در طی 40 سال اخیر، پس از فراغت از نقاشی های مدرسه،
دهها نقاشی از روی میل و علاقه کشیده ام. این نقاشی ها
که احتمالاً داده ها و تلقینات بیرونی بوده و من بخشی
از آرزوها و رویاهای درونم را از آن طریق و به اشکال
ناخودآگاه دنبال می کردم، نیمی آدم و نیمی دیگر طبیعت
بوده اند. از آدم ها، اولی چارلز برونسون بود و از
نقاشی های طبیعت، صحرا و جنگل و دریا بودند که همیشه
از اوان کودکی تا هم اکنون، عاشق زندگی و کار در طبیعت
و دریا بودم.
اولین نقاشی که چارلز برونسون در هیبت یک کابوی بود و
آن را به دیوار خانه نصب کردم، به سرعت در ذهنم بدل به
غول شد. غولی که حدود 10 سال بعد توانست دستم را به
دست غولی کوچک تر از خود بسپارد. فرق چارلز برونسون با
آن غول کوچک تر، ظاهراً این بود که چارلز برونسون هفت
تیرش را به کمر می بست و از آن در مقابل دشمنانش
استفاده می کرد، ولی غول کوچک تر از هفت تیرش تنها
برای ترساندن دوستانش استفاده می کرد.
از عوام شنیده بودم، غول در بیابان زندگی می کند، از
غول بیابان بترسید و از آن حذر کنید. ولی نمی دانم چرا
و چه جهلی در میان بود که همیشه به غول بیابان پناه می
بردم.
غول بیابان، واژه ای منفی و ترسناک بود. از این واژه،
برای ترساندن آدم ها و کودکان استفاده می شد. ذهن کم
کم از این پدیده می ترسید و از آن فاصله می گرفت و این
در حالی بود که هر کس از بزرگ و کوچک، همواره در ذهنش
غولی به همراه داشت که می توانست در مواقعی، اگر
بخواهد از آن استفاده کند. به شرط این که به شناختش
نائل آید، آن را باور و اعتماد کند، از غول نترسد، هم
چنین راهکار استفاده از غول را دانسته باشد.
آدم اگرچه بنا به شنیده ها و خوانده هایش از غول می
ترسد، اما همواره به دنبال یافتن غولی است که او را در
احقاق آرزوها و رویاهایش یاری رساند. بسیاری در این
امور متوسل به غول های خارجی می شوند. خاصیت غول های
خارجی در این است که انسان را از آرزوها و رویاهایش
دور می کنند.
غول های خارجی، غول های به ظاهر بزرگ؛ آنان در اصل در
اثر کوچک بودن، نیاز به باد کردن و بزرگ جلوه داده شدن
دارند. آن ها گاهاً خودشان خودشان را باور ندارند که
بزرگ هستند؛ اما از آن جا که اذهان و تخیلات کوچک، می
خواهد و می تواند، پدیده های کوچک را بزرگ ببیند، زین
سبب غول های کوچک را هم بزرگ می بیند.
با آن چه که شرح نقاشی اولم تا به امروز گذشت و در
ادامه راه، گاهاً فانوسی را در دل تاریکی و در دستان
پیری خسته آویزان می کردم، آخرین نقاشی ام را همین چند
روز قبل ظرف مدت دو ساعت، تمام کردم. باز هم یک چراغ!
اما این بار چراغ جادو و نه فانوسی که در حال سوسو زدن
و خاموش شدن است. وقتی چراغ را نقاشی کردم، ناچاراً به
سوخت و ماهیت چراغ که غول چراغ بود، پرداختم و آن را
نیز تصویر کردم. یعنی چراغ زمینه خلق غول شد.
غول، در فرهنگ و افکار عمومی، هیولایی زشت و پلشت است.
اما غول چراغ با آن که لباس آدمی به تن ندارد و عریان
است، مانند یک حیوان دست آموز، مطیع و فرمانبردار، با
هیبت و با وقار است.
آن را بر دیوار خانه ام نصب کردم. برخلاف غول های دیگر
که همه را از خانه بیرون کرده بودم، این یک غول ذهنی،
رویایی و بزرگ است. آن قدر بزرک که به سختی از چراغ
جادو بیرون آمده است.
این غول، هیچ حرف و سئوالی ندارد. فقط جواب مادی می
دهد. بدون اما و اگر، بدون چون و چرا. این غول حرف نمی
زند، فقط اطاعت و اطاعت محض می کند. این غول اگر می
توانست حرف بزند، اولین و آخرین حرفش این بود، او آن
قدر قوی است که زورش از همه غول های جهان بیش تر است.
با این وجود، روزانه ساعت ها به غول خیره شده و آرزوها
و رویاهای از دست رفته ام را با او در میان می گذارم و
آرزوها و رویاهای باقیمانده ام را از او طلب می کنم.
"پایان"
مطالب دیگر:
ــ
کانون ایران
قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را
محکوم می کند
( ایران قلم )
ــ
نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به
آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق
( بتول ملکی )
ــ
ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی
خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان
( بتول سلطانی )