_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

info@iran-ghalam.de

kanoon@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری در مورد  خاطرات ایشان

گذشته، چراغ راه آینده ( قسمت  دوازدهم )

 

 

 مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری

گذشته، چراغ راه آینده ( قسمت دوازدهم )

22.03.2009

ساییت قلم در نظر دارد  ضمن ارج گذاری برای تلاش فعالین سیاسی و حقوق بشری، بخشی را نیز برای بیان خاطرات، تجربیات و طرح دیدگاه های فعالین سیاسی ایران و همچنین  نجات یافتگان و قربانیان سازمان مجاهدین خلق،  تهیه و راه اندازی کند تا  محققین و پژوهشگران و همچنین اعضای جدا شده بتوانند برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود به آن مراجعه نمایند. در این رابطه سایت ایران قلم سلسله گفتگوهایی را با آقای هادی شمس حائری از زندانیان سیاسی رژیم شاه و فعالین سیاسی قدیمی انجام داده که در زیر قسمت دوم آن را ملاحظه می کنید. لطفاً برای ارائه اشکالات و پیشنهادات با آدرس زیر تماس بگیرید.

kanoon@iran--ghalam.de

info@iran-ghalam.de

 

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت ششم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت نهم

لینک به قسمت دهم

لینک به قسمت یازدهم

 

قسمت دوازدهم:

سایت ایران قلم:

شما در رژیم سلطنتی بجرم  ارتباط و همکاری با سازمان  مجاهدین و عضویت در این سازمان دستگیر و سپس محاکمه و زندانی شدید . آیا شناخت شما از سازمان مجاهدین در بیرون از زندان که ارتباط مستقیم با رهبران نداشتید با زمانیکه در  درون زندان تماس مستقیم و بلا واسطه با اعضاء ورهبری سازمان داشتید یکسان بود یا تفاوت داشت ؟ 

 

آقای هادی شمس حائری:

معمولا تصور و برداشت انسان از یک پدیده  وقتی که از بیرون به آن نگاه می کند  یا از درون تفاوت دارد از درون چون با پدیده سر و کار داری بهتر می توانی آن را بشناسی بشرط اینکه با دید تعصب و پیشداوری به موضوع نگاه نکنی بعضی مواقع با نگاه از بیرون بهتر می توان پدیده را شناخت زیرا از بیرون به پدیده اشراف کامل داری و از بالای سر به آن نگاه می کنی . شناخت یک حرکت مستمر از جهل بسوی آگاهی واز ابهام بسوی روشنی است و هر چقدر با پدیده بیشتر سر وکار داشته باشی علم و آگاهی ات از آن پدیده بیشتر می شود.

واژه "سازمان" یک مفهوم کلی است و کل را می توان از اچزاء آن که اعضاء و رهبری و راه و رسم آن است شناخت در سازمانهائی که رهبری فردی است رهبر معادل است با کل سازمان و سازمان هم معادل است با رهبری.  رهبری انسان طراز مکتب است، نمونه انسانی است که این مکتب و ایدئولوژی ساخته است و عکس آن هم صادق است، مکتب و ایدئولوژی ساخته و پروده رهبری است. با این تعریف می توان از شخصیت رجوی به سازمان دست ساخت ان پی برد و از سازمان و مناسبات آن می توان به ماهیت رجوی پی برد.

من در بیرون یک دید ویک تصور از سازمان داشتم اما وقتی در زندان و در ارتباط نزدیک با سازمان  قرار گرفتم دید و تصور دیگری پیدا کردم. در بیرون یک تصور فانتزی از سازمان داشتم و اعضای سازمان را  افرادی فداکار که از همه ناخالصی ها پاک و مبرا  شده اند می دانستم و سعی می کردم چنین تصور کنم که آنها انسانهای طراز توحید و فداکار و از جان گذشته اند،  وقتی به زندان عمومی منتقل شدم به همان به بندی که رهبران و سران سازمان، یعنی موسی خیابانی و مسعود رجوی و جابر زاده انصاری و سادات دربندی و احمد حنیف نژاد و محمود عطائی و مهدی کتیرائی در آن زندانی بودند وارد شدم.

مجاهدین در انموقع یک جمع بسته و در خود بودند و سخت تشکیلاتی، ارتباطات آنها با سایر زندانیان خیلی کم و درحد امور صنفی زندان بود دائم درون خودشان می لولیدند و بیرون از خود را گوئی که نمی دیدند و یا اگر می دیدند اهمیتی به آنها نمی دادند خصلت انحصار طلبی در وجودشان موج می زد دائما در حال نشست های تشکیلاتی بودند. با همه چیز و همه کس مرزبندی داشتند.  من در آنموقع این خصلت درون گرائی و عدم ارتباط با سایر زندانیان ومرز بندی با  گروه های مختلف فکری را به انضبات  تشکیلاتی و اصول گرائی و استفاده از فرصت برای رشد و آگاهی بیشتر و خود سازی نسبت می دادم و فکر می کردم مجاهدین  از بقیه زندانیان  که گاردشان باز و روابط لیبرالی دارند بر ترند.

 بعضی از زندانیان از جمله دوستان حزب مللی من که هنوز از سال 1344 در زندان بودند از  مناسبات مجاهدین در رنج بودند و می گفتند مجاهدین فضای زندان را خراب کرده اند و با دیگران نمی جوشند و خود را برتر از بقیه می دانند و به مخالفین خود انگ می زنند و برای ارتباطات خود با سایر زندانیان ضابطه گذاشته اند و مانع تماس نیروهای خود با زندانیان می شوند و با همه چیز تشکیلاتی برخورد می کنند.

من تصور می کردم مخالفین مجاهدین چون دیدگاهای مذهب سنتی را هنوز با خود حمل می کنند و تحلیل ها و تفسیر های مترقی و ضد استثماری مجاهدین را نمی بپذیرند و از این که آنها روابط گل و گشاد ندارند و برای هر چیز ضابطه و مقررات وضع کرده اند و تشکیلاتی عمل می کنند به مجاهدین حسادت می ورزند. به همین جهت من رابطه خود را با دوستان سابقم به حد اقل رساندم ودر اختلاف آنها با مجاهدین  جانب  مجاهدین را گرفتم. من در انموقع با واژه و تعریف علمی فرقه آشنائی نداشتم و حال آنکه مناسبات مجاهدین در زندان مصداق کامل یک فرقه کلاسیک بود و من ان را حسن  می پنداشتم من اذعان می کنم که در آنموقع نسبت به سازمان تعصب داشتم و تعصب نمی گذاشت حقیقت را ببینم زیرا من محصور و محاط در روابط بودم. در صورتی که بیرونی ها بهتر می توانستند معایب مجاهدین را ببینند و من که داخل انها بودم و قبولشان داشتم نمی توانستم دید انتقادی به آنها داشته باشم.

در بیرون از زندان  سایر گروه های سیاسی و مذهبی به مجاهدین علاقه و اعتماد داشتند و به مجاهدین کمک می کردند و خیلی از امکانات در اختیار مجاهدین می گذاشتند و مجاهدین هم متقابلا از ملاء انها استفاده می بردند اما همان ادم ها وقتی به زندان می آمدند نظرشان نسبت به مجاهدین عوض میشد.

 مجاهدین در زندان هر کس که با دیدگاهایشان مخالف بود و تحلیل ها و تفسیر های انان را راجع به اسلام و مواضع سیاسی آنها قبول نداشت انگ نزدیکی به رژیم شاه و یا راست ارتجاعی می زدند و بعضی جریانات و اشخاص را بایکوت می کردند و خود را چند سر و گردن از بقیه جلو تر و متکاملتر می دانستند و بیش از مارکسیست ها خود  را حامی طبقه کارگر و ضد استثماری  تصور می کردند.

من در زندان مشاهده کردم ضمن اینکه مجاهدین هیچیک از گروه های مختلف فکری و سازمانهای سیاسی  و مارکسیتی  را قبول ندارند در عین حال آنها هم مجاهدین را قبول ندارند و به مجاهدین مارک

انحصار طلبی و خورده بورژوازی می زنند. در آنموقع من بخاطر تعصب و تعلق خاطر نمی توانستم به این موضوع فکر کنم که وقتی چندین طرز فکر مختلف از راست تا مارکسیست (مطابق انچه مجاهدین تحلیل و تعریف کرده  بودند) مخالف مجاهدین اند پس لابد یک اشکالی در مجاهدین هست که این همه اشخاص با طرز فکر های مختلف با انها مخالف اند و این بواقعیت نزدیک تر است که حق با آنها باشد و نه با مجاهدین. دقیقا روابط و مناسبات و نوع نگاه امروز مجاهدین با اطراف و ملاء خود و مردم عادی درست مانند روابط و مناسبات 30 سال پیش در زندان با سایر زندانیان از راست و چپ و میانه است و هیچ تغییری در این 30 سال نکرده اند.  

 

سایت ایران قلم:

اما شما پس از آزادی از زندان همچنان با مجاهدین خلق همکاری داشتید. در سال 1364 یکی از اعضای شورای مرکزی این سازمان بودید و این موضوع  تا سال 1370 شمسی که در عراق از آنها جدا شدید  با مجاهدین بودید.

 

آقای هادی شمس حائری:

 من از ابتدای ورودم به مناسبات مجاهدین چه آنموقع که بیرون بودم و چه آنموقع که در رابطه نزدیک با آنها در زندان قرار گرفتم و بعد از ازادی از زندان و ادامه همکاری تا انقلاب 22 بهمن  و بعد در خارج از کشور و نیز در عراق همیشه یک اعتراض ناشناخته و تعریف نشده به مجاهدین داشتم من هرگز نتوانستم با شیوه و متد تشکیلاتی مجاهدین چفت شوم و باصطلاح در روابط تشکیلاتی حل شوم احساسم با منطقم در تضاد بود. احساسم یک نا باوری و انتقاد تعریف نشده و نا مشخصی بمن می داد و منطقم حکم می کرد که باید با آنها باشم و مبارزه کنم. در تمامی مراحل این احساس همراه من بود چه هنگامی که فاز نظامی را اغاز کردند و چه هنگامی که مسعود ایران را ترک کرد و چه هنگامی که دختر اقای بنی صدر را بعقد خود درآورد و چه هنگامی که با مریم عضدانلو ازدواج کرد در مورد تمامی این اتفاقات و موضع گیری ها سوال داشتم. این احساس کم کم و بمرور خود را در قالب های شناخته و تعریف شده ظاهر کرد و برایم روز بروز ملموس تر می شد که مجاهدین آنچه را می گویند به آن معتقد نیستند. همیشه یک نهیب ناشناخته بمن ندا می داد که این مناسبات توحیدی و انسانی نیست. فضیلت و حرمت انسان به رده تشکیلاتی بستگی داشت و اعضاء در درون سازمان بلحاظ ارزشی رده بندی شده بودند و کرامت  و ارزش انسان در مناسبات مجاهدین به رده افراد بستگی داشت  نه به انسانیت انها. شاید ادامه همکاری من با مجاهدین علی رغم پاره ای اتتقادات عدم وجود یک سازمان مذهبی مدرن و مترقی در صحنه سیاسی انروز ایران بود.

 من در طول این سالها که با مجاهدین بودم هرگز نتوانستم یک گزارش تشکیلاتی و ایدئولوژیک آنطور که مرسوم بود و مجاهدین می خواستند و همه می نوشتند بنوسم وبه مسئول خودم بدهم  حتی در انقلاب ایدئولوؤیک سال 64 که مسعود رجوی با همسر مهدی ابریشمچی ازدواج کرد نتوانستم انقلاب کنم و سنگ ریزه های قرارگاه را "در" و "گوهر" ببینم. در مقطع انقلاب ایدئولوزیک قدری بخودم شک کردم که ای بابا همه انقلاب کردند و رهبری ایدئولوژیک مسعود و مریم را پذیرفتند چرا من نمی توا نم آن را در خود هضم کنم نکند اشکال در من است و من ادم خود خواه و خود محوری هستم و بدلیل سوابق سیاسی که بیشتر از مجاهدین و رهبری ان بود، مغرور شده ام و یا آنطور که در نشست انقلاب محمد حیاتی بمن گفت فسیل شده ام؟

 بهر حال این شک  کار خود را کرد و نتوانستم انقلاب کنم یعنی رهبری ایدئولوژیک مریم و مسعود را بپذیرم. محمد حیاتی مرا از نشست انقلاب اخراج کرد و به نشستی که علی زرکش در ساختمان سعادتی آن را اداره می کرد فرستاد  و  خیلی مصنوعی و با وارد کردن فشار زیاد بخودم توانستم چند قطره اشک از چشم هایم جاری کنم و انقلاب کنم و رده معاون کمیته مرکزی بگیرم اما این رده نتوانست آنطور که سازمان انتظار داشت در من کار کند و حالت های گذشته باز در من زنده شد و بحال سابق برگشتم. سازمان دید که حتی با این رده ای که بمن داده اند من هیچ فرقی با گذشته نکرده ام و باز هم از خودم گزارش نمی نویسم و خودم را زیر سوال نمی برم و انطور که سازمان می خواهد به سر و صورتم چنگ نمی اندازم و خود را لجن مال نمی کنم این است بعد از 6 ماه "رده معاونت" که در واقع باجی بود که به انقلاب کرده ها می داند از من گرفته شد و دوباره به رده کاندید عضویت سقوط کردم و یک دختری که تازه از ایران آمده بود را مسئول تشکیلاتیم کردند این وضعیت ادامه داشت تا سال 1370 که دیگر ان احساس به ماده تبدیل شد و بچشم خودم شکنجه افراد متمرد و کرد کشی را دیدم و حجت بر من تمام شد و با خوشحالی از این که چندین سال با خود تناقض حمل می کردم و حالا همه چیز حل شده نامه درخواست جدائی از سازمان را به مسئولم دادم  و بقیه ماجرا ها.

 

سایت ایران قلم:

سال 1357 هنگامی که شما در زندان بودید جرقه های انقلاب 22 بهمن زده شده بود و در بیرون اتفاقاتی رخ داده بود که شما در زندان کم و بیش از آن با خبر می شدید . مهمترین حرکتی که در آن سال های بی حرکتی و سکون که حکایت از وضعیت جدید می کرد کدام خبر بود. آیا شما و همچنین رهبران سازمان مجاهیدن خلق در زندان باور داشتید که جامعه بدون اتکا به مبارزه مسلحانه در حال تغییرات سیاسی اجتماعی عظیم هست؟

 

آقای هادی شمس حائری:

15 خرداد 1356 ما در زندان بودیم که هویدا جای خود را به  جمشید آموزگار داد با روی کار آمدن کارتر به کاخ سفید فضای سیاسی ایران کمی باز تر شده بود  وضعیت زندانها تغییر کرده بود و شاه تحت تأثیر چنین فضائی مجبور شده بود در بعضی جا ها کوتاه بیاید یکی از این تغییرات اجازه یافتن بازدید صلیب سرخ جهانی از زندانها بود امری که شاه همیشه و تا آنموقع با آن مخالفت می کرد و درب زندانها را بر روی مجامع جهانی حقوق بشر بسته بود. و پس از بازدید صلیب سرخ از زندانها شرایط زندان قدری بهتر شد و زندانیان نفسی براحتی کشیدند. تعییر حکومت در امریکا منجر به تغییر شرایط در ایران شده بود و این نشاندهنده عدم استقلال شاه و وابستگی اش به امریکا بود. در بیرون از زندان و در جامعه نیز  پیروزی حزب دمکرات امریکا بر حزب جمهوری خواه و شعار حقوق بشر کاتر تأثیر خود را بجای گذاشته بود و انها که شامه تیز تر داشتند ضرورت و اجتناب نا پذیری تغییرات را حس کرده بودند. جامعه ایران در پس سالها خفقان ودیکتاتوری بلا منازع شاه بویژه پس از اعلام حزب رستاخیز اماده انفجار بود و جرقه ای کافی بود تا طومار دیکتاتوری پهلوی را در هم بپیچد،  این جرقه اما با مقاله توهین آمیز احمد رشیدی مطلق به آیت الله خمینی زده شد و موج اعتراض از قم و مجامع مذهبی بلند شد و به مراکز سیاسی و روشنفکری و دانشگاه سپس به شهر های ایران رسید و اجتماعی شد. این جرقه می توانست  در محدوده سیاسی و روشنفکری جامعه بجز محدوده روحانیت و حوزه علمیه زده شود و شخص دیگری بجز ایت الله خمینی  نشانه رود در آن صورت انقلاب و رهبری ان مسیر دیگری می پیمود. بهمین دلیل شایعاتی تا اکنون مبنی بر جهت دار بودن و مشکوک بودن مقاله رشیدی مطلق بر سر زبانها است.

در زندان ما می شنیدیم که در بیرون خبر هائی است و مردم تظاهرات می کنند و علیه شعار حکومت می دهند.

این حرکات در بیرون روی فضای زندان اثر گذاشته بود و به زندانیان روحیه و امید داده بود با روی کار آمدن کارتر عده ای از زندانیان از جمله پاکنژاد آن را با دوره کندی که شاه برای انجام اصلاحات اجتماعی زیر فشار قرار گرفته بود مقایسه می کردند و احتمال می دادند که دوباره سر و کله امینی در صحنه سیاسی ظاهرا شود و دست و پای شاه جمع شود. در زندان هیچکس فکر نمی کرد که رژیم شاه عنقریب سقوط کند و انقلابی رخ دهد اما عمق قضایا فراتر از ظاهر ان بود و بالاتر از امینی شرایط بختیار را روی صحنه آورد و تازه او هم جوابگوی عمق تحولات نبود و حکومتش عمری یکماهه داشت.

تظاهرات مردم تبریز تحول بزرگی بود و تظاهرات عید فطر و حادثه میدان ژاله و آتش سوزی سینما رکس ابادان اوضاع را بازگشت ناپذیر کرده بود. شاه مجبور شد به صحنه بیاید و تظاهرات تبریز را تحریک خارجی ها خواند. هنگامی که عکس بزرگ اقای خمینی در صفحه اول روزنامه کیهان چاپ شد و به زندان امد ولوله ای ایجاد کرد و ما آنموقع عمق حرکات اعتراضی مردم  را فهمیدیم اما باز هم کسی باور نمی کرد که این مقدمه سرنگونی شاه باشد. به نظر من این مهمترین اتفاق و چرخش اوضاع سیاسی ایران در ان زمان بود که ما در زندان شاهد  بودیم به این جهت من این عکس را شاخص گرفتم که وقتی عکس اقای خمینی در روزنامه ای می آید که همیشه عکس شاه در صفحه اول سمت راست آن چاپ می شد دیگر شاه اقتداری ندارد. زیرا رابطه شاه با خمینی و مصدق بدون اینکه بخواهم این دو را با هم مقایسه کنم مثل جن و بسم الله بود وقتی که شاه در حکومت است و عکس رقیب و دشمن سرسخت او در روزنامه ای که هنوز در حاکمیت ساواک است تمام  صفحه اول روزنامه را اشغال می کند یعنی اینکه یا جای شاه است یا جای خمینی زیرا در یک اقلیم دو پادشاه نمی گنجد.

آنموقع  اکثر زندانیان سیاسی را گروه های مسلحانه کار مانند فدائیان خلق و مجاهدین تشکیل داده بودند هیچ یک از آنها هر گز فکر نمی کردند که بتوان شاه را بدون مبارزه مسلحانه سرنگون کرد اما قدرت شاه پوشالی تر ازآن بود که برای سرنگونی اش نیازی به مبارزه مسلحانه باشد اما به این  نکته نه بنیانگزاران مجاهدین  و نه پایه گزاران سازمان چریک های فدای خلق پی برده بودند و این نشان می داد که شاه توانسته بود با نیروی نظامی و ساواک خود حتی روشنفکران و پیشتازان مبارز را مقهور خود سازد و انها را از محدوده مبارزات مسالت آمیز قانونی و فرهنگی- سیاسی بسمت مبارزات خشونت آمیز و تروریستی بکشاند خود من هم در زمره چنین اشخاصی بودم.

در واقع طولانی شدن اختناق و دیکتاتوری شاه بخاطر ضعف جنبش اجتماعی و اختلافات داخلی سران جبهه ملی و انشقاق و بی حرکتی و خانه نشینی روشنفکران و سیاسیون دهه 30 و 40 بود آنهائی که  از این شرایط مبارزه مسلحانه را نتیجه گرفته بودند بخطا رفتند و تحلیل درستی از شرایط اجتماعی و اوضاع کشور و روحیات مردم نداشتند. اگر رهبران سیاسی و آگاهان و روشنفکران ما بعد از 28 مرداد حرکات اعتراضی خود را استمرار می بخشیدند و خسته و مأیوس نمی شدند و از زندان رفتن نمی ترسیدند جامعه ایران سیاسی تر و مردم اگاه تر و رهبران ملی شناخته شده و سازمانیافته تر بودند.

من نظر مهندس بازرگان  را کاملا قبول دارم که گفت ما باران می خواستیم اما سیل آمد.

مبارزات سیاسی و قانونی می توانست حمایت جهانی را بسوی خود جلب کند و شاه را وادار به عقب نشینی و کوتاه کردن دست او از دخالت در امر حکومت کند.

امروز من حتی اعتقادم بر این است که مبارزات مسلحانه دو سازمان چریکی  نه تنها هیچ کمکی به ازادی مردم نکرد بلکه منجر به دوام حکومت شاه و عمر دیکتاتوری شد و تغییر و تحول را تا مقطع انقلاب  22 بهمن 1357 به تأخیر انداخت.

ادامه دارد

 

ایمیل جهت ارتباط با آقای هادی شمس حائری

Shams222us@yahoo.com

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد