_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

« مخلوق رجوی »

 

نقش خویش در آب بینند و همه را به کیش خود پندارند

 

18.05.2009

میترا یوسفی

از چنابات رجوی فراوان می دانیم و انتخاب یکی به عنوان بدترین، امکان پذیر نیست چرا که فجایع را نمی توان وزن کرد و اندازه گرفت و هرکدام ابعاد هولناک خود را حمل می کنند. داستان اعظم هم یکی از آنهاست. اعظم مثل سرو سهی اندام سعید نوروزی، آن چشم های خمار از محبت و عارض چون ماه شرمگین، گرفتار تیغه ی داس رجوی نشد و یا چون سعید کوچک، ستاره ی سعدش به ترفندهای جادوگری، نحوست نگرفت. اعظم شکنجه نشد، اعظم در ماجراجویی های رجوی به قتل نرسید تا « حنیف » که پدرش را مفت از دست داده بود( حسن جزایری علیرغم بیماری قلبی چله ی تابستان ماموریت عراق گرفت؛ به گفته ی رجوی ها گرمازده شد و عمرش پایان گرفت. چرا رجوی و زنش و آن دایره ی مشمئز کننده گِردش، گرما زده نشدند و نمردند؛ اظهر من الشمس است). اما اعظم انسانی بود که درکیسه رجوی فرورفت و به شکل مار مسمومی بیرون آمد.

اولین دیدار با او را هرگز از یاد نبرده ام. حدود فروردین ۶۴ شمسی و همزمان با غائله ی انقلاب ایدئولوژیک و ازدواج غیر اخلاقی رجوی، از یونان خانواده ی کوچک و درعین حال کامل ما، به بند و بساط رجوی در حوالی پاریس اعزام شد. اعظم هم تازه گی رسیده بود. زن جوان ریزنقشی با پسرکوچک بسیار خجالتی، همچون نازنین پسر من، مایه ی افتخار حسن نایب آقا۱ که متاسفانه تحت وسوسه های رجوی در سرپیچی از نعمت های الهی، قدر این عطیه را نتوانست بداند و بی هیچ گناهی پسر و دخترک معصوم و روشنفکرمان را ترک و عاق کرد. باری اعظم بود و پسرش و همسر افتاده و درویش صفت و درعین حال دارای استعداد عمیق، همچون همسربیچاره من. ما دوخانواده ی خوشبخت و مومن به خداو خلق بودیم وبه ساختمان « مشیری» در دهکده ی « میریل » برای سلاخی فرستاده شدیم؛ بی آنکه جرات تصورش را هم داشته باشیم. اگرچه منگ آن ازدواج محیرالعقول! رهبری که زن دوستش را می دزدید و زنی که از بهر هوی وهوس های واهی، دانه پاشیده بود. در آن بحران، به شیوه ی معهود و منافقانه، رجوی سرافرادرا شیره می مالید و یا چاردست وپای خاکستری اش را همرنگ مادر بره ها می کرد. می گفت ازدواجش بیمه ی همه ی ازدواح های درون سازمان است و بعد که تیشه به ریشه ی خانواده زد، بچه هایمان را دزدید و همسران را واداشت که تا اوج دشمنی، یکدیگر را « عفریته » و « ملعون » خطاب کنند، زحمت توجیه قول منافقانه را هم به خود نداد.

باری در فاصله ی یکی از جلسات آنچنانی، اعظم که همسرم را یک روزی پیشتر دیده بود با لبخند شیرینی به من نزدیک شد و آشنایی داد. طی جلسات فرقه یی، به حالتی رقابت آمیر می خواست انقلاب کند. تااعتراف آنک به فلانی و فلانی غبطه می خورد. بی صدا و بالبخند محزونی اشک ریخت و از محاسن همسرش هم بسیار گفت. سخنی که نه او می دانست و نه من، که نباید گفت. هیجان انقلاب کردن از حوصله ی مادری او می کاست و دلش می خواست بچه را زودترغذا بدهد و بخواباند و راهی جلسات شود. همراه غذا در قاشق کودک کلی مربا می ریخت تا به بهانه ی شیرینی زودتر بخورد، خواهرانه یادآوری می کردم که راه درستی نیست. می گفت اوه خواهر میترا، حوصله داری؟ و بعدها در این یادآوری ها دوستانه گله می کرد چرا چیزی نمی گفتی و ناچار توضیح می دادم که می گفتم، اما چندان خوشت نمی آمد. همه زیر بمباران هیپنوتیزم رجوی بودیم که به دقت و تحت نظر نزدیک ترین افراد به او، جلسات اداره میشدم افراد نامه های انقلاب سراسر از شرک می نوشتند و هرکس می کوشید مثل برادر مجاهد فلان و خواهر مجاهد بهمان؛ تملق رجوی و رنش را بگوید و فکر می کنم اوج جنون دامان مهناز بزازی را گرفت که در هذیان تملق، نوشت که دخترش را به رهبری تقدیم می کند. نمی دانم این کلام نحس را فرمایشی و طبق نقشه هایی نوشته بود، یا دیوانگی او وسوسه گر جدایی کودکان از والدین شد که به وقایع غیرانسانی تا به تجاوزات جنسی توسط پدرخوانده های شاهکار رجوی رسید.. حقیقت این که هیچکس نمی دانست چه ها بر خودش می رود.حواس ها در عالم هپروت و چهره ها بیمارگونه و رنگ پریده که در فرهنگ فرقه « نورانی » معنی می شد و همه باید قبول می کردیم.

در همان حیروبیر؛ مینا خیابانی بیچاره تاوان رسوایی مسعود ومریم را داد و به ازدواج با ابریشمچی درآمد که به سن پدرش و ظاهرا عاشق مریم بود؛ ولی او را به مسعود هدیه می داد. شب سوروسات آنچنانی عروسی شان که ما بعد از مدتها زندگی انقلابی وجنگی و توحیدی، سفره ی هفت رنگ رجوی می دیدیم، اعظم و شوهرش اجازه ی حضور نیافتند و ظاهرا تحت نظارت مسئولی، تمرین انقلاب ایدئولوژیک می کردند و به سروروی خودشان می زدند. هنوز سن و سال دقیق اعظم را نمی دانم، اما اهل خوراکی های خوشمزه بود و با شیطنت یک بچه چهارپایه می گذاشت تا از کابینه آبدارخانه کرم شکلات سهم بندی شده بردارد و از زمانی می گفت که در انگلیس و همراه دوستی همبرگر مک دونالد همراه ترشی ایرانی می خورد.

تشنجات انقلاب ایدئولوژیک، سرشار از « مازوخیسم » و « سادیسم »، خود آزاری و مردم آزاری، حمله به خود و حمله به رفیقان که در نهایت هردو به ضعف انسانی اعضاء و نفع رجوی دجال می رسید، در تجدید عملیات تروریستی درون مرزی که از همان فرانسه نقشه کشی می شد، کمی آرام گرفت. ولی هنوز انقلاب نکرده ها، تحت آزار؛ توهین و تحقیر قرار می گرفتند تا انقلاب کنند مثل یکی از نزدیکان رجوی که زنش را طلاق داد و گفت تنها درصورت انقلاب زن بیچاره، رجوع خواهدکرد. ظاهرا نیروی عشق کارخودش را کرد و زن از عهده ی انقلاب برآمد، غافل که لختی دیگر، آن طلاق و آن رجوع، مهر باطل خواهد خورد. در این میانه، اعظم علی رغم علاقمندی به حضوری پرسروصدا ، اگرچه هم زبان انگلیسی اش بدرد می خورد و هم مهارت در کامپیوتر، تقریبا غیب شده و او را با بچه اش جایی معطل کرده بودند.

چندین ماه بعد در یکی ازآن سفرهای کذایی گدایی با سرپوش « مالی – اجتماعی» که فراتر از طنز و طعنه و شوخی، سبب اعتراض گدایان فرانسوی می شد. ( اگرچه در وضعیت و نوع رسیدگی، رجوی طماع افرادش را در حد همان گداها می گردانید. مثل وقتی که در گرمای تابستان فرانسه، برای نهار مالی – اجتماعی کارها، ساندویج گوشت کوبیده مانده گذاشته بودند که بدون تعارف خطرناک بودن چنین غدایی را در چنان هوایی، به مسئول مربوطه گوشزد کردم. در همان حال که رجوی وزنش بهترین را می خوردند وبه کسانی که لازم داشتند سور می دادند. مثل بسته های زرورق پیجیده ی براق خاویار که برای تطمیع خبرنگاران در یخچال مقربزرگی که در « سنت لویی لا فورت » داشتند و ساختمان به یک دوک فرانسوی تعلق داشت. اگرچه در نهایت خاویارها چند خطی هم انعکاس نگرفت و حتی پس از اخراج رجوی کلی از عروسی بازی های پشت هم در منطقه اور- سور- اوآز به زبان انتقاد نوشتند). باری در آن سفر اعظم هم بود. هنگام برگشت به حومه ی پاریس در مینی بوسی که جوان فرشته خصالی بنام « جواد» رانندگی اش را می کرد و خیلی زود در عملیات عجیب و غریب آخرین حمله نظامی رجوی ها، تحت پشتیبانی نظامی صدام حسین، جان شیرین از دست داد، بیاد ندارم چگونه صحبت آن شد که « حسن جزایری» همسر اعظم به « منطقه » اعزام شده است. « عراق » را در اروپا و آمریکا « منطقه » خطاب می کردند. اعظم آرزومندانه وبه اصرار تاکید بر آن داشت که فقط ۲ ماه! دریغا فکر می کنم همان فردا بود که خبر هدررفتن جان شیرین دیگری سر هیچ و پوچ به مارسید. حسابی گریستم و دریغ آن هنوز در قلبم باقیست.

صبح فردا اعظم به همراه یکی از خواهران مسئول که بعد ها تحت تنبیهات تشکیلاتی و خلع رده، قرارگرفت، برای نمایش خاکسپاری همسر از دست رفته اش، در روال ماشین مغزشویی، به عراق فرستاده شد. همراه مربوطه می گفت که برخورد اعظم با مراسم مربوطه به شدت سوزناک و حسرت بار وکنترول ناپذیر بود. اعظم در عراق ماندگار شد و به سرعت او را به مرد دیگری شوهر دادند.( از آن ازدواج های خشک و سرد وتشکیلاتی که مسئول لیست چندمرد را به زن نشان می داد که کدام را می خواهد و به تلخی خنده دار، مدت کوتاهی بعد این ازدواج اجباری شامل طلاق های اجباری گشت !). دیگر او را ندیدیدم ، تا وقتی که ما نیز راهی عراق شدیم، در اولین دیدار بیاد « حسن جزایری» بی اختیار و بی صدا اشک ریختم. او هم ازازدواج مجدد آنچنانی و بجای نشانیدن کسی که سنخیتی با « حسن » نداشت، شرم زده به نظر می رسید و چشم هایش مرطوب شد.

زان پس، بازهم بی خبری بین ما سایه افکند تا در پیچ خطرناک دیگری، دگرباره روبرو شدیم. وقتی تحت بجالیت های رجوی فرزندانم همراه یک اتبوبوس دیگر پرازبچه عازم کشور اردن می شدند. پسر ۹ ساله ام که از تنهایی و دوری والدین وحشت داشت سراسر نگرانی می پرسید: مامان، ما خیلی اونجا می مونیم؟ ودخترم گیج و گمراه که به سفرکوتاهی می روند.

بچه ها علیرغم این که بعضی مثل فرزندان من پاسپورت داشتند، همه با پاسپورت های جعلی دیگران عازم این سفر توطئه گرانه شدند، سفری که درآغاز و سال ۱۹۹۱ قرار بود شش ماهه باشد ولی برای اکثر مادران از جمله همرزم و همراه دلاورم « بتول سلطانی» تا به امروز کشیده شده است. در مهلت های آخرهقته یی که در یک ساختمان مسافرخانه مانند بغداد با فرزندانم داشتم برای آنها مقداری لواشک آلو درست کرده بودم که خواهران مجاهد در پاریس، جایی که بچه ها تا مقصد سوئد چندروزی اقامت داده شدند! چمدان آنها را بازکرده و لواشک را مصادره کرده و حریصانه بلعیدند و هنوز دخترم دلگیر این ماجراست. می گوید گفتند به بچه ها دادند! ولی ما دست هیچ بچه یی لواشک ندیدیم. چرا باید هدیه یک مادر برای فرزندانش را تصاحب کنند.

آری، در ساختمان « ازهدی » آخرین ایستگاه بچه ها در عراق، دیگربار اعظم را باپسرش دیدم که شامل مسافران اتوبوس بودند. اعظم حال خوشی نشان نمی داد، قاطی جمع نمی شد و بیشتر ترجیح می داد با پسرش گوشه یی تنها باشد. شخصا فکر می کردم دچار نوعی سرشکستگی از ترک عراق است! در آن زمان هر که تقاضای رفتن! می کرد، « کوفی » خطاب می شد ودستکم از تونل ملامت ها باید می گذشت. بعدها دریافتم که احتمالا به دلیل قصد ترک عراق، اتهام های ناروا تری به او زده بودند، اگرچه هنوز گذاشتند برود. هرچه بود اعظم درآن مقطع، ترک سازمان کرد.( وحالا رهایی یافته گان دیگر را که پس از تحمل دشواری های غیرقابل توصیف و متفاوت با آنچه او می دید، از چنگ اژدها رها گریخته اند، بباد اتهام و فحش می گیرد و برعلیه شان دست در توطئه های رجوی ها می گذارد) تا وقتی که مریم رجوی از عراق به فرانسه برگشت وکشتی بان کشتی شکسته و به گِل نشسته را، سیاستی دیگر آمد: استحاله نمایی و مدره نمودن ! که به هیج وجه از عهده ی رجوی برنمی آید وبقول خودشان آجر روی آجرشان هم بند نمی شود.مگر آن که منافقانه به آن تظاهر کند و پیشتر هم استعداد بیشتر خود را در این گونه موارد، ثابت کرده است. تازه این تلاش ناشیانه هم فقط شامل انظار بیرونی شده و از غلظت مناسبات درونی ، ذره یی هم کاسته نشد، اما خرمهره ها بر مگس پران دجال آویخته شدند.

به این ترتیب ناگهان رجوی آنهایی را که عاق کرده بود و نمی خواست اسم شان راهم بشنود، بدور خودش جمع کرد، از جمله زنده یاد مهناز جهانبانی که پیش ازآن، به علت انقلاب نکردن تحت برخوردهای خشک و توهین آمیزی قرارگرفته، به بیرون دایره پرتاب شد و شخصا شاهد و شنوای گله مندی های آن بانوی ناکام بوده ام.

برخی از منفعلان سازمانی و اعضای گذشته های دور را هم درد تنهایی و غربت به صرافت قبول و حضوردستکم به مثابه سیاهی لشگر در کنسرت های روحوضی واداشت. سالگرد سوگواری ۳۰ خرداد و وقایع شهادت و دستگیری ها، به شکل نامتجانسی و به خصوص بدور ازسنت رجوی، شامل جشن و بزن و بکوب گشت و اعظم هم پیدایش شد. اعظمی که دیگر آن زن پرشور و ساده و حتی خوشبخت پیشین نبود. ازدواج شایسته اش با مردی به خوبی « حسن جزایری» که نه تنها انسانی شایسته بلکه خانواده اش از موقعیت مناسب مالی واجتماعی برخوردار بودند، گرفتار نحوست رجوی شد. احتمالا اعظم بدنبال ازدواج دوم، نمی توانست از عهده ی تنظیم رابطه با خانواده جزایری برآید ( اگرچه طی رندی های رجوی در بخش مزدوری رجوی، از اسم و فامیل لیلا جزایری خواهر حسن جزایری استفاده می کند. برای من مدتها طول کشید تا دریابم « لیلا جزایری» مورد بحث « اعظم فراهانی» است) و یا دلایل دیگری، از جمله دلیلی که ضمن وسوسه ی یکی از رهایی یافته گان از چنگال رجوی، همراه و همرزم وهمدرد رهایی یافته گان و آنان که هنوز زندانی قلعه ی مخوف « اشرف»،« علیرضا نصراللهی » می آورد. اعظم در سمت دلالی فرقه ی رسوا به قربانی مورد نظر که حتی پسردایی خود اوست همگام دست اندرکاران « ترافیک »، پول را شرط اولیه بقا معرفی می کند: پولی باشه!،اشکال نداره!همه آدم های دنیا دنبال پولن!پول می خواد،هیچ اشکال نداره.مردم کار میکنند پول درآرن اصلا زندگی داره رو پول می چرخه…

این البته می تواند رمز ودلیل پیدایی دوباره اعظم در بساط فرقه یی باشد که شانزده سال پیش ترک گفت وبه ادعای رجوی در اعداد کوفی ها! درآمد. اما به هرحال مطلب آموخته توسط رهبران مافیایی نیز هست و مدعیان خشمگینی برمی انگیزد. پس چه شد حق ما که از – وان یکاد – نوزادان ماهم نگذشتید. چه شد دستور ربودن النگوی مادران توسط جوانان و نوجوانان داخل؟ چه شد جواهرات عروسی نوعروسانی که در زندگی دانشجویی و دیار غریبی پشتوانه ی آینده آنان نیز محسوب می شد؟ چطور وقتی که رجوی ها دست دراز می کنند، پول فقط سهم رجوی است؟ فکر جمع آوری پول خصلت منفور بورزوازی است، اما وقت وسوسه ی رهایی یافته گان مباح و مشروع می شود. رهایی یافته گانی که بدنبال هدرکردن سالهای فعال زندگی در بردگی به بیابان عراقی، مبتلا به تنگذستی، فشارمادی، اعصاب جریحه دار از آنچه در « اشرف» گذشت و ناآشنایی با زندگی و اجتماع اروپایی هستند.

اعظم از « علیرضا نصراللهی » می خواهد که درد و رنج اسرای قلعه ی سنگباران واقعیت و خون سعید نوروزی و کاروان رنج دیده ی ناراضیان را همراه با آنچه خود در آن جهنم روی زمین، کشید از یاد ببرد و دیگرباره اسیر جریانی شود که بررهایی از آن عزم کرده و پای فشرد. این فقط از خیره گی و هرزگی رجوی ها برمی آید و مزدورانش! اما اعظم فراهانی توضیح نمی دهد چگونه تعصب و غیرت فامیل دوستی اش زیرضربات و فرامین رجوی دوباره گّل کرده و کجا بود آن زمان که « علیرضا» درعشق احیای آزادی اش می سوخت و برای دستیابی به کمپ آمریکایی ها گریخت. اعظم تازه از علیرضا درمورد پیشرفت زبان انگلیسی اش سوال می کند. این دخترعمه ناگهان مهربان درطول دوران آوارگی پسر دایی کجابود؟ سخنان علیرضا در مورد « اشرف » و « رجوی » معتبراست یا اعظم؟ اعظم به حمله اش برخاتمی فخر می فروشد. گویی کسی نمی داند سرویس های امنیتی و اطلاعاتی ازمابهتران پاداش مسلمان کشی و بدخواهی ایران زمین را با « شتر دیدی، ندیدی» و حواس پرتی مصلحتی، اینگونه است که به رجوی می پردازند و با تضادهای عمیق با طینت و سابقه رجوی و عدم آشکار پایگاه مردمی فرقه ی رسوای رجوی در ایران، بیشتر از این ها هم پاره استخوان پرتاب نمی کنند.

همچنین رجوی ها در عادت معهود نخست « الهه ی جاویدان آواز ایران»، خانم الهه را با ژست دموکراسی، علاقمندی و توجه به هنر،تعظیم و تکریم و رسیدگی های آنچنانی بدام انداختند، در قدم بعدی که مشت شان بازشده بود، جهت ارعاب ایشان به یک سلسله توهین و بی ادبی روی کردند، از جمله اعظم را مدتی نفر رابط قرارداده و با بطری مشروب و لودگی به خانه ی ایشان فرستادند، غافل که الهه لب به مشروب نمی زد.

پیش از این ها شنیده بودم که اعظم درناهنجارترین حالات به محل پارلمان انگلیس می رود و برعلیه رهایی یافته گان از فرقه شلوغ و حتی جهت شهید دزدی برای رجوی ها،خاطره ی شوهرش رابا اخبار غیرواقعی لکه دار می کند. از آنجا که این اعمال ورفتار بطور سیستماتیک اِعمال می شود، از جمله دخترجوان زنده یاد محمدحسن حبیبی در یکی از تظاهرات کارناوال گونه ی رجوی ها در آمریکا مدعی شد که پدرش طی تظاهراتی در ایران دستگیر واعدام شده است. اگرچه قربانی ریسک غیرمسئولانه رجوی در یورش موسوم به « فروغ» از جانب رجوی ها، به خاک ایران شد.

باری زندگی اعظم یکبار دیگر مسخ شد. فعلا مسئولیت اصلی اش منحرف کردن رهایی یافته گان از قلعه ی بدنام « اشرف» است و چه تلاش بیهوده یی. اعظمی که ۱۶ سال پیش به قول رجوی « بُرید » و « کوفی » شد باید راهنمای کسانی باشد که بدون هیچ دلیلی چهارسال زندانی آمریکایی ها بوده اند و پیش از آن تحت غیرانسانی ترین شیوه های مغزشویی در اسارتگاه « اشرف « قرارگرفته اند.

با خالصانه ترین درود چون شاخه های زیتون برقدوم علیرضا نصراللهی که آزاد زاده شد و بر آزادی بحق خویش در مقام انسان، پای می فشارد.

 

 

مطالبی در ارتباط:

ــ مجاهدین خلق بخشي از سياست هاي خطير عراق ( آسوشیتدپرس )

ــ نماینده فرقه در پارلمان اروپا ( آن سینگلتون )

ــ رجوی و ادعای نوآوری در ایدئولوژی و دین ( سایت مجاهدین MWS )

ــ دستگيري مريم رجوي و خود سوزي هاي سازمان يافته ( کامبیز باقرزاده )

ــ اوور، مقر اصلی فرقه مجاهدین خلق ( رانیا نگارگر)

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ( سایت ایران قلم )

ــ افشای توطئه کثیف فرماندهی اوورسوراوواز در مورد جداشدگان و ایرانیان آزاده مقیم اروپا ـ 1 ( آریا ایران )

ــ طنز پیروزی نمایی فرقۀ رجوی! ( حامد صرافپور )

ــ توطئه مریم عضدانلو از اوورسورواز فرانسه علیه قربانیان از فرقه مجاهدین ( علی جهانی )

ــ در حاشیه گفتگو با یکی از نمایندگان پارلمان اروپا ( سعید محسنی )

ــ چه کسی به دژ اوورسورواز توجه می کند؟ ( ستار اورنگی )

ــ ملاقات نمایندگان کانون رهائی با سفیر عراق در دنهاخ هلند ( پیام رهایی )

ــ تناقضات مجاهدین ( ایران سبز )

ــ نامه به خانم میشل آلیوت ماری وزیر کشور دردولت فرانسه  ( الف مینو سپهر )

ــ توطئه کثیف مجاهدین بر علیه جداشدگان ( آریا ایران )

ــ هیاهوی جدید فرقه رجوی ( محمد بازیارپور )

ــ بریف پارلمان بریتانیا: کمپ اشرف و کنوانسیون ژنو  ( پارلمان بریتانیا )

ــ نامه آقای مسعود خدابنده به آقای نوری المالکی نخست وزیر عراق ( ایران اینترلینک )

ــ ملاقات نمايندگان انجمن ايران باستان ـ آينده درخشان با مقامات سفارت عراق در پاريس  ( ایران باستان ـ آینده درخشان )

ــ چرا فاصله بین کوه مردان وزنان! اسیردراشرف تا بریدگی ومزدوری برای رژیم تنها نیم گام است ؟!! ( الف ـ مینو سپهر )

ــ مجموعه مطالب در محکومیت حمله خشونت طلبانه فرقه مجاهدین به اعضای جداشده ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول سلطانی به نمایندگان پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )

ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مریم رجوی در مورد تهاجم اوباشان خشونت طلب و تروریست فرقه مجاهدین به وی در شهر کلن آلمان ( محمد حسین سبحانی )

ــ گزارش تايم از اوضاع نابسامان فرقه مجاهدین در اردوگاه اشرف ( مجله تایم)

ــ مجاهدین خلق از عراق به کجا خواهند رفت؟ ( اکونومیست  )

ــ روز پاسخگویی  رهبران فرقه مجاهدین نزدیک است ( علی جهانی فر )

ــ آیا اشرف شهر شرف است؟!! ( رضا اسدی )

مصاحبه آن سینگلتون با دکتر موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق در مورد اردوگاه اشرف ( ایران اینترلینک )

ــ سربازان آمريکايي براي محافظت از رجوي در اردوگاه اشرف حضور دارند (مسعود خدابنده)

ــ در باره فرقه مجاهد ( اسماعیل هوشیار )

ــ سرنوشت قلعه اشرف  به کجا کشیده می شود؟ ( بتول ملکی )

ــ رویای دیروز و کابوس امروز مجاهد! ( حمید تقوایی )

ــ  در باره ی هرزه درآيی های اخير مجاهدين ( محمد علی اصفهانی )

ــ عوامفریبی مجاهدین بخاطر جلب ترحم ( هادی شمس حائری )

ــ فاجعه اصلی برای فرانسه، با ورود رجوی به خاک این کشور رخ داده است!! ( بهار ایرانی )

ــ عراق تشدید محاصره اردوگاه اشرف را رد کرد ( بی بی سی )

ــ آخرین خبرها از اشرف ( بهزاد علیشاهی )

ــ مریم رجوی به فروپاشی تدریجی فرقه در قلعه اشرف اعتراف می کند ( یادداشت روز ـ ایران قلم )

ــ شل شدن میخ فرقه گرایی در عراق  ( علی جهانی فر )

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد