشخص بود بههرحال تشكيلاتي پا گرفته و وزارت اطلاعاتي هست و قس
علي هذا.
بهنود:
همين تشيكلاتي كه شما را شكنجه ميكند، شما را از زندان بيرون ميآورد و
ميگذارد پشت در، يا به زبان ديگر سوار هواپيما ميكند و شما راهي جهان
آزاد ميشويد. در حقيقت، در قفس را باز ميكند و شما را پرواز ميدهد.
بعد از همين لحظات يا چندي قبل از اين است كه حملات شديد سازمان مجاهدين
عليه شما شروع ميشود و شما تبديل به يك «خائن» ميشويد. در حالي كه قبل از
آن شهيد كبير شدهبوديد. خوب حالا در اين هواپيمايي كه اين دفعه شما را
ميبرد، این دفعه، دفعهي چندمي بود كه شما در دهان اژدهاي «قدرت» رفته
بوديد؟ چه در زمان رژيم پادشاهي و چه بعد از آن، حالا داشتيد ميآمديد كه
بيرون بياييد. اين تصوري كه شما داشتيد از اين كشور و اين نظام ايندفعه چه
بود؟ اين دفعه تغيير كردهبود؟ آيا اين دفعه باز فكر ميكرديد كه 25 سال
اين نظام باقي میماند؟
شاهسوندي:
البته آنهايي كه باعث آزادي من شدند يك طيف از حاكميت بودند و حتي در
وزارت اطلاعات و آنهايي كه ميزدند و ميدريدند و فحاشي ميكردند طيف
ديگري بودند. در واقع جرياني كه باعث آزادي من شد، من امروز بايد اسمشان را
بگويم آقاي حجاريان بود. ياران آقاي حجاريان بودند كه در زندان به دیدن من
ميآمدند و در زندان با من ملاقات ميكردند. امروزه بعد از اين همه سال شما
اين جناحبنديها را بهتر ميبينيد كه نهايتاً به ترور حجاريان هم منجر
ميشود.
بهنود:
الان همين يك فرزند را داريد؟
شاهسوندي:
من 2 فرزند دارم. پسر اول من «شریف» 24 ساله است. [زمان انجام مصاحبه]. كه
بهیاد عزيزترين و شايد تنها دوستي كه طی سالها در سازمان مجاهدين پيدا
كردم، زندهياد شريف واقفي اسمش را گذاشتم «شريف».
دخترم 9 سالهاست. [قبل از تولد او] يك روز با خانمم صحبت میكرديم كه اسمش
را چه بگذاريم. اسمهاي زيادي براي ما مطرح بود. یارانی كه در زمان شاه
كشته شدهبودند، یارانی كه در حكومت جمهوري اسلامي كشته شدهبودند، دختران
و زناني كه دوستشان داشتيم. با آنها خاطرهها داشتيم. همهي آنها جلوي
من رژه ميرفتد و من به شوخي گفتم اي كاش من هزار پسر و هزار دختر داشتم و
اسم هركدام از یاران را روي آنها ميگذاشتم.
آخرين تصميمي كه گرفتيم اين بود كه اسم نوزاد را «شادي» بگذاريم. چون ديگر
غصه بس است! غم بس است! كشتن و كشته شدن بس است!
به این ترتیب 9 سال پيش دخترم که به دنيا آمد اسمش را «شادي» گذاشتيم.
بهنود:
حالا بيدار ميشويد، در اروپا زندگي درست كردهايد. ساكن شدهايد. اين
سكونت طولاني شده، سرزميني را كه رها كردهاي و آمدهاي، حالا بعد از اين
همه سال، ربع قرن حكومت ديني كه بههرحال شما هم در ساختنش سهم داشتهايد،
گرچه بعداً در ويران كردنش كوشيديد، 25 ساله شدهاست. اين خبرها وقتي وارد
خانهي شما ميشود واكنش يك يك بگويم، پسر شما، شریف، چيست؟
شاهسوندي:
شريف بزرگ شده، فارسي صحبت ميكند اما نوشتن را متاسفانه خوب بلد نيست. ولي
به مصدق علاقمند شده و ميخواهد كه من از او برايش تعريف كنم و اين براي من
نعمت بزرگي است. اعتماد به نفسي بسيار بيشتر از آن سالهايي دارد كه ما
داريم.
بهنود:
اگر شریف بخواهد راه شما و راه شریف واقفی را برود شما می گذارید؟
شاهسوندي:
من نميتوانم بگذارم يا نگذارم. يعني اصلاً من آن فضا را ندارم كه بگويم
اين كار را انجام بده يا اين كار را آنجام نده. به او خواهم گفت كه ما
اين راه را رفتيم و اشتباهاتي مرتكب شديم اين محصول تجربه ماست. او اختيار
دارد كه از محصول تجربهي من و ما استفاده كند.
بهنود:
شادي از ايران تصويري دارد؟
شاهسوندي:
«شادي» تصويري از ايران ندارد. ولي شاد است. اما من احساس ميكنم كه گل
گلخانه است نه گل باغ بزرگ.
بهنود:
اگر فردا صبح اين امكان فراهم شود كه بخواهيد برگرديد، او هم مثل شما
واقعاً تصور ميكند كه بازگشت به ايران واقعاً بازگشت به ريشه است؟
شاهسوندي:
من فكر ميكنم اينطور باشد. ما ريشه در آن خاك داريم. درست است که همه،
فرزندان زمين هستيم. ولي من هنوز كوچه و پسكوچههاي شيراز، كوچه
پسكوچههايي را كه در آن به دنيا آمده و در آن پرورش پيدا كردم را
نميتوانم فراموش كنم.
مطالبی دیگر
در ارتباط با سعید شاهسوندی:
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 144
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت 143
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو
صدای ایران قسمت 142
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت
141
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 140
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 139
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 138
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 3 و 4
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت2
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران ـ
قسمت 1
ــ فرزندان شکست ...
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز ـ بخش اول
ــ
متن کامل نامه رجوی به مهندس مهدی بازرگان
ــ تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح
سایت
آقای سعید شاهسوندی
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|