_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

info@iran-ghalam.de

kanoon@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

 مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( قسمت  دهم )

 

 

 مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( قسمت دهم )

02.08.2008

ساییت قلم در نظر دارد  ضمن ارج گذاری برای تلاش فعالین سیاسی و حقوق بشری، بخشی را نیز برای بیان خاطرات، تجربیات و طرح دیدگاه های فعالین سیاسی ایران و همچنین  نجات یافتگان و قربانیان سازمان مجاهدین خلق،  تهیه و راه اندازی کند تا  محققین و پژوهشگران و همچنین اعضای جدا شده بتوانند برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود به آن مراجعه نمایند. در این رابطه سایت ایران قلم سلسله گفتگوهایی را با آقای هادی شمس حائری از زندانیان سیاسی رژیم شاه و فعالین سیاسی قدیمی انجام داده که در زیر قسمت دوم آن را ملاحظه می کنید. لطفاً برای ارائه اشکالات و پیشنهادات با آدرس زیر تماس بگیرید.

kanoon@iran--ghalam.de

info@iran-ghalam.de

 

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت ششم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت نهم

 

مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( قسمت دهم )

 

سایت ایران قلم:

در مصاحبه قبلی به اینچا رسیدیم که شما گفتید سال 1354 سال تعیین تکلیف نهائی با خود بود بدین معنی که پس از آزادی از زندان دوباره تصمیم گرفتید وارد یک فعالیت جدید سیاسی و تشکیلاتی  بشوید لطفا برایمان بگوئید چگونه و از کجا شروع کردید؟

 

آقای هادی شمس حائری:

از سال 1346 که من از زندان بیرون آمدم قدری دچار بی عملی شدم و قدری هم تردید هائی در انتخاب راه داشتم که کدام راه درست است و کدام نادرست وقدری هم بخاطر شناخته شدگی و باصطلاح آنروز سرخ بودن با احتیاط و محافظه کاری عمل می کردم تا  سال 1350 که مبارزه مسلحانه مجاهدین و فدائیان خلق آغاز شد.

سال 1354 در واقع 4 سال بود که از شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین و فدائیان خلق می گذشت در این 4 سال اگر چه ضربات سختی را مجاهدین و کمتر فدائیان خلق تحمل کردند اما منهدم نشدند و می شد گفت که مجاهدین به نسبتی هم رشد کرده بودند و نیروهای بیشتری به آنها پیوسته بودند و پایگاه اجتماعی بین روشنفکران و دانشگاهیان و روحانیون بدست آورده بودند، بخصوص آنکه چندین رشته عملیات موفق هم در کارنامه مبارزاتی شان داشتند مانند ترور سرهنگ های امریکائی و  بم گزاری سر راه اتومبیل نیکسون و ترور سرهنگ طاهری و ... از بین نرفتن و بیشتر از ان رشد سازمانهای مسلحانه  تا حدودی نشان می داد که مبارزه مسلحانه انتخاب درست و تنها راه حل است.   

در کنار این سال 1354 در عین حال سال اوج دیکتاتوری و تشدید اختناق و گردن کلفتی شاه هم بود. شاه به مرحله ای از غرور و نخوت رسیده بود که در تاریخ 11 اسفند 1353همه احزاب فرمایشی مانند حزب ایران نوین و حزب مردم و یان ایرانیست و حزب ایرانیان را که همه دولتی و شاه ساخته و گوش بفرمان وی بودند را تحمل نکرد و همه را منحل  کرد و گفت تنها یک حزب داریم آنهم حزب رستاخیز است همه باید عضو این حزب شوند و هر کس هم عضو نمی شود باید از ایران خارج شود و اگر خارج نشود جایش در زندان است. بعد هم دولت وقت اعلام کرد هر ایرانی که خواستار عضویت در حزب سراسری رستاخیز نیست برایش گذرنامه صادر می کنیم و به خارج کشور فرستاده می شود. تشکیل این حزب در واقع یکی از قلدری ها و در عین حال حماقت های شاه در دوره سلطنتش بود که به نظر من نطفه انقلاب 22بهمن 1357 در همین جا بسته شد.

اوائل سال 1340 که دولت امینی روی کار آمد و جبهه ملی دوم پا گرفت و اعتصاب و تظاهرات بزرگ معلمین در میدان بهارستان و میتینگ میدان جلالیه تهران بوجود آمد انتظار می رفت که جامعه نفسی تازه کند و فضای سیاسی باز شود و ایران مسیر دیگری را طی کند اما نه تنها جامعه بسوی ازادی های بیشتر نرفت بلکه اختناق و سرکوب بیشتر شد و سال بسال تشدید شد تا در سال 1354 به دیکتاتوری مطلق و خود کامه شاه منتهی گردید و همه راه ها چنان می نمود که بسته شده است ، یعنی شاه چنین وانمود کرده بود که همه راه ها بسته است و مبارزین و آزادیخواهان را در مقابل تنها راه موجود یعنی مبارزه مسلحانه قرار داد و حال آنکه چنین نبود راههای دیگری وجود داشت که بتوان جلو دیکتاتوری شاه را گرفت.

به نظر من بجای جوانان مسلح فدائی و مجاهد باید شاه را به عنوان اولین شروع کننده مبارزه مسلحانه و به عنوان خرابکار، یعنی همان اتهامی را که به چریک های شهری وارد می کرد می گرفتند و محاکمه می کردند. مجموعه این مشاهدات و رویداد ها و از طرفی رشد سازمان مجاهدین در پهنه سیاسی و نظامی و اجتماعی، من را متقاعد نمود که تنها راه رهائی و نجات و مبارزه با دیکتاتوری شاه مبارزه مسلحانه است و نمی توان از آن عدول نمود و چشم پوشید. (البته در آنموق و با دید آنزمان من که ساده انگار و بدون مطالعه بودم و نیز احساساتی).

به همین جهت من تصمیم گرفتم به سازمان مجاهدین بپیوندم و پس از 8 سال بی عملی و بلا تکلیفی راه خودم را انتخاب کنم و به مجاهدین بپیوندم.

 

سایت ایران قلم :

تا آن مقطع سازمان مجاهدین خلق چه فعالیت های عملی و مسلحانه ای داشت که شما متقاعد شدید با اینسازمان کار کنید؟ من باور ندارم که آن وقت  سازمان مجاهدین خلق دارای چنان پایگاه وسیعی بود. یعنی اگر بخش روحانیت و مذهبی های سنتی را از آن کم کنیم آیا واقعاً سازمان مجاهدین خلق جریان وسیعی را نمایندگی می کرد؟

 

آقای هادی شمس حائری:

عمده فعالیت های مسلحانه مجاهدین را تا سال 1354 که من تصمیم گرفتم با آنها تماس برقرار کنم در بالا اشاره کردم و از جمله مقداری هم کار های تئوریک و تحلیل ها و تفسیرهای متناسب با علم روز و ایات قرآنی انجام داده بودند و توانسته بودند بخش روشنفکر مذهبی و مبارز را که تشنه تحلیل های مدرن از اسلام بودند و در مقابل مارکسیست ها احساس خود کم بینی و ضعف تئوریک می کردند جلب کنند. علت اینکه من سازمان مجاهدین را برای مبارزه انتخاب کردم مذهبی بودن من بود که و بخاطر مذهبی بودن مجاهدین اعتماد بیشتری به آن داشتم. این هم درست است که مجاهدین آنچنان پایگاه توده ای و وسیع مردمی نداشتند اما ابتدای هر مبارزه و شروع بکار هر سازمان سیاسی تنها اقشار و گروه های روشنفکری و دانشجوئی و قشر نخبه ی اجتماعی هستند که از سازمانهای سیاسی حمایت می کنند و بعد این حمایت و اعتماد به توده ها هم سرایت می کند.

 مجاهدین بخاطر مذهبی بودنشان توانسته بودند حمایت و اعتماد روحانیت سیاسی را که در آنموقع مورد حمایت توده ها بودند را جلب کنند و این حمایت به مردم منتقل شد و مردم هم به آنها اعتماد کردند یعنی حمایت روحانیون در بطن خود حمایت توده ها را هم بدنبال داشت از این زاویه است که من می گویم مجاهدین در آنموقع پایگاه توده ای داشتند. یعنی باعتبار روحانیون و روشنفکران  مذهبی و ضد دیکتاتوری مانند نهضت آزادی بود که این پایگاه را بدست آورده بودند وگرنه خودشان بتنهائی فاقد پایگاه توده ای بودند و هیچ جریان کارگری را در آنموقع  نمایندگی نمی کردند. به همین جهت هم بود که وقتی رهبران سازمان را توهم و غرور برداشت و فکر  کردند موجودیت و پایگاه اجتماعی شان باعتبار خودشان است با تغییر مواضع ایدئولوژیک از هم پاشیدند.

 

سایت ایران قلم :

چگونه به مجاهدین وصل شدید؟

 

آقای هادی شمس حائری:

تنها کسی که در آنموقع می شناختم و امکان ارتباط مرا می توانست با مجاهدین وصل کند سپاسی آشتیانی بود که تصمیم گرفتم او را پیدا کنم  فرصتی را که قبلا برای  وصل شدن به سازمان  از طریق او در سال 1352 از دست داده بودم  حالا می بایست با زحمت   بدست می آوردم.  در این موقع ما سه نفر بودیم که با یکدیگر به توافق رسیدیم که مجاهدین را پیدا کنیم و شروع به همکاری با آنها بنمائیم.

یکی از این افراد به نام "داوود رضائی" عضو حزب ملل اسلامی  و دیگری فردی غیر مذهبی بود من مأمور شدم که سپاسی را پیدا کنم و موضوع را با او در میان بگذارم.

 من احتمال زیاد می دادم که رفیعی ارتباطات دورا دوری با احمد احمد و سپاسی دارد این است که با اصغر رفیعی موضوع را در میان گذاشتم و از او خواستم برای ارتباط با سپاسی تلاش کند خود اصغر هم دوست داشت که با مجاهدین کار کند از طرفی خودم نیز بیکار ننشستم و از طریق یکی از دوستان دیگر حزب ملل که مدتها بود در بازار تهران کار می کرد و  با سپاسی و برادر سپاسی ار تباط داشت برای ارتباط اقدام کردم.

پس از مدتی رفیعی گفت که بما سفارش کرده اند  که چون خانه تو قدیمی است و آدرسش را ساواک دارد بهتر است خانه ای اجاره کنید تا قرار ها و نشست ها در این محل صورت بگیرد . من هم بلافاصله به یکی از دوستان بنام شریف که اهل کاشان و از هم پرونده ای های حادثه کاخ مرمر بود و می دانستم که خانه ای در دولت دارد تماس گرفتم و با این محمل که  می خواهم ازدواج کنم  در خواست کردم که خانه اش را به من اجاره بدهد و او هم قبول کرد.

من قبلا توسط اصغر رفیعی اطلاع داده بودم که "داوود" و یکی دیگر از دوستانم می خواهند با مجاهدین کار کنند اما رفیعی خبر آورد که ارتباط دوستانتان بماند برای بعد سازمان می خواهد فعلا با شما، یعنی من و همسرم و اصغر رفیعی تماس بگیرد زیرا سازمان بلحاظ امنیتی دسته جمعی با کسی تماس نمی گیرد و فرد فرد تماس می گیرد. در این باره چیزی به آن دو نفر نگوئید زیرا داوود رضائی با دکتر آریانپور در ارتباط است  و اطراف و ملاء دکتر اریانپور الوده است اگر لازم بود خودمان سراغ "داوود"  می رویم شما فعلا به او بگو که مسئله ارتباط منتفی است  و من پشیمان شده ام چون من به داوود خیلی اعتماد داشتم گوش به حرف سازمان نکردم و عین صحبت های سازمان را برای "داوود" نقل کردم. و حتی بعد جزوات سازمان را به او می دادم که بخواند و اظهار نظر کند.

من کار اجاره خانه را تعقیب کردم که با مشکلاتی مواجه شد و عملی نگردید لذا قرار شد که تماس در خانه ما در خیابان اسکندری صورت بگیرد.  اصغر رفیعی دیگر بصورت رابط ما با سازمان درامده بود و من فکر می کردم که با احمد احمد و یا سپاسی ارتباط دارد و اخبار را برای ما می آورد. اما چنین نبود و رفیعی گفت که دسترسی به احمد و سپاسی میسر نیست و رابطه دیگری به نام محمود برای ما تعیین کرده اند.

روز موعود فرا رسید و در یکی از روز های شهریور ماه که دقیقا تاریخش را بیاد ندارم  اصغر رفیعی با فردی به نام محمود به خانه ما آمد و اولین نشست برگزار گردید. این جلسه شامل من و همسرم مهین نظری و اصغر رفیعی و محمود بود.

محمود ابتداء اعلام کرد که در سازمان اتفاقاتی صورت گرفته واوضاع قدری بهم ریخته و شلوغ  است و به همین جهت ارتباط دیر صورت گرفت، او گفت ما همه تغییر ایدئولوژی داده ایم و مارکسیسم شده ایم و شروع کرد به بد گوئی از مذهبی های باقی مانده، البته بقول او باقی مانده، او بخش مذهبی را به  مقاومت در مقابل سازمان و کارشکنی علیه بخش مارکسیست و همکاری با ساواک و لو دادن رفقای مارکسیست سازمان متهم کرد که البته ما هم قبلا شایعات و خبرهائی جسته و گریخته از درگیری های درون سازمانی شنیده بودیم اما دقیق نبود.

در بیرون سازمان دو نوع شایعات سر زبانها بود مذهبی های هوادار سازمان بخش مارکسیست را به همکاری با ساواک و کارشکنی متهم می کردند  و در مقابل مارکسیست  ها هم به مذهبی ها اتهام سازش و خرابکاری در روابط و همکاری با ساواک وارد می کردند. اما آنچه که بعد ها معلوم شد عکس صحبتهای مارکسیت شده ها را نشان داد و معلوم شد که یکی از اعضای کادر مرکزی به نام شریف واقفی را سر قرار دزدیده و بخارج شهر برده و کشته اند و جسدش را آتش زده اند.

همانروز  محمود چندین جزوه و مقاله هم همراه خود آورده بود که یکی از آنها جزوه روابط ایران و عراق و دیگری اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک بود.

آنروز گذشت و دو هفته بعد ما یک قرار دیگر اجراء کردیم. در این جلسه بحث بر سر ایدئولوژی و مقوله وحی بود محمود می گفت مگر می شود که شناخت انسان از اسمان بیاید، سازمان در جریان عمل انقلابی و پراتیک اجتماعی و نه در اطاق های دربسته به مارکسیسم رسیده است و این اسان بدست نیامده است.

دفعه بعد محمود خبر داد که خانه شما آلوده است چون هم بار اول و هم بار دوم من تحت تعقیب قرار گرفتم در قرار اول فکر می کردم که من الوده ام و یا اتفاقی تعقیب شدم اما بار دوم مسلم شد که الودگی از خانه شما سرایت کرده و کلی زحمت کشیدم تا ضد تعقیب بزنم و فرار کنم ما دیگر در خانه اسکندری قرار نمی گذاریم شما سعی کنید خانه دیگر برای قرار ها اجاره کنید.

وقتی چنین خبری از محمود به ما رسید طبیعتا ما هم کنجکاو شدیم من در اطراف خانه مان به مورد مشکوکی بر خورد کردم که یک موتوری سر کوچه ایستاده و داخل کوچه را زیر نظر دارد. به خانه برگشتم و به همسرم مورد را شرح دادم و گفتم بیا با هم از خانه بیرون برویم اگر موتوری ما را تعقیب کرد معلوم می شود سوزه ما هستیم و اگر نیامد برای کار دیگری آنجا ایستاده است. ما از خانه بیرون آمدیم و بسمت خیابان پارک وی که منزل دائی ام بود حرکت کردیم و چزوات را هم با خودمان برداشتیم که اگر مورد درست بود دیگر آنها را به خانه برنگردانیم و دور بریزیم ما حرکت کردیم اما همه جا را زیر نظر داشتیم دیدیم که موتوری دنبال ما آمد و هنگامی هم که خانه دائی بودیم از پنچره بیرون را چک کردم  یک پزوی سفید رنگ را که با موتوری صحبت می کرد دیدم برگشتم به اطاق و آهسته به همسرم گفتم مسئله قطعی است و ما زیر نظریم،  حسابی ترسیده بودیم اما خودمان را نباختیم . کتابها را بین راه توی جوی آب انداختیم و به خانه برگشتیم شب را خوابیدیم و هر لحظه انتظار داشتیم که زنگ در بصدا دراید و ساواکی ها بریزند و ما را با خود ببرند اما یک هفته، دو هفته و یک ماه طول کشید خبری نشد اصغر رفیعی همان عصر جمعه که از خانه ما خارج شد یکراست به همدان رفت پس از دو هفته که  به تهران آمد  گفت من وقتی که از خانه شما خارج شدم تا همدان مرا تعقیب کردند.

 

اصغر رفیعی زندان قصر سال 1345

در واقع مسئله کاملا روشن شده بود که ساواک از ارتباطات ما با مجاهدین با خبر شده است و ما لو رفته ایم اما از کجا و چگونه نمی دانستیم. از آن ببعد ما خیلی عادی سازی می کردیم و در تلفن حرفهای مشکوک و بو دار نمی زدیم اما کار از کار گذشته بود. در اثنای سال ساواک یکی از دوستان حزب مللی ما را بنام جمال نیکو قدم دستگیر می کند او بعد از ازاد شدن بمن گفت که مقدار بیشتر بازجوئی ها در رابطه با تو بود که چکار می کنی.

 آنها یکسال  به ما مهلت دادند و ما را دستگیر نکردند. تعقیب ها را من تا یکی دو ماه  احساس می کردم اما پس از آن گوئی که اصلا چنین اتفاقی برای ما نیفتاده و ما را کاملا رها کرده بودند ما فکر می کردیم که مسئله منتفی شده و مورد جزئی بوده و شک شان برطرف شده و با ما کاری ندارند اما بعد از اینکه ما را دستگیر کردند فهمیدیم که به ما مهلت داده بودند تا دوباره با مجاهدین تماس بر قرار کنیم و سر نخی از سپاسی بدستشان بیاید در واقع ما طعمه بودیم. خوشبختانه سازمان هم ارتباطی با ما برقرار نکرد و به همین جهت ما فکر می کردیم که مدرکی که بخواهند ما را دستگیر کنند در دست ندارند.

در زندان اوین بازجوی من اسفندیاری 3 ماه بعد از دستگیری هنگامی که در سلو.ل انفرادی بودم مرا صدا زد و صحبت را به نحوه و علت دستگیری کشاند و از من سوال کرد ایا هیچ فکر کرده ای چه علتی باعث لو رفتن و دستگیری شما شد؟ او می خواست مرا چک کند که عامل نفوذیشان را شناسائی کرده ایم یا نه  من در جواب آنچه را که خودم حدس می زدم و بسیار هم طبیعی  بود گفتم احتمالا بخاطر اینکه ما سیاسی و زندان رفته بودیم اطرافمان کنترل و مورد شک بودیم و به همین خاطر ارتباطمان لو رفت. اسفندیاری حرف مرا تأیید کرد که اری وقتی که ما دیدیم سپاسی و باقر عباسی و محمد مفیدی رفت و بعدش دیدیم که احمد احمد هم رفت گفتیم حالا نوبت بقیه است انها را کنترل کنیم تا قبل از اینکه از دست ما در بروند آنها را دستگیر کنیم اما واقعیت این نبود و بما خیانت شده بود.

پس از مدتی با خبر شدیم که محمود در یک درگیری در خیابان امیریه کشته شده و بعد هم شنیدیم احمد احمد در درگیری کشته شده است.

وقتی ساواک از برقراری ارتباط مجدد ما با سازمان مأیوس شد در یک صبح سرد و یخبندان زمستان ساعت 7 صبح به خانه ما یورش برد و من و همسر و یکی از دوستان همسرم که از همدان آمده بود و مهمان ما بود را دستگیر کردند و با خود به اوین بردند..

سایت ایران قلم:

آن موقع شما در کدام منطقه تهران اقامت داشتید؟ ضمناً سرنوشت اصغر رفیعی را هم در پاسخ هایتان بفرمایید که چه شد؟

آقای هادی شمس حائری:

من در آنموقع در غرب تهران نواحی خیابان نواب و اسکندری در خانه پدری اقامت داشتم و تماسها و اولین نشست های ما هم در همین خانه صورت گرفت. اما در مورد اصغر رفیعی که سوال کردید باید بگویم که متاسفانه پس از اعلام مبارزه مسلحانه توسط مسعود رجوی و بعد از 30 خرداد او را که کاندید مجاهدین برای نمایندگی مجلس از شهرستان میانه بود دستگیر و اعدام نمودند.

 

سایت ایران قلم:

شما در صحبت هایتان گفتید که اولین تماس شما همزمان  با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین بود. ممکن است قدری بیشتر در مورد این حادثه و تأثیرات و عواقب آن توضیح بدهید؟

اولا باید بگویم که عبارت تغییر ایدئولوژی قدری ثقیل است زیرا که این سازمان نبود که تغییر ایدئولوژی داد بلکه تعدادی از مرکزیت سازمان بودند که تغییر ایدئولوژی دادند و بقیه را مجبور کردند بپذیرند و یا از سازمان بیرون بروند یعنی اعضاء را بین دو راهی قرار دادند. در واقع بهتر است عبارت کودتا را بکار بریم تا تغییر ایدئولوژی.

این حادثه بسیار بزرگی برای سازمان نوپای مجاهدین در آنموقع بود و آینده سازمان را رغم زد و حتی تأثیرات آن را تا به امروز هم می توان چه در بیرون  و چه در درون سازمان و  در رهبری فعلی سازمان مشاهده کرد.

سازمان داشت راه خودش را می رفت و می توان گفت که مسیر رو برشدی  هم داشت  و اگر چه دیر تر از فدائی ها شروع کردند و ضربات سختی را در شهریور 1350 متحمل شدند اما بلحاظ نیروئی توانستند خود را ترمیم کنند. اما این کودتا روند طبیعی اوضاع و حمایت مردمی و حمایت بازاری ها و روحانیت را که بهر حال در آنموقع از نفوذ و اعتبار اجتماعی برخوردار بودند مختل و مضمحل کرد و نه تنها حمایت خود را از سازمان دریغ کردند بلکه علیه آن موضع گرفتند و براست چرخیدند و ساواک هم از این مسئله خیلی سوءاستفاده کرد و توانست مذهبی های فرمالیست و سنتی را بنفع خود و علیه جنبش بکار گیرد.

از این به بعد جو زندان هم عوض شد و دو دستگی بین زندانیان مذهبی افتاد و علیه یکدیگر موضع گیری خصمانه کردند و روابطشان  بشدت تیره شد. این را هم اضافه کنم که رهبری وقت مجاهدین در زندان یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی هم تند روی و انحصار طلبی را از حد گذراندند  و اوضاع را بیش از بیش خراب کردند و جو دشمنی را دامن زدند. خیلی از زندانی ها با هم قهر شدند و سلام و علیک  نمی کردند کمون ها از هم پاشید  و اطاق ها بر اساس مواضع ایدئولوژیک و دوری و نزدیکی عقیدتی تقسیم بندی شد.

متاسفانه چپی های زندان هم بجای محکوم کردن کودتا گران و مجاهدین  مارکسیست شده جانب آنها را گرفتند و فکر می کردند که آنها پوسته شکسته وبه تعالی و تکامل رسیده اند.

اگر اثار زیانبار این کودتای را بخواهیم در جریان انقلاب 22 بهمن و حوادث بعد از آن  و انتقامگیری ها و خون و خونریزی ها از دو طرف  در نظر آوریم ابعاد این خیانت بیشتر آشکار می شود.

ادامه دارد

ایمیل جهت ارتباط با آقای هادی شمس حائری

Shams222us@yahoo.com

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد