ریشهیابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق(8)
نوک پیکان تکامل!! و تیزی خونچکان
آن
01.12.2009
سعید شاهسوندی ـ
نشریه چشم انداز
در گفتوگوهای پیشین به سالهای 1352 و حوادث آن ایام
رسیدیم. خوب است سیر تحولات سازمان مجاهدین را از
همانجا ادامه دهید.
در تابستان 51، به پیشنهاد شهید محمود شامخی قرار شد
آهنگ عملیات نظامی کُند شده و به آموزشهای
درونسازمانی ازجمله بررسی و تنظیم استراتژی و نیز
آموزشهای خصلتی ـ عقیدتی افراد ارجحیت داده شود. این
طرح مورد تصویب قرار گرفت، ولی در پی شهادت شامخی و
دستگیری کاظم ذوالانوار دو عضو مرکزیت اجرای آن معوق
ماند و روند خود بهخودی عملیات نظامی ادامه یافت.
اواخر زمستان 51 و اوايل سال 52 موضوع بار دیگر توسط
رضا رضايی مطرح شد.
بر این اساس تشکیل جمعهایي بهنام "جمعهای بررسی و
تصمیم" در دستور کار قرار گرفت که وظیفه آنها بررسی دو
سال گذشته، نقاط ضعفها و قوتها و تنظیم استراتژی و
رهنمودهای عملی برای ادامه راه بود. دو جلسه از این
جمعها در دوران حیات رضارضايی تشکیل شد. گزارش مرکزیت
حول جمعبندی تجارب امنیتی و نظامی، شيوه دستگیریها و
تهیه و تنظیم دفاعیات بود که به این دلیل که نیروی
مرکزیت صرف کارهای فنی و بهاصطلاح خردهکاری شده،
مورد انتقاد دیگران قرار گرفت. مشکل دیگر فقدان رشد
همهجانبه و رهنمودهای مشخص استراتژیک بود و به همین
دلیل هم گروهها و تیمهای سازمانی عمدتاً بهصورت
مستقل و گاه غیرمرتبط با خط واحد استراتژیک، اقدام به
عمل نظامی و عضوگیری میکردند. همسويی استراتژیک، در
امر مبارزه مسلحانه با دیگر گروهها نیز ازجمله موارد
بود. در شماری از اسناد ساواک که مورد استناد بعضی
نویسندگان قرار گرفته از "وحدت" با دیگر گروهها و
بهطور مشخص چریکهای فدايی خلق گفته شده که حداقل در
آن ایام و تا آنجا که من میدانم، صحت ندارد. در آن
ایام وحدت تشکیلاتی اساساً خارج از ذهن همگی اعضا بود،
ولی همسويی و هماهنگی عملیاتی و در مراحل بعدی،
"عملیات مشترک" مطرح شد و جاذبههايی هم در میان افراد
داشت.
یک نکته را نیز اضافه کنم که در شرايط امنیتی آن
ایام، تجمع تمام افراد در زیر یک سقف و یا در یک مکان
عملاً امکانپذیر نبود و در بسیاری موارد موضوعات مطرح
شده بهوسیله رابطینی که خود در جلسات کوچکتر شرکت
کرده بودند، منتقل میشد.
پــس از دستــگیری کاظــم ذوالانوار (مهر51) تا مدتی
مرکزیت سازمان از رضا رضايی، بهرام آرام تشکیل میشد
وکمی بعد مجید شریفواقفی (بهعنوان جانشین کاظم
ذوالانوار) به مرکزیت پیوست. در هنگام طرح "جمعهای
بررسی و تصمیم"، محمدتقی شهرام با وجود عمل متهورانه
فرار از زندان و مصادره شمار قابلتوجهی اسلحه ،مهمات
و بیسیم، هم بهدلیل تردید رضا رضايي نسبت به صلاحیت
وی و هم بهدلیل جانیفتادن کامل در روابط هنوز وارد
مرکزیت نشده است (تقی شهرام در تاریخ 15 اردیبهشت از
زندان ساری فرار کرد و وصل کامل او به سازمان مدتی
طول کشید). تقی شهرام پس از شهادت رضا وارد مرکزیت
سازمان میشود.
برنامه رسمی اعلامشده، کاهش عملیات نظامی و بازسازی
درونی بود، ولی جاذبههای عمل نظامی همراه با سادگی آن
(در مقایسه با کار سیاسی ـ استراتژیک) باعث شد که روند
خودبهخودی کماکان ادامه پیدا کند. به این ترتیب در
نیمه خرداد 52، یعنی یکماه پس از فرار شهرام، مستشار
نظامی امریکا، سرهنگ لوئیس هاوکینز، ترور و بنا
بهاصطلاح سازمانی"اعدام انقلابی" میشود. فرار شهرام
و ترور مستشار نظامی امریکا،حساسیت روی سازمان را
بسیار بالا برد.
ضعفهای بنیادین مبارزه مسلحانه بخصوص از نوع چریک
شهری آن، همراه با مشکلات سازمانی و تشکیلاتی(که در
گفتوگوهای پیشین به آن اشاره کردم) وقتی با افزایش
حساسیت و کنترلهای مداوم پلیسی همراه شد، باعث به دام
افتادن و شهادت رضا رضايي شد. من در گفتوگوی پیشین از
این ماجرا با بیان ظاهراً متناقض اما درست " حادثهای
کاملاً اتفاقی ولی قانونمند" نام بردم. "اتفاقی" بود
چون مأموران ساواک و کمیته مشترک دقیقاً نمیدانستند
چه طعمهای در مسیرشان قرار دارد همانگونه که در
مورد محمود شامخی نمیدانستند. "قانونمند" بود، چون
آن مبارزه هم از نظر استراتژی هم از نظر تاکتیک محکوم
به شکست بود.
به این ترتیب 40 روز پس از فرار محمدتقی شهرام از
زندان و 10 روز پس از ترور سرهنگ هاوکینز، رضا رضايي
بهعنوان نفر اصلی و تعیینکننده مرکزیت سازمان شهید و
از صحنه مبارزه خارج میشود (25 خرداد1352). از این
زمان به بعد ترکیب اصلی مرکزیت شامل تقی شهرام، بهرام
آرام و مجید شریفواقفی میشود.
ترکیبی که شهرام بهدلیل مجموعه توانايي و جاذبههایش
[توان تئوریک و تحلیل، همراه با جاذبه فرار از زندان]
و در فقدان حضور رضا رضايي، بهسرعت به عنصر
تعیینکننده تبدیل میشود. موقعیتی که خود او نیز نسبت
به آن واقف بود و در تحلیل شخصیتیاش باید گفت از
اینکه در چنان جایگاهی قرار گرفته، استقبال هم میکرد
و این با سنت سازمانی تفاوت داشت.
بهرام آرام بنا به روایتهاي متواتر و نیز شماری از
دستنوشتههایش که بعدها توسط ساواک منتشر شد، باوجود
مهارت و کارايي در امور عملی و طراحی نظامی، پیوسته از
ضعف تئوریک در رنج بود و به همین دلیل در زمینههای
نظری تا حدود زیادی منفعل و تأثیرپذیر بود.
تقی شهرام که از استعداد تئوریک برخوردار بود، دو سال
زندان و تماس با زندانیان دیگر گروهها بر "محفوظات"
تئوریکیاش افزود. به این ترتیب در فضای اعتماد مطلق
تشکیلاتی و در جو مملو از صمیمیت تشکیلاتی ـ مبارزاتی
بهسرعت به عنصر تعیینکننده مرکزیت تبدیل شد.
طرح استقلال شاخهای سازمان که در دوران رضا مطرح شده
بود پس از او با جدیت بیشتر دنبال میشود. براساس این
طرح، سازمان به سه شاخه کاملاً مستقل تقسیم میشود که
میبایستی تنها از طریق بالا، یعنی مرکزیت در ارتباط
باشند. این طرح به منظور جلوگیری از انتقال ضربه به کل
سازمان و تحتتأثیر ضربههاي سال 51 پس از ترور سرتیپ
طاهری اتخاذ شد. چنین سازماندهی گرچه باعث کاهش
انتقال ضربه به کل سازمان میشد، ولی «نقش مرکزیت» و
«رهبری» را که در سازمان چریکی بسیار زیاد است بیش از
پیش افزایش داد. به شيوهای که میشود گفت رهبری هر
شاخه را بهصورت «مطلقالعنان» در آورد. «اقتدار
تشکیلاتی» رهبری، اندک کورسوی دموکراسی تشکیلاتی را
نیز از بین برد، از این رو میتوان گفت که شهادت رضا
پایان یک دوره و آغاز دورهای دیگر است.
سرنوشت "جمعهای بررسی و تصمیم" پس از شهادت رضا چه
میشود؟
"جمعهای بررسی و تصمیم" پس از شهادت رضا دچار وقفه
شد، اما دوباره بهکار خود ادامه داد، اما اينبار در
شرايطی که عنصر مسلط مرکزیت، تقی شهرام است. در نیمه
دوم سال 52، اگر نگوييم تقی شهرام مارکسیست شده، ولی
میتوان گفت که نسبت به مذهب و ایدئولوژی سازمان آن
اعتقاد گذشته را نداشته و بیشتر شیفته مارکسیسم ـ
لنینیسم است. او البته این شیفتگی را هیچگاه و تا
زمان تسلط کامل بر سازمان علنی نکرد و همیشه مدعی این
بود که در جستوجوی راه بهتر و مؤثرتر برای مبارزه و
رهايي خلق بوده است. اینکه عمل و رفتار بعدی وی تا چه
میزان با اعتقادات بیان شده توسط وی همخوانی دارد
برعهده کسانی است که به آن ایدئولوژی دلبستگی دارند،
ولی من به جرأت میتوانم بگویم که "الگوی رفتاری" او
از همان آغاز تحولات بیش از اینکه مارکس و یا حتی
لنین باشد شخص "رفیق استالین" بود.
"جمعهای بررسی و تصمیم" در شرايط مخفی و زندگی چریک
شهری به کُندی به کار خود ادامه میداد و ضربههاي گاه
و بیگاه که به دستگیری و قطع روابط میانجامد نیز بر
آن تأثیر میگذارد.
خود شما در این ایام در کدام بخش سازمان مشغول و فعال
بودید؟
پیش از این گفتم که در مهر ماه 51 و بهدنبال دستگیری
کاظم ذوالانوار ارتباط من و چند نفر دیگر برای مدتی
با بدنه سازمان قطع شد. جالب اینکه گروه ما در همان
دوران قطع ارتباط نیز اقدام به چند عمل مسلحانه کرد.
زمستان 51 ارتباط ما با سازمان از طریق محمد یزدانیان
برقرار شد. کمی بعد مجید شریف واقفی مسئول مستقیم گروه
ما و ازجمله من شد؛ این ایام همزمان است با سه
شاخهشدن سازمان .
شاخه سیاسی: با مرکزیت محمدتقی شهرام و شرکت عبدالله
زرینکفش، علیرضا سپاسی آشتیانی و طاهره میرزا جعفر
علاف که همسر شهرام شد.
شاخه نظامی: با مرکزیت بهرام آرام و شرکت محمد ابراهیم
(ناصر) جوهری و لطفالله میثمی و سیمین صالحی که همسر
بهرام آرام بود.
شاخه کارگری و امنیتی: که در ادبیات سازمانی به شاخه
کارگری شناخته میشود با مرکزیت مجید شریفواقفی و
شرکت محمد یزدانیان، وحید افراخته، من و لیلا زمردیان
(آذر) که بعدها همسر مجید شد.
البته غیر از شاخه تقی شهرام که کمتر نقل و انتقال در
آن صورت گرفت میان دو شاخه دیگر چندین نقل و انتقال
صورت گرفت. در این ایام (سال 52) مرتضی صمدیه در شاخه
بهرام آرام است. او پس از دستگيري شما [لطفالله
ميثمي] در 27 مرداد 53 به شاخه مجید منتقل شد وبا من
هم گروه شد. وظايف شاخهها همانگونه که از نامشان
پیداست از این قرار بود:
�شاخه تقی شهرام بهدلیل توانايي تئوریک وی قرار بود
به تنظیم خطوط استراتژیکی مبارزه مسلحانه و راهکارهای
آن بپردازد.
�شاخه بهرام آرام با توجه به توانايي بهرام بر عملیات
نظامی متمرکز بود.
�شاخه مجید شریفواقفی تلفیقی از آن دو بود، به این
معنا که از سويي در تلاش برای گسترش امکانات سازمان در
محیطهای کارگری و اجتماعی بود و ازسوي دیگر شماری از
مسئولیتهای امنیتی و حفاظتی را برعهده داشت.
بهگمانم مقصود شما نشریه امنیتی سازمان و نیز امکانات
فنی ـ امنیتی که شاخه شما برای کل سازمان و حتی
سازمانهای دیگر تهیه میکرد، است؟
درست است! مایلم این بخش را با نام ویاد زندهیاد
شهید عبدالرضا منیری جاوید(1) کمی بیشتر توضیح دهم. پس
از برقراری مجدد تماس با سازمان و پس از یکی دو جلسه
ملاقات با محمد یزدانیان، شریفواقفی مسئولیت مستقیم
کارها را برعهده گرفت و عبدالرضا منیری جاوید را با
نام مستعار "خسرو"به من معرفی کرد.
در دوران قطع ارتباط سازمانی، من توانسته بودم شماری
ارتباطات اجتماعی حول خودم درست کنم. به اعتبار همین
ارتباطات بود که گروه ما ضربه نخورد. در این ایام نام
تشکیلاتی من کریم بود و خود را تکنسین رادیو معرفی
میکردم. با فردی آشنا شدم که در میدان خراسان و نیز
خیابان بیسیم نجفآباد تعمیرگاه رادیو داشت. من به
منظور عادیسازی نزد او میرفتم. او تعمیرکار تجربی
ماهری بود، ولی سواد کلاسیک فنی نداشت و من در این
زمینه به او کمک میکردم. پس از برقراری تماس با
سازمان، موضوع را با مجید در میان گذاشتم و قرار شد
مغازه این فرد واقع در بیسیم نجفآباد را از اوکرایه
کنیم. به این ترتیب، این مغازه تبدیل به مرکز کارهای
الکترونیک سازمان شد. من، مجید شریفواقفی، منیری
جاوید و اواخر هم وحید افراخته از نشاني این محل باخبر
بودند. در این مکان ما گیرندههايي میساختیم که قادر
به شنود مراکز مختلف ساواک و نیز بیسیمهای دربار و
نخستوزیری، ژاندارمری و مجلس شورایملی بود. جالب
اینکه این کار را در حضور مشتریان احتمالی از مردم
عادی انجام میدادیم، ولی چون در متنی از کارهای طبیعی
بود کمتر کسی شک میکرد. به این گیرندهها درسازمان
"صامت" میگفتیم.
گروه ما بهعنوان"گروه الکترونیک" دستاوردهای ارزنده
بسیاری داشت که در مرحله اول مدیون رهنمودهای مجید
شریفواقفی و بعد هم توانايي فنی در حد نبوغ منیری
جاوید بود. من هم حلقه واسط بین مجید و منیری جاوید
بودم.
به ياد دارم که روی تمام مناطق ششگانه ساواک شنود
دائم داشتیم. گزارشهای روزانه آنها به مرکز را که
بهصورت تلفنگرام بود ضبط میکردیم. افزون براین، موفق
شده بودیم فرکانسهای بیسیمِ تیمهای عملیاتی و نیز
تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک را پیدا کرده و روی آنها
شنود بگذاریم. به این ترتیب بود که رفتهرفته انبوهی
اطلاعات دقیق از محلهای تردد، نام و نشانی و حتی
شماره تلفن و نشاني دقیق منزل مقامات بلندپایه رژیم و
ساواک را بهدست آوردیم.
تسلط ما چنان بود که تعداد اكيپهای عملیاتی، نام و
صدای بسیاری مقامات ساواک را میشناختیم. به یاد
دارم وقتی در پی ماجراهای خونین سال54 و لو رفتن
بسیاری اسرار ازجمله دستگاههای "صامت" دستگیر شده
بودم، فرمانده عملیات کمیته مشترک ضدخرابکاری درِ
سلول مرا باز کرد و گفت مرا میشناسی؟ من هم که صدای
او ماهها در گوشم طنین داشت، بلافاصله گفتم: شما
دکتر!! جوان هستید و او بهاصطلاح امروزی از حجم
اطلاعات ما کف کرد.
خوب به یاد دارم که منیری جاوید دستگاهی درست کرده بود
که در حالت عادی یک ضبطصوت معمولی بود، ولی در واقع
روی فرکانسهای مخصوصی تنظیم شده بود و با نخستین
سیگنال مورد نظر به کمک یک سنسور صوتی شروع بهکار
میکرد. به این ترتیب در مواقعی هم که به گوش نبودیم
میتوانستیم اطلاعات را ضبط کنیم. کیفیت دستگاههای
شنود ساخت ما مستمراً بهبود مییافت تا پيش از ضربه
54، دستگاههای کوچکی به اندازه یک قوطی سیگار درست
کرده بودیم که هرکس میدید فکر میکرد رادیو جیبی
کوچک است. این دستگاه با فروکردن یک پین معمولی از یک
رادیو معمولی، به گیرنده بیسیم تبدیل میشد. میزان
عادیسازی دستگاهها بهگونهای بود که مسئول فنی
کمیته مشترک ضدخرابکاری پس از دستگیریهای ناشی از
خیانت وحید افراخته و با وجود اینکه میدانست در میان
رادیوهای بهدست آمده از خانههای تیمی، دستگاههای
شنود هم وجود دارد نمیتوانست آنها را تشخیص دهد.
وقتی میگویم انبوه اطلاعات، بهواقع اغراق نمیکنم.
به یاد دارم که مکالمه راننده دکتر اقبال که برای
معشوقه او در هتل هایت مشهد اتاق رزرو میکرد و یا
مکالمه عبدالمجید مجیدی وزیر کابینه هویدا که پس از
تقدیم لایحه به مجلس با او صحبت میکرد و نیز مکالمات
بسیاری از سران رژیم سابق را، ضبط کرده بودیم. نشاني
صدها و بلکه چند هزار مأمور ریز و درشت ساواک و
خبرچینها و"منابع" ساواک در ادارات و مؤسسههاي
گوناگون، گزارشهاي دقیق از افراد تحت تعقیب و یا
دانشجویان دستگیر شده و نیز گزارشهاي ساواک از
اعتراضها و مقاومتهای کارگری و یا اعتراضهاي
کپرنشینان جنوب شهر تهران و بسیاری حوادث اجتماعی که
ساواک مناطق، روزانه به مرکز مخابره میکردند از این
دست بود. حجم و دقت اطلاعات چنان بود که گاه برای
انتشار بیرونی آنها مجبور بودیم برای رد گمکردن،
بسیاری اطلاعات را به عمد مخدوش کنیم تا ساواک به منبع
اصلی ما پی نبرد.
ما این دستگاهها را زمانیکه رضا رضايي هنوز زنده بود
درست کردیم. او تأکید داشت که اطلاعات مربوط به این
دستگاهها مهمترین"سّر استراتژیکی" سازمان است و اگر
بهخاطر آن چندین نفر هم کشته شوند میارزد.
این اطلاعات چندین محل مصرف داشت. شماری پس از
مخدوشکردن و حذف ردها توسط گروه الکترونیک بهصورت
میکروفیلم درآمده، به خارج کشور فرستاده میشد تا در
اروپا منتشر شود و یا در رادیو میهنپرستان خوانده
شود.
اطلاعات مربوط به دستگیریها و کمین نشستنهای مأموران
ساواک از طریق "نشریه امنیتی" سازمان که توسط گروه ما
هر دو هفته یکبار تهیه میشد در اختیار شاخههای
دیگر وحتی چریکهای فدايي گذاشته میشد.
دستگاههای شنودِ موسوم به "صامت" و نشریه امنیتی که
گروه ما با هدایت شریفواقفی منتشر میکرد در جلوگیری
از ضربه به سازمان بسیار مؤثر بود. به توصیه مجید
تعدادي از این دستگاهها به چریکهای فدايي خلق داده
شد. ُطرفه آنکه در سالهای بعد که سازمان با رهبری
شهرام، میرفت که تغییر ایدئولوژی داده و بهاصطلاح
مارکسیست شود، از دادن محصولات جدید گروه الکترونیک که
کارايي بیشتری داشت و فرکانسهای دیگری را هم کنترل
میکرد به چریکهای فدايي خودداری کردند. مجید این
ماجرا را بهصورت طنزی تلخ برای من اینچنین بیان کرد:
ما که خردهبورژوازی!! هستیم باید به فکر پرولتاریا
باشیم، ولی رهبران جدید پرولتاریا!! نیازی به اینکه
به فکر دیگران باشند ندارند. مقصود او مقایسه احساس
مسئولیت مجاهدین نسبت به دیگر رزمندگان و برتریطلبی
نهفته در رفتار پرچمدار بود.
نشریه امنیتی در قطع جیبی و روی کاغذ نازک معروف به
پوست پیازی تهیه میشد تا در صورت بروز خطر بلافاصله
از بین برده شود. در دورانی که گروه ما مسئولیت نشریه
امنیتی را برعهده داشت، شعار نشریه که در بالای صفحه
اول آن نوشته میشد، این کلام امام علی بود که: اِنّ
اَخ الحَرب اَلارق وَ مَن نامَ لَم یُنَم عَنه
(نهجالبلاغه)؛ برادر رزمنده هشیار است و اگر کسی به
خواب برود، دشمن برای او به خواب نمیرود.
به جرأت میتوان گفت که در فاصله سالهای 52 تا 54
دستگاههای شنود و "نشریه امنیتی" ـ كه از ابتكارات
سازمان مجاهدين بود ـ جان دهها و شاید هم صدهانفر
از مبارزان آن زمان را از مرگ و یا گرفتارآمدن توسط
ساواک نجات داد.آن دستگاهها که ما با کمال میل به
ديگر گروهها هم دادیم، نتوانستند جانهای شریفِ مجید
شريفواقفي و مرتضی صمديه لباف را از گزند تیرهای
زهرآگین و ناجوانمردانه نارفیقانِ تکامل!! یافته حفظ
کنند، چرا که ما آنها را دشمن نمیدانستیم و حتی پس از
اسارت هم بر حفظ اسرار آنها پای فشردیم .شاید رمز
جاودانگی نام مجید و مرتضی باوجود ضربهای که در آن
زمان خوردیم، چنین نگرشی بود. که خود حدیث مفصل دیگری
است.
در سال 1352 دستگیريها بسیار محدود و بیشتر ناشی از
برخورد تصادفی با اکیپها بود مانند دستگيري دكتر كريم
رستگار، و تا 27 مرداد 53 که انفجارهای ناخواسته باعث
زخمی و دستگیری شماری از سرشاخه بهرام شد، تقريباً
دستگيري نداشتيم.
درست است. انفجارهای خانه شیخ هادی نه از کمین و حمله
ساواک، بلکه ناشی از بیتجربگی و بیدقتیهای درون
تشکیلاتی بود که خود شما به تفصیل درباره آن در خاطرات
خود (آنها كه رفتند) گفتهاید. نکتهای که من میخواهم
اضافه کنم این است که دستگاههای شنود باعث نوعی
برتری تکنیکی ـ تاکتیکی ما نسبت به ساواک شد. این
برتری تکنیکی بود که مانع ضربهخوردن شد. برتری
تکنیکی که هر زمان ممکن بود از دست برود باعث این
توهم شد که جنبش مسلحانه وارد مرحله دوم استراتژی خود
یعنی "مرحله تثبیت درشهر" شده است، امری که واقعیت
نداشت.
به هر حال تعطیلی عملیات مسلحانه از نیمه دوم سال 52
تا نیمه دوم سال 53 فرصتی بود تا تقی شهرام که روز به
روز به ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیستی گرایش و شیفتگی
بیشتری پیدا میکرد شاخه تحت مسئولیت خود را تحتتأثیر
قرار داده و مانند خود مارکسیست!! کند. (مهر ـ آبان
52)
موضوع مورد بررسی "جمعهای بررسی و تصمیم" که بیشتر
معطوف به مناسبات و روابط تشکیلاتی ـ خصلتی افراد و
حداکثر معطوف به خطوط مبارزه مسلحانه بود با ظرافت و
طرح پرسشهاي مستقیم و غیرمستقیم بهسوی مسائل فلسفی
و ایدئولوژیک سوق داده میشود.
پس از به بنبستکشاندن بحثهای استراتژی و سیاسی و
متوجهكردن این بحثها بهسوي بنیادهای فلسفی و
ایدئولوژیکی، مرکزیت سازمان با مشکل بزرگی به شرح زیر
روبهرو میشود:
1ـ برای سازمان چریکی مسلحانهای که روزانه در معرض
تهدید مرگ و زندان و شکنجه است انگیزههای اعتقادی
افراد بزرگترین پشتوانه عمل و مقاومت آنهاست .
2ـ از سويي بدون انگیزه و اعتقادات مشخص و معین
نمیتوان به مبارزه ادامه داد و هر کار اساسی دیگری تا
روشنشدن آنها معطل میماند.
3ـ از سوی دیگربررسی مقولههاي اعتقادی و فلسفی و
هرگونه تغییری درآن، امری امروز به فردا نبوده و نیست.
4ـ راهحلی که عمدتاً ازسوي مجید مطرح و پیگیری میشود
این است که: تا روشنشدن نتيجه بحثها در مرکزیت،
بهدلیل عدمتوافق در مرکزیت، مسائل مطروحه فراتر
نرود. به این ترتیب هر مسئول شاخه از انتقال موضوعات
مطروحه به دیگر افراد شاخه خودداری کند. تا افراد
بیجهت مسئلهدار نشوند.
سیر بعدی وقایع نشان داد که شاخه شهرام چنین قراری را
رعایت نکرد و از مهر52 یکی از سرشاخههای او به
افراد تحت مسئولیتش توضیحات و نکات مارکسیستی را آموزش
داده است، درحالیکه در این تاریخ بهطور موثق بهرام
آرام، دیگر عضو کمیته مرکزی هنوز مارکسیست نشده است.
در شرايط اعتماد مطلق تشکیلاتی، در شرايطی که نظر
مسئول بالا نه بهعنوان نظر یک فرد و حداکثر یک جریان،
بلکه بهعنوان نظر "کل سازمان" تلقی شده و یا وانمود
میشود، در شرايطی که برای فرد این توهم ایجاد شده و
یا تعمداً ایجاد میشد که کل سازمان مارکسیست شده و او
بهمثابه فرد جز "ذرهای" ناچیز در مقابل جریان
"سازمان" و "تکامل مبارزه اجتماعی" نیست. در شرايطی که
مقاومت افراد به خصلتها و نقطهضعفهای فردی آنها
نسبت داده میشود و البته در طرف مقابل چنین کاری صورت
نمیگیرد، در فضای بسته و امنیتی که چریک در آن به سر
میبرد، در شرايطی که امکان مطالعه و مراجعه به آرای
دیگران عملی نیست. درشرايطی که انتخاب دیگری فراروی
فرد وجود ندارد، این تغییرات نه از طریق همهپرسی و یا
بحث آزاد سیاسی ـ فلسفی، بلکه از موضع مسئول بالای
سازمان در مقابل اعضای زیردست صورت میگیرد، بنابراین
حتی اگر زمینه های التقاطی و مارکسیستی هم در تفکر
مجاهدین اولیه وجود داشته باشد، چنان تغییری
بههیچوجه تغییر دموکراتیک و درونجوش نبود.
چند ماه بعد بهرام آرام در اثر تماسهای جداگانه با
شهرام مارکسیست میشود (زمستان 52)، درحالیکه در
شاخه و سرشاخه او هنوز افراد متعدد مذهبی حضور فعال
دارند. به این ترتیب شاخه او هم از "بالا" تغییر
ایدئولوژی میدهد.
حال آن که در شاخه مجید ، مسائل نه از"بالا" و با
اعمال اقتدار تشکیلاتی، بلکه به عنوان مطالبی نظری
مطرح میشد و درنتيجه باعث تحمیل ایدئولوژی از بالا
نشد. در شاخه مجید و بخصوص در مورد مرتضی صمدیهلباف و
خود من، مسئله این نبود که ما کادرهای بسیار تئوریک و
بسیار توانمندی بودیم. نه؛ من نه در مورد خودم و نه
زندهیاد مرتضی چنین نظری را ندارم. درست است که ما
خاطراتی از گذشته سازمان (به رهبری بنیانگذاران)
داشتیم و بسیاری شخصیتهای تأثیرگذار از سعید محسن تا
ناصر صادق و از فرهاد صفا تا احمد رضايي و کاظم
ذوالانوار را از نزدیک دیده و تا اندازهای اصول و
ارزشهای بنیادین سازمان با رهبری حنیفنژاد را
میشناختیم، ولی عامل اصلی مقاومت ما این نبود، چه
بسیار کسان دیگر که همین شرايط ما را داشتند، ولی
تسلیم شدند.
امکان اصلی ما برای مقاومت این بود که زندهیاد مجید،
بهراستی و بهروشنی برای ما توضیح دادکه این نظرِ
فردی از افراد مرکزیت است نه کل سازمان. به همین
سادگی! چنین توضیحی باعث شد تا سایه سهمگین و هیولايي
اقتدار تشکیلاتی از سر ما برداشته شود، از اینرو ما
در تاریکی گام بر نمیداشتیم و تصمیم نمیگرفتیم. هنر
مجید تاباندن چنین روشنايي بر روابط میان ما و سازمانِ
زير سلطه شهرام و بهرام بود.
واقعیت این بود که افراد نه با شیوه بحث و اقناع و در
یک کلام بهروشی دموکراتیک، بلکه با اعمال اقتدار و
اتوریته تشکیلاتی تغییر موضع میدادند. اینکه
"سازمان در کوران دهسال مبارزه و 4 سال مبارزه
مسلحانه به چنین درکی نائل شده" و مضامینی شبیه آن
ترجیعبند تمامی نوشتهها و ازجمله بیانیه اعلام مواضع
ایدئولوژیک است؛ این یعنی "بت" و "مطلق"کردن سازمان.
باوجود حملههاي پرچمدار [تقي شهرام] به ایدهآلیسم
حاکم بر ایدئولوژی پیشین سازمان، خود وی دنیايي
ایدهآلیستی از بهشت و جهنم را در پیش روی اعضا
میگذارد. از یکسو تنهايي است و هراس و پرت افتادگی،
انزوا، زندان، شکنجه و سرانجام هم زبالهدان تاریخ و
از سوی دیگر آفتاب تابان حقیقت پرولتاریايي و ادامه
نبرد شکوهمند و تولدی!! دوباره.
ترس از تنهايي و رهاشدن از دامان سازمانی که همه هستی
فرد را تشکیل میدهد و خطرات پیشرو ازجمله افتادن به
دام ساواک از سويي و جاهطلبیها و موضعطلبیهای فردی
از سوی دیگر باعث تسلیمشدن افراد میشد. نتایج چنین
تسلیمطلبیهای فرصتطلبانهای چند ماه بعد در "کمیته
مشترک ساواک" به بزرگترین فاجعه دوران مبارزه مسلحانه
و دستگیری چند صد نفر اعضا و هواداران سازمان
انجامید. دستگیریهايي که به نوبه خود مقدمه انحلال و
نابودی سازمان را فراهم آورد.
درباره تغییر ایدئولوژی طی سالهای گذشته گروهها و
افراد و سازمانهای مختلف بسیار گفته و نوشتهاند و
هرکدام نیز از نگاهی به این موضوع پرداختهاند.گروهی
معتقدند که شهرام از همان اول مارکسیست بوده و نه
مسلمان. گروهي دیگر عکس آن معتقدند و میگویند
ایدئولوژی سازمان التقاطی بوده و بهاصطلاح هسته
مارکسیستی، پوسته و لایه مذهبی را کنار زده است.
عدهای هم دست خارجی را در ماجرا دخیل دانستهاند.
من میخواهم از زاویه دیگری که به نظرم مهمتر از
مارکسیست و یا مذهبیشدن یک فرد است بپردازم، چرا که
ماجرای تقی شهرام و ضربههايی که از این رهگذر وی به
سازمان مجاهدین خلق و کلاً تاریخ مبارزات مردم ایران
زد به اندازه کافی روشن است و پيامد بعدی آن نیز پیش
روی ماست.
زاویهای که میخواهم به آن بپردازم این است که شهرام
همه این کارها را نه به نام منافع فردی، بلکه به نام
"منافع سازمان" و "منافع طبقه کارگر" و "جهت اعتلای
مبارزه و تکامل مبارزه اجتماعی" انجام داد.
اقتدار تشکیلاتی او در این ایام چنان است که هر عملی
را باعنوان "ضرورت مبارزه" توجیه میکند و تشخیص خود
را "درک ضرورت تاریخ" میداند. او خود را مصداق سازمان
و سازمان را مصداق مبارزه، و مبارزه را مصداق و تنها
راه نجات پرولتاریا میداند.
او در این مقطع نقش واضع شریعت، مفسر و مجری احکام را
توأماً برعهده میگیرد. همچنانکه در دادگاههای خلقی
که بعدها غیابی تشکیل میدهد، نقش دادستان، قاضی و
دستوردهنده اجرای حکم را یکجا ایفا میکند.حضور متهم
در دادگاههای خلق!! ضرورتی ندارد، چرا که متهم جرمش
پیشاپیش ثابت شده است. وکیل مدافع هم از نمادهای
بورژوازی منحط است و به آن نیازی نیست.
چنین است که رهبری سازمان و بهطور مشخص، تقی شهرام
به قدرتی مطلقالعنان، غیرپاسخگو که پرچمداری نبردی
جهانی علیه دشمنان تکامل اجتماعی را بهدست دارد،
تبدیل میشود. در نبردی چنین شکوهمند!! و با اهدافی
چنان والا!! البته که هر شیوه و وسیلهای از دروغ و
ریا گرفته تا قتل مجاز است و چه باک که خونهای
"خائنینی"!! حقیر از نوک خونچکان پیکان تکاملی که او
پرچمدار آن است بریزد.
به سطور زیر که پس از آشكارشدن قتلهای درونسازمانی،
پس از آشكارشدن ضعفهای مفرط و خیانت آشکار و همکاری
همهجانبه شماری از تغییریافتگان با ساواک و پس از
روشنشدن مقاومت قهرمانانه مرتضی صمدیهلباف و یاران
مجید و پس از بازتابهای گسترده منفی و اجتماعی چنان
اعمالی، بهعنوان "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک"
نوشته شده توجه کنید:
"حرکت ایدئولوژیک ما [مقصودش از "ما" بنیانگذاران
سازمان است]، بخصوص از یک نقطه عزیمت کاملاً مذهبی
...آغاز شد، ما طی دهسال حرکت تکاملی، درست به نقطه
متضاد خود به ماتریالیسم دست یافت. این به آن جهت بود
که ما همراه با حرکت تکاملی جامعه، همراه با پیچیدگی و
تشدید حاکميت استثمارگرانه بورژوازی حاکم، همراه با
ضرورتهايي که هر روز بیش از پیش نزدیکی به منافع و
ایدئولوژی طبقات زحمتکش و رنجدیده خلق را الزام آورتر
می نمود، حرکت کرده بودیم.....
تشخیص صحیح رهبری سازمان در انتخاب مرحله "مبارزه
ایدئولوژیک" (تابستان 52) درست همان پاسخ لازمی بود که
به ضرورت تکاملی این اندیشه داده میشد. اکنون دیگر
تغییرات کمّی گذشته جای خود را به یک تغییر کیفی
میدادند. طی دو سال مبارزه سهمگین ایدئولوژیک، مبارزه
آشتیناپذیر با جلوهای سیاسی ـ تشکیلاتی ایدهآلیسم و
سپس ابعاد فلسفی آن، طی همان مرحله دردناک، اما لازمی
بود که هر تولد جدیدی به همراه دارد. و ما اینک در
چنین نقطه نوینی از درک حقیقت، حقیقت ماتریالیستی
جهان، تولدی دوباره یافتهایم."
در گفتوگوی پیشین به قتلهای درون سازمانی اشاره
کردید و شماری را نام بردید، آیا همگی این موارد در
دوران رهبری شهرام بر سازمان انجام گرفت، یا رهبری
پیشین سازمان و مشخصاً رضا رضايي هم در این زمینه
درگیر بود؟
نخستین قتل و یا تصفیه فیزیکی در سازمان مربوط است به
ترور فردی بهنام محمدجواد سعیدی (حلاج نسب) متولد
1311 در یزد، که از سال 1343 در بازار تهران به شغل
بافندگی اشتغال داشت. محمد حنیفنژاد در بازجويي خود
درباره تعدادی افراد بازاری که جواد سعیدی به او معرفی
کرده مینویسد: "... با چند نفر بهطور حاشیهای کار
میکردیم که عبارت بودند از محمد عطا (محمد مصباح) و
عطاءالله حاج محمودیان که جواد سعیدی به من معرفی کرده
بود." سعیدی پس از ضربه شهریور 50 متواری و بهاصطلاح
مخفی میشود .تاریخ تشکیل پرونده در ساواک برای او
27مهر 1350 و اتهامش همان اتهام افراد مخفی و فراری
سازمان است. وی دارای اطلاعات و روابط فراوانی با
افراد بازاری هوادار و مرتبط با سازمان بود. بنا به
روایتهای مختلف پس از مدتی از زندگی مخفی و مشکلات
مربوطه به آن خسته شده و این مطلب را با سازمان در
میان میگذارد. بنا به روایتی مدتی نیز در کسوت طلبه
در قم به سر میبرد. ظن و یا تمایل سعیدی به
کنارهگیری و داشتن اطلاعات نسبت به افراد باعث مرگ او
میشود.
راستش را بگویم ماجرای قتل سعیدی، در سازمان بسیار سر
به مُهر و مکتوم بود، بهطوریکه هیچکس بهدرستی از
جزئيات آن باخبر نشد. نخستینبار در اعترافات وحید
افراخته وسپس سیمین صالحی باعنوان "سوزاندن بسته
مشکوک" رد پای این قتل درون تشکیلاتی دیده میشود.
در بازجوييهای وحید افراخته، بدون ذکر نام سعیدی
آمده که "یکی از افراد گروه، احتمالاً در بهار 52
تصمیم میگیرد خود را به پلیس معرفی کند، زیرا از
زندگی مخفی خسته شده و دلیلی برای مبارزه نمیبیند.
گروه، بیدرنگ نقشه قتل او را میریزد. بهرام آرام او
را میبیند و میگوید: " از نظر ما هرچند کار تو درست
نیست، اما در عین حال چارهپذیر است. ...لازم است
مقداری با تو در مورد شيوه بازجويي، چیزهايي که از تو
میدانند و خبرش از زندان به ما رسیده و چیزهايي که
باید بگويي، صحبت کنیم." آن فرد قبول میکند. بهرام
آرام چشمهای او را بسته بهوسیله اتومبیل به یک منزل
تیمی میبرد، سپس او را وارد زیرزمین منزل کرده روی یک
صندلی مینشانند. فرد که وضع را غیرعادی میبیند به
وحشت افتاده و رنگش سفید میشود. بهرام اسلحهاش را از
کمر میکشد و گلولهای از پشت سر به مغز او شلیک
میکند. گلوله از چشم راست او خارج میشود....(او) را
در رختخواب میپیچند و میگذارند در صندوق عقب اتومبیل
و به سمت بیابانهای تهران پارس حرکت میکنند. در آنجا
روی او بنزین و مواد آتشزای کلرات ریخته جسدش را به
آتش میکشند."
در بازجوييهای سیمین صالحی در اینباره چنین آمده
است: "در اواسط سال 52 به اتفاق بهرام آرام و یک نفر
دیگر به خانه واقع در خیابان حشمتالدوله رفتیم. من دو
تخته چادرشب را به هم دوختم و شیئی را، بهرام و رفیق
دیگر در آن پیچیده و در یک موقعیت در داخل صندوق عقب
اتومبیل پیکان گذاشته و به اتفاق، پس از تهیه بنزین به
جاده مازندران نرسیده به سرخهحصار ـ دو راه آزمایش
رفتیم و بسته را آتش زده و از بین بردیم."
بعدها در آستانه انقلاب جریان مارکسیستشده سازمان
مجاهدین، پس از تحول تکاملی! دیگری باعنوان "بخش
مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران" به
تاریخ مهر ماه 1357، هنگام بررسی و نقد عملکرد شهرام
در ماجرای اعدامهای درونسازمانی بزرگوارانه
مینویسد:
"اطلاق «خائن» و «توطئهگر» و «اپورتونيست» را به
رفقای شهيد «مجيد شريفواقفی»، «مرتضی صمديهلباف» و
«محمد يقينی» نادرست دانسته و آنها را از شهدای
انقلابی، بهشمار ميآوريم.»
در این اطلاعیه به دو قتل دیگر هم اشاره میشود:
"لازم به تذکر است که دو تن دیگر به نامهای علی میرزا
جعفر علاف و جواد سعیدی در سازمان اعدام شدهاند.
اعدام آنها در این رابطه بوده است که آنها درصدد آن
بودهاند که خود را به رژیم معرفی كرده و درنتیجه
اطلاعات خویش را در اختیار او قرار دهند."
اطلاعیه سپس با تأکید اینکه "نقش درجه اول" در سقوط،
تزلزل و وادادگی این افراد برعهده خودشان بوده،
اعدامها را از ملزومات مشی چریکی دانسته مینویسد:
"گو اينکه تزلزل، وادادگی و سقوط خود اين افراد، نقش
درجه اول را در دست كشيدن آنها از مبارزه و تسليم به
دشمن داشته است و با وجودی که اطلاعات آنها میتوانسته
ضربههاي مشخصی بر سازمان وارد نمايد، در عين حال اين
اعدامها نيز جدای از مسائل، تضادها و تناقضهاي
سازمانی مشی چريکی و ديدگاههای آن نسبت به ادامه کاری
و تحکيم تشکيلاتی آن نبوده و از ملزومات اين مشی
بهشمار میآيند. در همين رابطه، ما انتقاد به اين
موارد اعدام را بخصوص در رابطه مستقيم با مشی چريکی و
ملزومات آن قابل توضيح ميدانيم."
انتقادی!! به مشی چریکی و قضیه تمام؛ در نیمه اول سال
1358 نیز مجدداً موضوع اعدام این دو نفر در جزوهای که
با امضای «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر»
منتشر گردید تأييد شد.
جالب است دانسته شود که در هر دو اعلامیه يادشده هیچ
اشارهای به نقش رضا رضايي و یا کاظم ذوالانوار در
ماجرای این قتلها نمیشود. حال آنکه اگر چنین نقشی
وجود داشت رهبران جریان مارکسیستشده برای توجیه دیگر
قتلها و اینکه در گذشته سازمان نیز چنان قتلهايي
بوده است، میبایستی بر آن تأکید کنند. اطلاعیهها که
در تقبیح و نقد تقی شهرام و انتقاد از وی در ماجرای
قتل شریفواقفی و صمدیهلباف است، دو قتل دیگر را با
این ادعا (و یا حتی دلیل واقعی) که افراد يادشده
(برخلاف شریف و صمدیه) «بریده» بوده و قصد معرفی خود
به ساواک را داشتهاند توجیه میکند، توجیهی که نشان
از تصمیمگیری قتل در دوران رهبری تقی شهرام است.
پس از 30 خرداد 60 و درگیریهای نظامی بهدنبال آن و
دستگیری رهبران پیکار از جمله حسین روحانی و جواد
قائدی دادستانی انقلاب زیر نظر اسدالله لاجوردی (که با
مجاهدین به رهبری مسعود رجوی درگیر نبردی خونین بود)،
بخشهايي از بازجوييهای آنان در اینباره را منتشر
میکند . در این بازجوييهای قائدی، تاریخِ تصمیم
اعدام سعیدی را اواخر 51 اعلام میکند که بهدلايل
گوناگون ازجمله دستگیری ذوالانوار و شهادت رضا عملی
نمیشود و در پاييز 52 یعنی در دوران شهرام اجرا
میشود. در بازجوييهای منتشر شده از حسین روحانی نیز
تاریخِ تصمیم اعدام، اواخر زمستان 51 و در زمان رضا
رضايي اعلام میشود، ولی زمان اجرا، پاييز (مهر) 1352
یعنی بعد از رضا رضايي است.
البته لازم است تأکید کنم که تصمیم به اعدام و تصفیه
فیزیکی توسط هر فرد و در هر دورانی از حیات سازمانی
گرفته شده باشد محکوم است.
اطلاعات در مورد علی میرزا جعفر علاف (نام مستعار
پرویز) از مورد جواد سعیدی هم کمتر است، تنها تا اين
حد که یک خواهر و یک برادر وی در سازمان بودهاند.
خواهر، طاهره میرزا جعفر علاف (همسر محمد تقی شهرام)
در تابستان 55 در خیابان منیریه تهران پس از درگیری با
مأموران ساواک کشته میشود. علیاصغر برادر دیگر علی
میرزا جعفر علاف است که گفته میشود از سازمان کنار
کشیده وخود را به پلیس معرفی میکند. در مورد علت
تصفیه خونین علی میرزا جعفرعلاف (پرویز) اطلاعیه بخش
مارکسیستی ـ لنینیستی ادعايي مشابه مورد جواد سعیدی را
مطرح میکند.
احمد احمد از افراد جدا شده سازمان که با علی میرزا
جعفرعلاف (پرویز) در تماس بوده اینگونه مینویسد:
«ايرج در جلسهاي ضمن تشريح وضعيت ناآرام پرويز گفت كه
او خائن است و بايد كشته شود و به من پيشنهاد قتل او
را داد. با شنيدن اين جمله من تكان خوردم، ولي خود را
كنترل كردم و شروع به توجيه و صحبت كردم... روزي ايرج
آمد و گفت كه سازمان با نظر و پيشنهاد تو موافقت كرده
و ميخواهد پرويز را به خارج بفرستد و بايد پاسپورت
بينقصي براي او جعل كنيد...."
مدتي بعد، هنگاميكه احمد به خانه تيمي يادشده
بازميگردد، پاسپورت جعلشده براي پرويز را در زير
موكت مييابد مطمئن ميشود كه سازمان به بهانه خروج او
از كشور، وي را سر به نيست كرده است:
«كليد را انداخته و در را باز كردم و وارد اتاق شدم.
موكت را جمع كردم. چند كاغذ خطاطي شده توسط پرويز و يك
پاسپورت زير موكت بود. پاسپورت را باز كردم، از آنچه
كه ميديدم به خود لرزيدم....روي پاسپورت عكس پرويز
بود. همان پاسپورتي كه ما براي پرويز به دستور سازمان
جعل كرديم. فهميدم سناريوي خروج پرويز از كشور و تشكر
سازمان از من به خاطر جعل خوب پاسپورت! همه ساختگي و
براي فريب ما بوده است و دريافتم معني «از مرز گذشت»
چيست."
در نوشتههای منسوب به حسین روحانی نیز در اینباره
چنین آمده است:» «دومين ترور داخلي كه احتمالاً در
اواخر سال 1353 صورت گرفته، ترور فردي بهنام علي
ميرزا جعفر علاف (با اسم مستعار پرويز) از اعضاي
سازمان بود. وي كه خواهر و برادرش نيز در سازمان
فعاليت ميكردند، ازسوي سازمان و تا آنجا كه نگارنده
اطلاع يافته، مورد شك پليسي قرار ميگيرد و به همين
دليل او را ترور ميكنند.»
به این ترتیب سازمانی که حنیفنژاد بنیاد گذاشت و
بارها درباره آن گفت «در ورودی سازمان تنگ و در خروجی
آن باز و گشاد است»، دوسال بعد درهای خروجیاش چنان
تنگ میشود که تنها به ضرب گلوله باز میشود.
رهبران سازمانهای مسلحانه کار، راهحلهایشان هم
مسلحانه است. آنها زحمتی برای حل مسالمتآمیز
کنارهگیری یک فرد (ازجمله فرستادن وی به خارج) متحمل
نمیشوند. نبرد قهرآمیز، هم صورت مسئله و هم
راهحلهایش ساده و قهرآمیز است. وقتیکه این ضعف
بنیادین با رفتار و منش سلطهجویانه و برتریطلبانه
پرچمدار و پرچمدارانی که در نوک پیکان تکامل تاریخ،
تمامی حقیقت را نمایندگی کرده و پیشتازانه پرچم رهايي
را به دوش میکشند همراه شود، فاجعه تکمیل میشود.
¡لطفاً در شماره آينده توضيح دهيد پس از انتشار «جزوه
سبز» در بهار 1353 ـ كه به هر شاخهاي يك نسخه ارسال
شد و اين جزوه در واقع مقدمه بيانيه تغيير ايدئولوژي
بود ـ در شاخه شما چه بحثهايي بهوجود آورد؟ همچنين
از آن پس من شاهد «بمباردمان» ايدئولوژي با پرسشهاي
پيدرپي بودم. در شاخه شما با آن پرسشها چگونه
برخوردي شد؟ چنانچه لحظه به لحظه مجيد و مرتضي در اين
مقطع حساس و همچنين داستان حذفهاي فيزيكي را در شماره
آينده به تفصيل بگوييد، براي ما و خوانندگان نشريه
بسيار شنيدني خواهد بود.
پينوشت:
1ـ عبدالرضا منیری جاوید متولد 1327 تهران.
دانشآموخته برجسته دانشگاه علم و صنعت، که بعدها در
همان دانشگاه تدریس میکرد. او عضو علنی سازمان و مغز
متفکر گروه الکترونیک و همراه جریان اصلی مجاهدین
بهرهبری شریفواقفی بود. پس از ماجرای خونین و
خیانتبار شهادت مجید شریفواقفی و دستگیری مرتضی
صمدیهلباف و سعید شاهسوندی، جریان استالینی حاکم بر
سازمان فرصتطلبانه و بدون اینکه از کشتار و
تصفیههای خونین درونسازمانی کمترین خبری به او بدهد
با او تماس گرفته و از همکاری او در تهیه کیفهای
انفجاری استفاده میکند. این کیفها در عملیات ترور
مستشاران امریکايي استفاده میشود. منیری جاوید پس از
اطلاع از قتل شریفواقفی، تماس خود را قطع میکند. در
پی دستگیری وحید افراخته و همکاری خائنانه وی با
ساواک، منیری جاوید شناسايي و دستگیر میشود. او در 4
بهمن 54 به همراه مرتضي صمديهلباف و... تیرباران
میشود.
http://www.shahsawandi.com/index.php?option=com_content&task=view&id=137&Itemid=40
مطالب مرتبط:
ریشه
یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق (1)
ریشه
یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق (2)
ریشه یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق
(3)
ریشه یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق
(4)
ریشه یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق
(5)
ریشه یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق
(6)
دیالکتیک اندیشه و قهر، کادرسازی و کادرسوزی(1)
دیالکتیک اندیشه و قهر،
کادرسازی و کادرسوزی(2)
مطالبی در
ارتباط:
ــ
کانون ایران قلم حمله چماقداران
فرقه تروریستی رجوی به تجمع ایرانیان در شهر سرژی
فرانسه را محکوم می کند
( ایران قلم )
ــ
صدها
تظاهر کننده فرانسوی خواستار اخراج فرقه تروریستی رجوی شدند
( آریا ایران )
ــ
نامه
قدردانی کانون ایران قلم به آقای
ژرژ مالبرونو
روزنامه نگار برجسته فرانسوی
( ایران قلم )
ــ
شش سال پس از صدام حسین در عراق
( ایران پیوند )
ــ
" عراق جدید " و اطلاعیه 13 آبان
مسعود رجوی
( علی جهانی )
ــ
راز
شکنجه گر شدن چیست؟ به مناسبت
مرگ نادر رفیعی نژاد سرشکنجه گر فرقه مجاهدین ( محمد حسین
سبحانی)
ــ
خيال پردازي هاي رجوي ؛ رهبر عقيدتي مجاهدين
( مزدا پارسی )
ــ
پذیرش
رجوی به خروج از عراق، عقب نشینی یا واقع بینی
(بهار ایرانی )
ــ
مصاحبه سایت ایران قلم با محمد
حسین سبحانی در مورد اطلاعیه 13 آبان مسعود رجوی
( محمد حسین سبحانی )
ــ
پذیرش
رجوی به خروج از عراق، عقب نشینی یا واقع بینی
( بهار ایرانی )
ــ
مجاهدین خلق تحت فشار
فرانسه - ایران
(فیگارو ـ ترجمه از آریا ایران)
ــ
حراج قرارگاه اشرف، آخر خط ظرف استراتژیک رجوی
( بهار ایرانی )
ــ
ممانعت فرقه رجوی از ملاقات خانواده ها با فرزندان خود
( علی جهانی )
ــ
ترس و برده داری در فرقه مجاهدین خلق
( آن سینگلتون )
ــ
پیام تبریک انجمن ایران باستان به
خانم برتا ماریا کابرال به مناسبت پیروزی در انتخابات
شهرداری پانتا دلگادا (
ابران باستان )
ــ
گزارش
ایران اینترلیک از قرارگاه "عراق جدید" (اشرف)
( ایران اینترلینک )
ــ
نامه
سرگشاده کانون ایران قلم به آقای ویدال کوآدراس نایب رئیس پارلمان
اروپا ( ایران قلم )
ــ
چرا رجوی از ملاقات والدین
سالخورده با فرزندان شان در اشرف وحشت دارد؟!! (بهار
ایرانی )
ــ
نامه
تبریک خانم بتول ملکی به خانم برتا کابرال
برای پیروزی انتخاباتی وی در برابر پائولوکازاکا
( بتول ملکی )
ــ
حضور
هئیتی از کانون ایران قلم در سفارت فرانسه در برلین
( ایران قلم )
ــ
انتقال گروه رجوی به نزدیک مرز عربستان
( خبرگزاری مهر )
ــ
نامه خانم بتول ملکی به خانم ژوئل بورگوا سفیر فرانسه در سوئیس (
ایران قلم )
ــ
حقیقت تغییر یافته در سازمان مجاهدین خلق
( مزدا پارسی )
ــ اسیران
اسارتگاه های ایدئولوژیکی
( ایران گلوبال )
ــ
رویاهای یک مجاهد فرانسوی! ( جواد
فیروزمند )
ــ
ساختار استالینی قدرت در فرقه رجوی
( مزدک پارسی )
ــ
عقب نشینی مفتضحانه باند رجوی در مقابل دولت عراق
( علی جهانی )
ــ تصمیم جدید عراق و
تغییر آرایش سیاسی به نفع مجاهدین
( میلاد آریایی )
ــ
چند فیلم در رابطه با روشنگری
های اعضای جداشده مجاهدین در سایت یوتیوب ( ایران قلم )
ــ
ALTERINFO:افشای توافقنامه مجاهدین و
گروه تروریستی ریگی در فرانسه
( جواد فیروزمند )
ــ
عراق ۳۶ عضو سازمان مجاهدین خلق را آزاد کرد
( رادیو فردا )
ــ
یاًس
و سرخوردگی مجاهدین خلق در حاشیه اجلاس شورای حقوق بشر در شهر ژنو
( تحریریه ایران قلم )
ــ
ملاقات اعضای انجمن ایران باستان با مسئولین و اولیای امور در انجمن
مسیحیان ضد شکنجه فرانسه
( انجمن ایران باستان،
آینده درخشان )
ــ
مصاحبه با خانم
سلطانی در خصوص عملیات انتحاری درسازمان مجاهدین،قسمت
35 و
36
( بنیاد سحر )
ــ
گفتگوی خانم بتول ملکی با آقای محمد حسین
سبحانی در شهر ژنو ( ایران قلم )
ــ
گزارش راند و چند نکته غفلت شده
درباره سازمان مجاهدین ـ قسمت اول و دوم
( بهار ایرانی )
ــ
گفتگوی خانم بتول ملکی با آقای هادی شمس حائری در شهر
ژنو
"ضرورت فوری خروج مجاهدین خلق از عراق " ( ایران
قلم )
ــ
گزارش تکمیلی از
حضور هیئتی از فعالان حقوق بشر در شهر ژنو (
ایران قلم )
ــ
ما و سیاست
اروپایی در قبال مجاهدین
( جواد فیروزمند )
ــ
حضور هیئتی از فعالان حقوق بشر در شهر ژنو
( ایران قلم )
ــ
ما و سیاست
اروپایی در قبال مجاهدین
( جواد فیروزمند )
ــ
حضور هیئتی از فعالان حقوق بشر در شهر ژنو
( ایران قلم )
ــ
11
سپتامبر و درس های نیاموخته آمریکا از مجاهدین و تروریسم
( بهار ایرانی )
ــ
خشونت نهادينه شده در اشرف
( مزدا پارسی )
ــ
مجاهدين كيستند و چرا نيروهاي عراقي به پايگاهشان حمله
كردند؟
( كريستين سانيس مانيتور )
ــ
آیا وقت آن نرسیده که فرانسه هم به فکر
تشکیل کمیته تعیین تکلیف اوور باشد
( بهار ایرانی )
ــ
مصاحبه پرس تی وی با عضو سابق گروهک تروریستی
مجاهدین خلق
( پرس تی وی )
ــ
گزارش انستیتوی تحقیقات دفاع
ملی (RAND)
مقدمه
بعلاوه بخش های اول و دوم
( ایران اینترلینک)
ــ
رايزنيهاي عراق با سازمان ملل براي يافتن محلي براي
انتقال مجاهدین
( فارس )
ــ
چرا هیچ فرزندی در سازمان مجاهدین متولد نشد؟
( محمد حسین سبحانی)
ــ
چرا سازمان مجاهدین خلق
اسماعیل وفا یغمایی را نیز تحمل نمی کند؟
( ایران قلم )
ــ
چگونه می توان به ساکنین کمپ
اشرف کمک کرد؟ ( پیام رهایی )
ــ
دیدار هیئتی از انجمن ایران
باستان با مقامات سفارت ایتالیا در پاریس
( ایران باستان ، آینده درخشان )
ــ
التماس سازمان
مجاهدین خلق به مقامات اردن: ما را بپذیرید!
( عصر ایران )
ــ
نامه سرگشاده کانون ایران قلم به آقای فرانکو فراتینی
وزیرخارجه ایتالیا
( ایران قلم )
ــ
کلینتون: مسئله اشرف باید طبق قوانین
داخلی عراق حل شود
( خبرگزاری آلمان )
ــ
نامه ای به سیاوش ( جواد فیروزمند )
ــ
کانون
ایران قلم خشونت پلیس عراق و سیاست های رهبری فرقه مجاهدین خلق را محکوم می
کند
( ایران قلم )
ــ
دولت عراق کنترل اردوگاه اشرف را در دست گرفت
( بی بی سی )
ــ
پذیرش ولایت فقیه توسط آقای رجوی
(
مسعود جابانی )
ــ
رجوی و کناره گیری از مقام ولایت
( صرافپور )
ــ
قلعه
کهنه اشرف در عراق و قلعه مدرن اوورسورواز در فرانسه ـ قسمت پنجم
اعضای جداشده از مجاهدین خلق مرکز خشونت و تروریسم را
در قلعه اوورسورواز در فرانسه نشان می دهند ( سایت ایران قلم )
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده
شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|