_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

فیلم و متن پیاده شده کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان ـ قسمت دوم

دوستان و فرزندان ما را از جهنم قرارگاه اشرف نجات دهید

01.04.2011

ایران قلم

 

قسمت 6 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

خانم سلطانی :

ادامه می دهیم صحبتمان را حول این موضوع که اون لحظه ای که شما تصمیم گرفتید از سازمان جدا بشوید تا موقعیکه این را عملی کردید یعنی فرد تصمیم می گیره که از سازمان جدا بشه و بعد عملی اش می کنید این را بیشتر برای بچه هائی که  داخل آن پادگان هستند می خوام بدونم که چطور می شود بهشون کمک کرد چه پروسه ای طول کشید یا بلافاصله تصمیم گرفتید و بلافاصله اجرا کردید.

آقای تاجبخش:

اجازه بدهید که من شروع بکنم خوب بطور واقعی آدم تو این پروسه ای که به این انتخاب کشیده می شود یک زاویه هائی با این سازمان پیدا می کنه حالا توی همه زمینه هاش ولی اون نقطه ای که آدم تصمیم می گیره که من دیگه می خوام بکنم از اینها دقیقا یک نقطه است مثلا من خوب یادمه با خط و خطوطی که می دادند و هی عوض میشد با ایدئولوژی شون با همه چیز من تضادهای مشخصی داشتم چون من اون تصمیمی که داشتم با معیارهای من همخوانی نداشت و این زاویه هی بیشتر شد ولی اون نقطه که تصمیم گرفتم جدا بشم در واقع شاید بتوانم بگم که مشکلات تازه شروع شد چون من خودم اینکار را کردم من من براشون نامه نوشتم چون قبلش با مسئولم اینها فرمانده ای که داشتم یکسری مشکلات بوجود آمده بود و من واقعا خیلی تحت فشار بودم بخاطر انتقادههای الکی که می شد گیرهائی که می دادند من می خواهم برم به این دلایل منتهی مسئله ای که هست سازمان هیچوقت نمی آید کسی را که در واقع سازمان را داره بهش انتقاد می کنه بگذاره بره یعنی اونا نمی گذارند تو بگی من به شما این انتقادها را دارم و می خوام برم اگر به یک نقطه ای برسونن که تو بگی ضعف از من بوده با همان کلمات که من کم آوردم تو مبارزه ممکنه قبول کنند که به یک نوعی تحویل آمریکائی ها یا عراقی ها بدهند ولی خوب من نمی خواستم سر این کوتاه بیایم بعد  دیگه فشارها از اون نقطه خیلی روی من بیشتر شد نشستهای جمعی برام گذاشتند نشستهای جمعی خیلی طولانی هر کی تو اون قرارگاه من را می شناخت آوردند با من صحبت کرد ند که من را پشیمان کنند یک نقطه ای دیدم دیگه جواب ندارد یکشب از بالای سیاجها خازج شدم رفتم پیش نیروهای عراقی ولی مسئله ای که الان می خواستم بهش اشاره ای بکنم اینکه شاید یک کمکی هم بکنه به بچه ها ئی که الان اونجان و می خواهند بیایند ولی با مانع هائی که از جنس همین احساسی که من داشتم مواجه بودند واقعا اینجوری یعنی نقطه ای که تصمیم می گیری بیائی می دانی که درست است اینکارت ولی سخته انتخاب کردنش چرا که دوروبرت همه کسائی هستند که سالها باهاشون زندگی کردی مثلا همیشه این تردید هست که من آیا کار درستی می کنم کاراشتباهی می کنم باز آدم به دور و برش نگاه می کنه به دوستانی که می خواهد اونجا جابگذاره همیشه این تردید دقیقا من یادمه اون شبی که من راه افتادم پیاده از قرارگاه خارج شدم قدم به قدم من این تردید را با خودم داشتم قدم به قدم به جرأت می گم که می گم درسته اینکار را می کنم اشتباهه این تردید هم زایده اون سمپاشی هائی است که سازمان داره اونجا می کند یعنی اونقدر در یک پروسه طولانی تحت فشار ذهنی است هست که نمی توانی قدرت تصمیم گیری از نفر صلب می شود با اینکه می دانی انتخاب درستی داری می کنی ولی همش سر دو راهی قرار می گیری یعنی یک نقطه ای هست که آدم باید واقعا با خودش کنار بیاید بفهمه چرا داره این شکها را می کنه و این شکها را بگذارد کنار نمی گم ساده است خیل سخته ولی واقعا شدنی است یعنی تمام بچه هائی که خارج شدند همه از این نقطه عبور کردند خیلی مشکله الان صحبت قبلمان مهرداد داشت می گفت صحنه ای که چیده بودند سر مصاحبه عراقیها صحنه یکجوری بود که خیلی مشکل بود بیرون اومدن از اونجا یعنی اینه فقط این نیست که آدم تصمیم بگیره بیاد بیرون خیلی هستن اونجا که می خواهند خارج بشوند یعنی به جرأت من همین الان من دارم فکر می کنم خیلی بچه ها هستند که می خواهند خارج بشوند ولی این قدرت تصمیم گیری صلب شده ازشون متأسفانه ولی می شه خوب واقعا به این رسید این هم یعنی همین که نگاه بکنند ما اومدیم بیرون از سری های قبل از ما کسی جدا نشده بود یا فرار نکرده بود که بعد برسه به یک دنیای آزاد حالا ما اینجا هستیم من اون موقع خودم را فکر می کنم اگر من یکی از دوستام یک همچنین موقعیتی می داشت حالا فرار کنه جدا بشه و بیاد توی دنیای آزاد بیاد توی اروپا و ای خبر بهم می رسید طبعا خیلی کمک بیشتری بهم می شد با امید بیشتری با انگیزه بیشتری انتخاب می کردم الان به نظر من چقدر خوب است که الان بچه هائی که داخل اشرف هستند بتوانند صدای ما را بشنوند و بدانند که واقعا یک راهی هست یعنی اینجوری نیست که آینده سیاه باشه اینجوری که سازمان داره ترسیم می کنه می شه نه واقعا می شه اومد می شه به یک دنیای آزاد به یک زندگی که هر انسانی مینیمم هائی که بهش نیاز داره می شه  بهش رسید همین.

 

خانم سلطانی: شما نکته ای دارید

 

آقای سجودی: من خودم را بگم من فقط دوسال اول که تو پذیرششون بودم راحت بودم از همون اول که رفتم تو ارتش خو نگرفتم باهاشون یعنی یکجورائی با اون تصوری که اومده بودم فرار کرده بودم بمونم یک جائی اصلا زمین تا آسمون فرق داشت بخاطر همین واقعا خو نگرفتم با مهرداد هم مقر بودم اون موقع که وارد ارتش شدم یعنی همه کار می کردم بهتون بگم که جزو 10 تااز کا و عضوهائی بودم که خیلی آدم تشکیلاتی بودم خیلی آدم ایدئولوژیک به قول خودشون خیلی آدم کار کن نمی خواستم حرف بشنوم فقط همین

 

خانم سلطانی: مهراد زودتر اومد بیرون یا شما

 

 آقای سجودی: اصلا مهرداد نبود من نمی توانستم بیرون چون می ترسیدم برم بیرون زنده می مونم یا نه این چیزهائی که گوشم را پرکرده بودند یا این چیزهائی که آدم می دید من به مهرداد دوماه بود می خواستم یک چیزی کنم ببینم می آید می ره بیرون از مقر ما یا نه  که یک جائی بلاخره مهرداد به تورم خورد و باهاش صحبت کردم حالا محفلم بود و اگر می گرفتند داغونمون شاید می کردند که با هم حرف زدیم

 

خانم سلطانی: فکر کنم برا همین سازمان یا حرام می کند یا مرز سرخ می کند

 

آقای سجودی: حرام مستحب نیست می کشتند در مورد این موضوع صحبت کنی واقعا یک چیز قرمزی بود حالا ولی من مهرداد پشتم بهش گرم می شد بهش با اون سنم چون رتبه اش قدیمی تر بود رفت تو مصاحبه دیگه من دیدم برنگشت دیگه خیالم راحت شد که این رفت رفتم تو مصاحبه گفتم من دارم می رم دیگه سوال هم نکنید از من .

قسمت 7 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

خانم سلطانی:  آقای تاجبخش شما که از روی سیاج آمدید راحت بود

 

آقای تاجبخش: مقر ما در خیابان 400 بود من باید یک دور قمری می زدم می رفتم سیاج شرق قرارگاه از اونجا خارج می شدم یعنی غرب قراگاه که هم مسیرش طولانی بود هم اینکه بعد از اینکه چون اون موقع که من بودم هنوز این درگیریها انجام نشده بود لی یکسری تظاهراتها دم درب اشرف بود چون اون موقع نیروهای عراقی  جلو در اشرف بودند داشتند تظاهراتها می کردند شعار می دادند گشتهای توی قراگاه خیلی بیشتر شده بود خوب من باید همه این گشتها را رد می کردم خود اون مسیر چه جوری از مقرم می خواهم خارج بشوم  می آیند جایم راچک  می کنند یکماه پیش من گفته بودم می خوام برم تحت نظر بودم همه اینها خوب بود بعد از اون طرف رفتن پیش عراقیها واقعا مشکل بود نمی تونم بگم ساده بود  

 

خانم سلطانی: ما در اینجا ترجیح می دهیم که اگر دوستان حاضر در جلسه اگر سوالی دارند بفرمایند

 

آقای راستگو: ببینید ما یک تجربه ای که از بچه های جدا شده داریم مسئله مهمی که همیشه مانع اونها هست تصورات ذهنی است که فکر می کنند اگر ما بریم بریم تو اجتماع از پس اجتماع بر نمی آئیم اونجا زندگی نمی توانیم یک پناهگاهی نداریم و از اینجور چیزها حالا این بچه هائی که اومدند بهرحال بادنیای واقعی مواجه شدند سوال من اینکه که چه مدتی طول کشید که این حصار ذهنی بشکنه و این چیزهائی که سازمان اونجا تبلیغ می کرده فهمیدید غیر واقعی بوده

 

آقای سجودی:

من انحصار ذهنیم تا اون موقعی که رفتم مصاحبه چون تا قبلش فکر می کردم رژیم ما را برمی دارد می برد یا اینکه ما را نابود می کنند یعنی واقعا اون تو هم بودیم تصمیممون با مهرداد بود واقعا صلیب سرخ و کمیساریا نبود نمی آمدیم .

 

آقای ساغرچی: واقعیت این است که خیلی موانع ذهنی زیاد است جدای از عواطف و احساساتی که طی سالیان برای آدم ساخته شده است ولی سالیان در یک محیط زندگی کنی دیگر بیرون از اونجا چیزی نداری همه دوستای من اونجا بودند از وضعیت خانواده ام خبری نداشتم مهمتر از اون هیچ مدرک حقوقی و هیچی نداشتم ثابت کنم که مثلا اسم من مهرداد است مهرداد ساغرچی است همه این مدارک از ما گرفته شده بود همه مدارکی هم که به من داده بودند چون من اسیر شده بودم همه را طی نشستهای مختلف از ما گرفته بودند بعنوان نخ وصل به دنیای بیرون و باید پاره می کردیم منتهی یک لحظاتی هست که آدم به خودش می گه یک روز زندگی کردن در دنیای آزاد و مثل آدم زندگی کردن می ارزه به 20 سال که بعنوان یک بنده و اسیر باشی تو اونجا و ای لحظه ای است که باید هر کس تصمیم بگیر د اما اینکه داری از اونجا می آئی بیرون من واقعا از لحظه ای که نیروهای عراقیما را  در اون دقیقه اول که می خواستند ما را تحویل بدهند من از اونجا ذهنم فرو ریخت مسئولی که اونجا گذاشته بودند ولی معاون خانم وزیر بود وزیر حقوق بشر عراق اسمش الان یادم رفته .

قسمت 8 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

آقای سجودی: اسمش حیدر بود .آهان من به ایشون گفتم که شما لطفا یک کاغذ بنویسید که از ما مصاحبه تلویزیونی نمی گیرید و ما را تحویل دولت ایران نمی دهید بعد گفت بله با کمال میل من نماینده دولت عراقم و همینکار راکرد بعد نیروهای آمریکائی را آورد من دیگه همینطوری موندم که صحنه یک چیز دیگر است چون به ما گفته بودند که شما بروید اونجا مصاحبه کنید برگه ای جلوتون می گذارند شما را فریب می دهند  مجلات غیر اخلاقی جلوتون می گذارند. یک تلویزیون اونجا روشنه ما رفتیم دیدم نه اونجا اینجوری نیست طرف داره از ما عذر خواهی می کنه می گه ببخشید ما می خواهیم به شما مدرک حضور در این کشور را بدهیم در هر صورت من از همونجا ذهنم فرو ریخت از اون لحظه به بعد ما عین یک میهمان درجه ا چونکه ما را از اونجا منتقل کردند توی هتلی بصورت ماهانه  یک مسئول بود که می آمد با ما ملاقات می کرد سه مرتبه صلیب سرخ با ما ملاقات کرد مسئول صلیب سرخ مستقیما می آمد با ما ملاقات می کرد یکبار نماینده کمیساریا آمد با ما ملاقات کرد یکبار هم نماینده سفارت آمریکا که مشکلات و تضادهائی که در رابطه با پذیرش ما 45 روز طول کشید ما مصاحبه پناهندگی مون انجام شد و من یک چیز دیگر فکر می کردم و همه چیز یک چیز دیگه بود دنیای بیرون  من فکر می کردم سنی از من گذشته من دیگر در کشورهای اروپائی پذیرش نمی شوم امکان جا امکان کار من نمی توانم مثل قبل کار کنم اون نیروی بدنی جوان ولی اینها موانع ذهنی است اونجا آدم فکرش را می کنه و جرأت نمی کنه بیاد وقتی آمدیم بیرون دیدیم اینطوری نیست قدم که بر می داره در دنیای آزاد دربها باز می شود و خوشبختانه ما توانستیم جلو بیائیم و من حسرت می خورم خیلی از دوستای من بودند مثل محمدرضا ضابطی مثل مجتبی ضابطی موسی قنبری برادران گل مریمی سه تا برادر هستند که از همین کشورهای اروپائی رفتند اونجا

اونا فقط مشکلشون این بود که می گفتند اگه ما یک پاسپورت یا ورقه ای داشته باشیم که بتوانیم زندگی کنیم می آئیم بیرون هیچ دلبستگی حتی به مادر خودشون که سالیان ا ونجاست گفته بودند رابطه ای بین ما وجود نداره و ما احساس می کنیم که تو دیگر مادر ما نیستی این واقعیتیه که وجود داره.

 

آقای مسعود جابانی: من از شما سه تا سوال داشتم اینکه سازمان همیشه تلاش کرده روح و احساس و عشق و عاطقه بچه ها را روانه کنه به سمت عشق به رهبری چیزی که خیلی مصنوعی به نظر می رسه عشق چیزی که همانطور که خوتون هم می دانید عشق و احساس و انگیزه جنسی و انگیزه به غذا خوردن چیزی است که از درون آدم سرچشمه می گیره نمی شه همینجوری کانالیزه اش کرد با عقل هم جور در نمی آید با علم هم هیچ تطابقی ندارد در این رابطه می خواستم اول از مهدی شروع کنم مهدی تو سن 17 سالگی تو روابط سازمان قرار گرفتی بعد می خواستم ببینم تو که می گفتی در حال جنگ بودی همیشه  با این مسئله چطور برخورد کردی با احساس و عشق  آیا این مدت عاشق شدی یا انگیزه های جنیس یرا که یک انگیزه های طبیعی است  چجوری بهش پاسخ دادی.

 

آقای سجودی: پاسخش یک مقدار سخت است ولی تا اون موقع که تو پذیرش بودم یک کارهائی کرده بودن که من عشقم شده بود مسعود مریم یک کاری می کردند که من تو نشستها ده بیست بار هم گفته بودم مادر و پدر خودم را قیدش را می زدم خیلی ها اینکار را می کردند  می گفتم مادر ایدئولوژیکم مریم شده پدر ایدئولوژیکم شده مسعود شاید خیلی ها ته دلشان قبول نداشته باشند بگن ولی واقعا اینکار را می کنند حالا نمی دانم چجوری ولی   اینقدر ازشون خدا ساختند بخصوص اونهائی که کم سن و سالتر هستند مثلا یک هدیه ای می دادند می گفتند این را مریم فرستاده آدم تناقض می خواند دیگه  و در تناقضاتت در می آمد که به چه چیزی نیاز داری بعد این موضوع را می گفتند که یک نامه برات اومده یک هدیه ای از طرف مریم یا مسعود حالا شاید همون خواهر مسئول مقرمان یک چیز می نوشت به ما می داد سر کوچکترین هدیه  و یافتن خبر عشقم شده بود سر مسائل جنیسی و اینها نمی توانم جواب بدهیم.

 

آقای جابانی : شما چی مهرداد؟

 

آقای ساغرچی: واقعیت اینه که خوب غرایض را هیچ کس نمی توان نفی کند شما گرسنه ات می شود غرایض وجود دارد یکبار من لحظاتی داشتم یک دختری را دیدم وگفته بودند که صداقت باید داشته باشیم و بگوئیم  گزارش نوشتم گفتند خیلی خوبه و گزارش را از من را گرفتند و داستانی که بعد از اون پیش اومد و بلاها و فشارهای روحی روانی که ایجاد شد از جابجائی محلم و محدودیتها و بعد نشستهائی که گذاشتنداز نشستهای بزرگ شروع می کردند که همه بتوانند توهینها شون را بکنند بعد نشستهای کوچکتر می آمدند چجوری بگم در واقع تفتیش عقاید می کردند تفتیشت می کردند یعنی می گفتند که کلمه به کلمه باید بنویسی که در درون تو چی گذشته حتما یکسری نشستهای غسل هفتگی که می دانید در واقع یکجوری تو را وادار می کنند که این موضوع را  در خودت سرکوب کنی ولی واقعا این موضوع سرکوب شدنی نیست یعنی کسی نمی تواند بگوید که من عشق به مادر و خواهرم رااز بین بردم ولی از ترس و وحشتی که اونجا هستش یا مثلا من نمی توانم بگویم عشق به جنس مخالف را از بین بردم این اواخر نسل جدید همه چیز را مسخره کرده بودند من متوجه شده بودم که  کاغذ کاربن گیر آورده بودند بعد مثلا ده تا می نوشتند بعد هر هفته تاریخش را عوض می کردند همه چیز لوث و مسخره شده بود من هم خودم واقعا یکی از دلایلی که احساس می کردم دارم منفجر می شوم همین بود که مجبور بودم یک چیزهائی رابگم که نیستم چون اونها می گویند که آدمها همه آلوده هستند یعنی شما وقتی به یک زن نگاه می کنی حتما آلوده است حالا اگر قسم هم بخوری که آدم به همه آلوده نگاه نمی کند چون خود دستگاه رهبری کننده اونجا فاسده همه آدمها را ینجوری نگاه می کنه یعنی اگر بخواهی ا زیر ضرب اونج بیرون بری باید بگی آره من نگاه آلوده کردم اینجوری ولت می کنند بعد یک فحشی بهت می دهند و ولت می کنند ولی اگر بگی که من هیچ احساسی ندارم من آدمها رابه جنسیتشون نگاه نمی کنم دارم همینطوری  معمولی نگاه می کنم می گویند که تو داری لاپوشانی می کنی اینها اصطلاحات سازمان است و داری بی صداقتی می کنی اینطوری است که این سالیان ما توی سازمان این را سرکوب کردیم ولی توی قلبم همیشه عاشق بودم

آقای جابانی: ایشالله بهش می رسی حالا یا اونا هم فرار می کنند یا.. حالا یک سوال کوچیک می خواستم از روح الله بکنم  ببینم شما یک موضوع خیلی قشنگ شما مطرح کردید در رابطه با تردید که همیشه با خودت در حال جنگ بودی تردید را بالاتر از هر مانعی می بینی حتی بالاتر از سیم خاردار که اونجا هست  می خواستم خیلی برام قشنگ بود می خواستم ببینم پیامت به بچه هائی که تو اشرف هستند و به نظر من اکثرا چنین تردیدی دارند با توجه به شرایط و جو سازی که اونجا هست تو این تجربه را پشت سر گذاشتی چه پیامی می توانی به آنها بدهی که از این مانع رد شوند.

  

قسمت 9 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

 

آقای تاجبخش: می دانید خیلی کار سختی است چون درسته می گوئیم همه تردید دارند ولی هر کی مانع های ذهنی خودش را داره ولی چیزی که من می توانم بهشون بگم اینکه خیلی جدی بنشینن شرایط خودشون را برسی کننند. آینده شون را بلاخره چقدر دیگه دنبال این حرفهای سازمان رفتند من می گم که مشکل اصلی اینجاست که وقتی آدم حتی تصمیم می گیره که خارج بشه اینجاش یک کم زیاد دردناکه که حتی کسانی که تصمیم دارند خارج بشوند ولی نمی توانند انتخاب کنند اینها به نظر من باید خیلی جدی تر وضعیت خودشون را اونجا ببینند ببینند حتی یک روز دیگر ماندشان در آن قرارگاه وقتی داره به شأن انسانی شان توهین می شه وقتی قدرت انتخاب برای کوچکترین مسائل  را ندارند اینها همه می تواند انگیزه های زیادی  باشه که آنها را  بتواند از این تردید عبور بدهد بعلاوه اینکه خوب می توانند ماها را ببینند من تو صحبت قبلی ام گفتم اگر خود من کسی را می داشتم که توانسته بود به یک دنیای آزاد راه پیدا کنه خیلی انگیزه بیشتری پیدا می کردم اونا می توانند ما ببینند انگیزه بگیرند از اینکه بلاخره می شه یک زندگی دیگری داشت می شه آمد در دنیای آزاد و زندگی را تجربه کرد.

 

آقای صادقی: شما شرایط فردی و موانعی که داشتید برای خروج از سازمان را بیان کردید خوشبختانه نتیجه اش را هم دیدید ولی من دوتا سوال کلی دارم در رابطه با کمک به اون نفراتی که داخل هستند چون ما خودمان هم داخل عراق بودیم سالهای قبل از حضور آمریکا همیشه آرزو داشتیم که یک سازمان یک جریان یک فردی از بیرون خبر از ما داشته باشد بیاید دنبالمان الان برای کمک به اون نفرات من دوتا سوال دارم یکی نقش حضور خانواده ها چطور است چه نقشی داره کمک کننده است و اگر هست چرا چه تأثیری داشته مثلا اگر بخواهیم به آن امتیاز بدهیم که کلش 100 درصد باشه چند درصد به حضور خانواده امتیاز می دهید و پیشنهاد شما برای کمک به این داستان چی است چه راهی دیگری وجود دارد مثلا حضور نفراتی که خارج شدند از عراق کمک کننده تره یا نه تقویت حضور خانواده ها کدامیک از این دو مورد بیشتر می شود بهش امتیاز داد.

 

آقای ساغرچی: والله من فکر می کنم که خیلی خیلی بعنوان عکس العمل مخالف می شه دید در پیام 24 بهمن مسعود رجوی می شه دید سوز و گدازی که اینها کردند از حضور مادران و پدران و خانواده هاشون  کنار اشرف و اینکه چقدر سازمان این موضوع براشون سنگینه و اشاره ای کرده که تک تک افراد تصمیمشون را گرفتن و از طرف افراد حرف زده  با خانواده دیگر قطع رابطه هستند این موضوع نشان می دهد که هر چقدر خانواده ها من خودم فکر می کنم هر چقدر خانواده ها اونجا می مانند این سوال برای همه نفرات ایجاد می شود تمام این نفراتی که در دوسه ماه اخیر آمدند بیرون مثل آقای عینکیان مثل آقای احمد جعفری کسائی هستند که با من هم مقر بودند و من واقعا شنیدم خوشحال شدم مثلا احمد جعفری  فکر می کنم 12 سالگی توی عراق دستگیر شده یا آقای عینکیان که از اروپا رفته سالیان زیادی اونجا هستند ولی خودشان هم اشاره کردند که با حضور خانواده ها اونجا باعث می شه که اینها امید بگیرند که بیرون امنیتی هست چون به افراد این امنیت را می دهد که بیرون خانواده هامون از ما حمایت می کنند اگه ما برویم بیرون این یکی ذهن افراد می شکند نکته دوم اینکه یک افشائی می کنه سازمان این ادعای دمکراسی که تو اروپا داره نشان می ده اونجا نیست در تیجه نقشه های اینها را نقش بر آب می کند اگر خانواده ها اونجا حضورشان تقویت بشه و همینطور بصورت گسترده کار بشه که این حق آدمهاست چون من فکر می کنم این موضوع خیلی خاموشه توی صحنه بین المللی انگار که این سه چهار هزار نفر تو کره خاکی نیستند ولی واقعا خانواده ها نقش کلیدی داره و هر چی روی اینها بیشتر باید تأکید کرد .

 

آقای صادقی: اگر به این پارامتر نقش و حضور  آنها که از عراق فرار افراد کمک کردند به نظر شما چقدر کمک کننده است مثلا خود شما بطور مثال می گم فرار کردی اومدی در اروپا اقامت گرفتی حالا برگردی دم قرارگاه اشرف یا صدای شما را بشنوند این چقدر کمک می کنه.

 

آقای ساغر چی: حتما که صدای ما را بشنوند موضوع بسیار برای اونا عچیب و خوشایند هر چند که تبلیغات سازمان را نباید نادیده گرفت و بابت اینکه فرض کنید هر کدام از ماها که برویم آنجا همین چیزهائی که دارند به خانواده ها می چسبانند خواهند چسباند کما اینکه اونا هر کس که بر علیه اونها حرف بزنه می گویند که جاسوسه مجاهدین حتی حتی من اصلا اون جریان کشتار بیرون اومده بودم تو ماهواره نگاه می کردم تمام گروههای ایرانی این موضوع را محکوم می کردند اما مجاهدین مطلقا در اخبارشان به این اشاره نمی کردند .

حتی گروههائی که مال سلطنت و پادشاهی اینها می گفتند جوانهای ما را نباید بکشید حتی دولت عراق اما مجاهدین این را یک جور دیگر جلوه می دادند می گفتند فقط ما هستیم داریم مبارزه می کنیم مائیم حقیم اما صدای ما که اونجا شنیده بشه ایکاش امکان ا ین را داشتیم که خودمان می رفتیم اونجا با این شرایط من امکانشو ندارم ولی اگر داشتم حتما می رفتم اونجا کنار خانواده ها و صدامون را می رساندیم  من مطمئن هستم که اونها صدای ما را بشنوند قوت قلب می گیرند آدمهائی که یک کم همینکه روح الله می گفت تردید داشته باشند شک داشته باشند یک قدم جلوتر می آیند .

قسمت 10 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

آقای تاجبخش : مهرداد توضیحاتش به نظر من کامل است نظر من هم همین است اینها مکمل هم ا ست حضور خانواده ها اونجا و بچه هائی که به تازگی جدا شده اند حالا چه بهتر حضور خودشون اگر نه پخش کردن صداشون

که بچه ها اونجا بفهمن امید هست به بیرون از سیم خاردارهای قرارگاه اینجوری نیست که آخر دنیا باشه ولی نقش خانواده ها واقعا خیلی پررنگه و اینکه الان هم وارد دوسال شده اینهمه پایداریشون این دلگرمی می ده به بچه ها اینکه بالخره می گن خانواده ها اونجا حمایتمون می کنند و بچه هائی هم که جدا شدند خبر داشتن از اینها این خیلی کمک می کنه یعنی من خودم روی اینها تأکید می کنم حالا مثلا رفتن یا پخش کردن صداشون اینکه بلاخره می فهمن می شه از اینجا رفت بیرون رفت وارد یک دنیای آزادی شد یک زندگی جدیدی را شروع کرد و به نظر من اینها همدیگر را یک جورائی تکمیل می کند.

 

آقای راستگو: صحبتهائی که دوستان کردند اینجا براس شخص من تأسف انگیزه از این نظر که بهترین سالهای عمرشون را در اختیار جریانی گذاشتند که پشیزی ارزش به اعتقاد، امیال و آرزوهای افرداد خودش نداره ، نداشته و نخواهد داشت منتهی این صحبتهائی که شما کردید بیشتر رو به گذشته داشت برای چی وارد سازمان شدید برای چی خارج شدید برای من جالبه بدانم الان که این پوسته را شکستید و وارد یک مرحله دیگری شدید از زندگیتون با توجه به اینکه خوشبختانه خیلی زود اینکار را کردید چون افرادی که ما می شناسیم توی اشرف هستند بالای 50 سال 60 سال اگر اونا بخواهند همچنین کاری مثل شما بکنند به نظر من عمری را از دست دادند و مشکله بتوانند دوباره خودشون را انطباق بدهند با زندگی من سوالم این است که شما که وارد زندگی شدید یا وارد غرب شدید آیا هدفی دارید برای زندگی آینده تون کاری که به قول معروف بهرحال هر کسی یک فکری داره می گه می خوام من مهندس بشم می خواهم دکتر بشوم می خواه درس بخوانم می خواهم مکانیک بشوم من برام خیلی جالبه که شما همچنین برنامه ای را در زندگی آینده تون دارید یا نه .

 

آقای تاجبخش: اجازه بدهید من جواب بدهم من چیزی که خودم در ذهنم هست اینکه بهترین ایام جوانی ام را آنجا از دست رفته من تصمیم دارم که این سالها را جبران بکنم برای خودم حالا تو هر زمینه ای که بشه اینجا پیشرفت کرد چون بلاخره امکانات اینجا پیشرفت تو هر زمینه ای را آسان می کنه ولی در کنارش چیزی که الان واقعا یک بخشی از ذهن من مشغولشه بچه های اونجا هستند یعنی در کنار مسائلی که آدم برای زندگی خودش در نظر می گیره خوب من یک هدفی برای خودم دارم می خواهم موسیقی را ادامه بدهم برنامه های دیگه ای دارم اینجا ولی در کنار اون به نظر من نباید غافل شد از بچه هائی که اونجا هستند خودم این حق را به خودم نمی دهم که حالا که من آمدیم بیرون برم دنبال زندگی خودم باید هر کاری در هر زمینه ای که آدم از دستش بر می آید برای اون بچه ها النجام بده که حتی یک نفر بیشتر ازشون کنده بشه .

 

آقای راستگو: همه بچه هائی که اینجا هستند زندگی خودشون را دارن می کنند و درکنار زندگی مبارزه سیاسی دارند شما خیلی جوان هستید زندگی تون را از دست ندادید می شود بگذارید به حساب تجربه

 آقای تاجبخش: اینجوری هم می شه بهش نگاه کرد من منظورتان را دقیقا فهمیدم من برنامه ای برای خودم دارم حالا من تازه کارهای اقامتی ام درست شده است دیگه حالا زبان این کشور را یاد بگیرم بعد من خودم برنامه دارم که اگر بتوانم از پس زبانش بربیایم می خواهم درس بخوانم و طبعا بعد از اون ازدواج می کنم و باید زندگی اونجور که آدم می خواهداینجا بکنه .

 

آقای ساغرچی: من هم همینطور یک چند ماهی کار زبان پیش برود. چونکه دوستای ایرانی پیدا کردم کارهائی هست در رشته مکانیک بخوانم و اینجا اگر دانشگاه نروی سیستم هائی هست سیستم های آموزشی هست که بصورت فنی حرفه ای آموزش می دهند مدارکش همون اعتبار مدراک دانشگاهی داره  در کنارش هم موازی نه به این زودی ولی سال آینده  ازدواج هم در کنارش می گذارم چونکه باید یک زره آدم اینجاجا بیفته و ازدواج در برنامه ام هستم که در اولویت دوم است .

 

آقای سجودی: من ازدواج که نه 24 سالمه من دیپلم داشتم تو ایران اتو مکانیک حالا اینجا خیلی شنیدم این رشته اینجا خوبه حالا گفتم به خانواده ام که بفرستند زبانم را دارم راه می اندازم دیگر جوانم بعد از چهار پنج ماه زبانم فکر کنم خیلی خوب بشه می رم دانشگاه اگه بشه .

 

خانم نلی جابانی: ببخشید من فارسی ام هم خوب نیست اول من خیلی خوشحال هستم که شما الان زندگی دارید و من خیلی زیاد خوشحالم سوال زیاد دارم ولی می دانم ممکن نیست الان فارسی من خوب نیست . ولی ا لان من

به مسعود می گم اون به شما می گه  .

 

مسعود جابانی : سوال کرد که فضائی که اونجا بوجود آمده با توجه به اینکه  سازمان می گوید که خانواده هائی که پشت درب اشرف آمدند همه برا رژیم آمده اند چند درصد از کسانی که داخل اشرف هستند این شانتاژ را قبول می کنند چند درصد حدودا و چند درصد تردید دارند  .

 

آقای تاجبخش: قبل از اون بگم که فارسی تون خوبه نسبت به ما که داریم زبان دیگری را یاد می گیریم بهتره من فکر می کنم به جرأت می تونم بگم که زیر 20 درصد این را قبول می کنند .

 

آقای جابانی: سوال می کنند که بخشی اش را هم جواب دادید چجور می شود به اون  بچه های که داخل اشرف هستند کمک کرد از طریق صلیب سرخ یا از طریق سازمانهای پناهندگی به چه صورتی می شود این پیام را رساند به اونها.

   

آقای ساغر چی: من فکر می کنم که باید اینقدر فشارهای بین المللی زیا و اشخاص حقوقی بتوانند داخل این قراگاه بر وند و این را نباید قبول کنند به هیچ عنوان که این درب بسته باشه و اینها بتوانند با نفرات بطور مستقیم صحبت کنند. و این حق دولت عراق هست که داخل خودش نمی تونه یک جای در بسته ای باشه که در اختیارش نباشه چونکه من خودمم که سه بار با صلیب سرخ ملاقات کرده بودم این ملاقاتها توی پروسه پناهندگی من بسیار بسیار کمک کرد خودش بعنوان یک مدرکی بود که وقتی صلیب سرخ من را تأیید کرد خیلی موثر بود .

 

آقای تاجبخش: من اگه اجازه بدهید یک نکته کوتاه اضافه کنم به این موضوع  من الان گفتم خدمتتون که به جرأت می تونم بگم خدمتتون که  زیر 20 درصد واقعا این شانتاژ سازمان را قبول می کنند، بهمین خاطر اگر همین الان یک سازمان بین المللی بتواند وارد اشرف بشود خیلی نیروهای بیشتری خارج می شوند از اشرف الان شرایط اینجوری که واقعا سازمان داره به همه جوره کنترل می کنه با این وجود می بینیم که باز در ماههای اخیر خیلی خارج شدند ولی اگر یک سازمان بین المللی بتواند بره داخل خودش نظارت بکنه خیلی درصد زیادی از بچه هائی که می خواهند می توانند خارج بشوند از این سازمان .

 

آقای جابانی: چجوری  می شود این سازمانهای بین المللی داخل بشوند به نظر شما .

 

آقای تاجبخش: به نظر من همین خانواده ها که الان اونجا هستند در یک هماهنگی با دولت عراق چون بلاخره خاک عراق است همینکه مهرداد هم گفت نمی شه که قسمتی از خاک عراق تحت یک عده ای باشه که حقی اونجا ندارند. به نظرم باید تو هماهنگی با دولت عراق و چه می دانم به نوعی یک حکم بین المللی حتی برای نظارت نشه جلو این وایستاد چونکه سازمان شاید بتوانه جلوی دولت عراق بایسته به بهانه اینکه عوامل رژیم هستند ولی وقتی سازمان بین المللی بیاد شاید حتی به طمعشون بیندازه که بخواهند سوء استفاده بکنه از این شرایط  و این خودش راه را باز می کند که بتواند وارد بشوند.

  

آقای سجودی: من می گم الان وقتی 150 نفر خانواده اونجان می خواهند بچه شون را ببینند من مثلا اون تو هستم خودم را بگذارند بیام بیرون خودم بگم خانواده ام را ببینم بگم که من نمی خواهم تو را ببینم آخه اینهم نمی گذارند یعنی من مطمئنهم شاید هفتاد یا هشتاد درصد دیگر اون بچه ها که مثلا خانواده شون اومده اصلا نمی دونند که خانواده شون اومده  من گفتم دیگه خونواده خودن با پسر خاله ام سه بار اومده بودن ما اصلا روحمون هم خبر نداشت که اون چند باری که آمریکائی ها ما را خواسته بودند که پسر خاله ام ما را خواسته بود شاید 10 بار خواسته بود به ما چهار بارش را گفته بودند اونم اون موقع که دیگر پسر خاله ام اومده بود بیرون اون موقع گفته بودند اگه راست می گن همون موقع من می رفتم رو در رو حرفم را می زدم یا می دیدم می گفتم که آقا من نمی خوام شما را ببینم ولی این حق را هم طرف نداره.

 

آقای ساغر چی: ببخشید یک نفر هم به اسم عبدالرضا اقبالپور هستش تو سازمان که برادرش از فرانسه رفته اونجا دم درب سازمان و بهش گفتند که ما چنین اسمی نداریم اینجا و بعدها سازمان این قضیه از دستش در رفته بود یکسال و نیم بعد به همین عبدالرضا گفته بود که زنگ بزن از داداشت کمک مالی بگیر وقتی که زنگ زده بود اون گفته بود که تو کجا هستی گفته بود که من تو اشرفم بعد داستان را بهش گفته بود گفته بود من یکسال و نیم پیش اومدم گفتند که چنین کسی وجود نداره اینجا یعنی اینجوری هم هست.

 

قسمت 11 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

 

خانم نلی جابانی: امیدوارم که خیلی خوب شما زندگی ادامه بدهید .

مهدی خوشحال:سوالی داشتم از دوستان اینکه به چند مورد من با بچه ها ئی که می آیند ارتباط داشتم  می گفتند شیوه ها ئی که به هر حال ما فریب خوردیم و سازمان بااهرمهای فشاری که داشت استفاده می کرد که مجبور بودیم که اونجا بمانیم ما الان با این وجود کسانی که در قراگاه ااشرف هستند  بحث کمک به اونها هست من می خواستم ببینم فقط در قرارگاه اشرف که ما مجاهدین نداریم تو بیرون از قراگاه هم ما مجاهد داریم که همونطور شاید فریب خورده و اگر جسمش اسیر نیست ذهنش  طبعا اسیره بحث کمک هست به بچه ها تو قرارگاه اشرف طبعا ما مجاهد داریم در خارج کشوراینها، توی مین اوورسورواز فرانسه ،  می آیند لوث می کنند مثلا می گن که اونها مثل ما مختارند چطور ما اینجا مجاهدیم من حتی دیدم که مجاهدین  با تلفن یا با چند تا جمله و قول و قرارهایی که می گذارند صحبت همینجا تو اروپا آدم را فریب می دهند . حالا شما گفتید که با روشهای واقعا غیر انسانی جذب شدید اینجا الان نفر هست سواد داشته، دکتر بوده بهرحال جذب اینها شده   من خودم شاید بگم که حدود 17 ، 18 سال حالا 15 سال یا کمتر یا بیشتر دارم به اندازه خودم توان خودم دارم کمک  می کنم و می بینم که همین وسط کمک من باز هم یکی  رفته و مجاهد شده بهرحال برای من که این کمک را داریم می کنیم باز هم توی این محیط حالا درون قرارگاه یا بیرون رفته مجاهد شده اگر چند توی ادامه مسیر من خدشه وارد نمی کند برای من یک مقدار سوال هست بعد از این هم خواهم کرد در گذشته کار من این بوده و خواهد بود ولی یکی از راههای کمک مثل شماهاست الان یک پیامی می فرستید برای بچه هائی که تو قرارگاه هستند بتوانند آگاه بشوند روشن بشوند و از این دنیای ذلیلی که توش هستند و بتوانند کمک بگیرند و تصمیم بگیرند که آزاد بشوند حالا بهرحال من سوالم همین بود یعنی اینجوری نیست که همین امروز یا دیروز این کمکها شروع شده سالها قبل شروع شده ولی متأسفاه به گوش خیلی ها نرسیده و ما باید کارمان را ادامه بدهیم.

 

آقای ساغرچی: من فکر می کنم که یک کم شرایط فرق می کنه اولا که هر انسانی آزاده که در دنیای آزادی و دمکراسی هر کس آزاد است که هر مسیری را برود ولی ممکنه که ما اندوه بخوریم یا حسرت بخوریم بدلیل اینکه می دانیم که درون مناسبات چی هست ولی به نظر من الان خوب خیلی از دوستام ممکنه ازپنج ساله به اونور اومده باشند از سازمان بیرون ولی  کلا اوضاع سازمان از سال 2002  عوض شده و اوضاع جهان عوض شده است و همینطور می بینید هر روز  اصلا تحولات یک چیز دیگه است من فکر می کنم که شاید به تعدادانگشتهای دست هم نیست که شما می گوئید جذب مجاهدین شده بخاطر اینکه شعارهاشون هم پوشالی است بخاطر اینکه حرفها یعنی من واقعا یعنی من یک مقاله ای آوردم از مجاهدین خودم این راسه بار خوندم باورم نمی شه بلاخره هر دستگاه حکومتی یکسری نوحه خون و نمی دانم مداح داشته از 2500 سال پیش ولی این یکی دیگر خیلی سنگ تمومه من هی می گم که باورم نمی شه این به اصطلاح شنونده ای این کیه  بجز او کسانی که داخل اشرف هستند و تو محیط بسته اند  می گه که مسعود رجوی هدیه ای است به خلق ایران و بسیاری خلقها و ملتهای دیگر یعنی آقای خدائی صفت این را در تاریخ  13-02-2011  در روز 30 دی که روز آزادی زندانیان سیاسی است یعنی شما این جمله را داشته باشید و بعد در انتهاش می گه که من دنبال یک الگو می گشتم در تاریخ 1400 ساله می گه که هیچکس را پیدا نکردم از این عدالت و شجاعت را بالاتر اجرا کند همه پیامبرها را هم نام برده یکی یکی و می گه که بزرگترین مقاومت عادلانه مقاومتی که اسم خودشون را گذاشتند آدمهائی که در اون مناسبات سرطان می گیرند می میرند ولی  بخاطر اینکه اینها یک نفرشان نره از شهر خالص به بعقوبه اجازه نمی دهند بره بیمارستان بعقوبه این مگه نفر تو نیستش اینکه گفته من 20 ساله باهاتم مریضی داره بفرستش بعقوبه با خالص 60 یا 70 کیلومتر است چیزی نیسش دونفر هم بگذار بالاسرش. ولی حداقل این را ببر بیرون چرا چون می خوهد حتی از مرده نفرات هم برای کارهاش بهره برداری کنه پس یعنی شرایط واقعا عوض شده و نمی شه مقایسه کرد با قبل من خودم بهتون اطمینان می دهم که از 2006 به بعد پذیرش سازمان مجاهدین تعطیل است هیچ نفری دیگه وارد سازمان مجاهدین نشده اگر هم شده با بهانه پدر و مادر از ایران  اون موقع اومدن یکسری خانواده ها اینجوری فریبشون دادند حتی مهدی هم مثالشه اینطوری آوردندشون اون موقع آمریکائیها برای نفرات اشرف کارت صادر می کردند مثلا من برادرم توی اونجا بوده اومدم دیدنش روز دوم بهت می گفتند این لباس تو زیاد جالب نیست داری تو اینجاها می چرخی لباس سازمان رامی کردند تنت همزمان با این پروسه ها به نفر می گفتن که بیا برو آمریکائی ها بهت کار ت می دهند وقتی کارت می دادند مدارک او را پاره می کردند و نفر اونجا می ماند و همین پسر خاله مهدی و اینها اینجوری موندن اونجا یعنی وقتی ثبت می شدی توی اسرای ارتش آمریکا سازمان بهش می گه که تحویل و تسلیم بوده و  کارتی هم  که به ما می دهند کارت اسیر جنگی بوده یعنی سازمان جذبی نداره نیرو به سمت سازمان نمی ره اروپا هم اگر کسی به سمت مجاهدین می ره واقعا نمی دونه درون سازمان مجاهدین چی هست همین مریم رجوی را می بینه با لباسهای مارکهای خیلی بالا و حرفهای داخل زرورق چیده شده ولی من حتی می دانم که تو خود اورسورواز تو ساختمانهاشون چی می گذره مناسباتشون عین همان مناسبات اشرف هست هیچ تفاوتی نمی کنه توهین به آدمها جلساتشون نشستهاشون فکر نمی کنم برا جوون این دوره که همین الان تو ایران هستند یک قطره جاذبه داشته باشه این حرفها دورانش تمام شده است اصلا من فکر می کنم شما کارتون مقدس بوده عالی بوده همینطور هم جلو برید و دیگه شرایط هم عوض شده دیگه مثل قبل نیست.

 

آقای علیشاهی: من یک سوال داشتم الان ما در مورد اشرف که صحبت می کنیم همه بهرحال بودیم یا می دانیم آشنائی داریم خیلی چیزها گفته نمی شه چون آشنا ئیم باهاش یعنی می دانیم آدمها ولی باایرانیهای دیگر که با ایرانیهای دیگر که صحبت می کنیم معمولا سوال می شه مثلا راجع ب اشرف می گم 3000 نفر بلاخره اونجا موندن می گم که اینها به این شیوه ماندن اینها اینجوری موندن می گویند که آخه  3000 نفر را با زور سرنیزه هم نمی شه یکجا نگهداشت  3000 تا آدمند 3000 فکر دارند اندیشه دارند هر چه توضیح بهشون می دی می گن بلاخره یک نفر اومده 10 نفر دیگر هم می شه بیاید هستند یک راهی که یک نفر برود 100 نفر هم می شه بیاد اینه که چجور می شه سازمان چه شیوه هائی استفاده می کنه سیستماتیک چکاری می کنه  که آدمها را نگهداشته حالا یک کم اشاره کردید ولی  آدمها را می آورد من می دانم من واقعا می دانم عیسی آزاده هست واقعا  این شبها پیش من گریه کرده برا دخترش عکس دخترش را قایم کرده بود پیشش بارها به من نشون می داد می خواستند کمدها را بگردند می گفت که این عکس را تو بگیر تو کمد من نباشه می گرفتم می بردم تو نفر بر قایم می کردم بعد می آوردم می گذاشتم تو اونجا ولی چند وقت پیش دیدم اومده تو سایت می گه که این نادختره اومده می گه من می دونم که حرفش نیست واقعا من اشکم در اومد فیلمشو دیدم که عیسی آزاده داره به دخترش فحش می ده که  اینهمه سالها به عشقش خوابیده نمی دانم این را چجوری می شه به مردم توضیح داد .سیسیتماتیک چیکار می کنه سازمان که آدمها اینجوری می شن یعنی 3000 نفر نه یک نفر و دونفر بلاخره یک سیستمی چیده که آره با 5 نفر می شه اینکار راکرد ولی با 3000 نفر به تعداد آدمهای مختلف هم فرق می کنه بخاطر همین گفتم شما بگین که گوشه هائی اش را می شه گفت چجوری این آدمها را اونجا نگهداشته به چه سیستمی بهتر هم می شه شناخت چطوری می شه بیرونشون آورد اگر این را بفهمند .

 

آقای ساغرچی: حالا این مورد عیسی آزاده را که گفتید عیسی از دوستای خود من بود بچه قزوین هست واقعا اینها خیلی زجر آور هستش ولی اینها بطور روزانه افراد را به گروههای کوچیک تقسیم کردند به گروههای کوچیک کنترل می شه هر نفر یک مسئول داره مسئول یعنی بپا هیچ کاری نداره همینطور پشت سرت راه می آید بعد از 2007 دیگه خیلی جدی شده بعنی بطور جدی تو اجازه نداری تنهائی جائی بری همینطوری که می روی می آید دستشوئی می روی می آید هر جا می روی باهات می آید این بپا کارش صبح تاشب کنترل تو است.

فکر کنم همه این آدمها که اینجا نشستن یکبار زندان را لمس کردند آدم که تو زندان هست همیشه به فضای زندان فکر می کند دنبال اینه که یکجوری از ای چهارچوب بیاد بیرون اونجا موقعیکه شما 24 ساعت یکی هست دنبال این هستی که از این فاصله بگیری یعنی یک کاری می کنند لحظه ای که تو داری از این فاصله می گیری احساس می کن آزادی ، خواسته ها و چیزهای آدمها را می کنند در همین حدشما اگر آرزوی یک کادر 25 ساله سازمان را بپرسی به شما می گه بهش می گی که دوست داری در آینده به آرزوهات رسیدی چیکار کنی می گه که دو روز پشت سر هم بخوابم این یکی از بزرگترین آرزوهای افراد است بیخوابی هم روحی و هم روانی سیستمی بکار می برند مثلا آرزوی ما شده بود اینکه یک روزی بیارباش مثلا بشه 8 صبح چون شما تصور کنید بطور مستر هر روز 4 صبح بیدار بشی بعد طبق برنامه بیائی اینطوری روانشناسانه باهات کار می کنند بهت می گویند 6 عصر کار تعطیل است. شیش می گن که عقبه کار کارهای پوشال درست می کنند می خواهند بکنند 8 شب هشت شب می گه که تعهد داریم می کنه 12 شب دوساعت اضافه کنیم می گه صبح دیرتر بیدارتون می کنیم 2 کار را تعطیل می کنند  مثلا من توی سوله ها کانتینر سازی  می کریم دو تعطیل می کردیم پنج و نیم صبح بیدار می کردند می گفتند که کارها پشت تو مونده تو مثلا نفر فنی هستی یعنی این نفر هم تحلیل می رفت هم تحت کنترل است هم به چیزی جز استراحت فکر نمی کنه به اضافه اینکه نه شب باید یکساعت بنشینه هر روز بگه که نکرده های امروزم این بوده خوب شما تصور کنید وقتی دارید راجع به فرقه صحبت می کنید راجع به مخوف ترین سازمان سیاسی تاریخ ایران دارید صحبت می کنید یک چیزی است من فکر می کنم تو دنیا اصلا نمونه است همه تاریخچه این سازمانها را من خوندم اصلا با هیچکدام قابل مقایسه نیستش این مناسبات درون سازمانی کاری می کنه که شما چیزی بیشتر نخواهی خواسته ات این است که یک روز 10 صبح بجای یک دونه سیب بهت دوتا سیب بدن در صورتی که سازمان به لحاظ مالی همه می دانند مهمانی هائی که در همین اروپا می گیره ملیونی است هزینه هاش همه می دانند از کانادا از اونور دنیا پول بلیط و هتل نفرات رامی ده می آورد بخاطر یک تظاهرات ولی اونجا مثلا ده صبح یا سر صبحانه می گه من یک قطعه پنیر بیشتر می خواهم این را کاری اش می کنه که نفر همش فکرش تو همین باشه ظهر یکساعت استراحت کنه روزش بهش اجازه بدن 45 دقیقه ورزش کنه یعنی دیگه این محدودیتها را اعمال می کنند که آدمها اینجوری ان 3000 نفر این شکلی دارن کنترل می شن و یکی از موضوعات هم هستش  که افراد به اصطلاح قدیمی تر که با یک آرزو و آرمانی اومدن و سن و سالشان گذشته اون موانع ذهنی که صحبت شد سرش . اونا خودشان بعنوان مدافعان سیستم شدند اونا که سنشون رفته بالا می گه من از اینجا برم بیرون که نمی توانم بنائی کنم کاری انجام بدهم در نتبجه اون سعی می کنه سیستم را حفظ بکنه خودش

خانم سلطانی:

تو تکمیل حرف مهرداد اون طرف قضیه اش هم دستور مشخص مسعود رجوی است یعنی بازتابی که الان تو پائین دیدید مهرداد گفت تو بالا اصلا دستور مشخص می دهد به افراد شورای رهبری و به زنهای شورای رهبری می گه من از شما می خواهم که از تحت مسئولین شما گوشت نماند فقط پوست و استخوان بماند یعنی اینقدر امتداد بدهید این کارکشیدن جسمی را از نفرات تحت مسئولتان و بی خوابی که ازشون فقط پوست و استخوان باقی بماند یعنی اینها مکمل همدیگرند یعنی اینطوری افراد را گذاشتند که اون یکی را بپاد و اون زنهائی که اعمال کند این خواسته را هر چند که در آینده هم بیشتر باز خواهم کرد .

 

آقای سجودی: حرفها راگفتند من بگم شاید هیچکی باور نکنه تو طول هفته شاید من 4 ساعت بیشتر نمی خوابیدم این را مهرداد می داند تو طول هفته 4 ساعت می خوابیدی  من می خوابیدم حال می کردم یعنی اینقدر چیز بود  مثلا من را کرده بودند همان کارگاهی که کار می کردیم از من چیز ساخته بودند من به خودم افتخار هم می کردم می گفتم عجب حسابی روی من می کنند  مسئول جوشکاری بودم مسئول دیوار زدن کانتینر بودم رنگ هم یاد گرفته بودم یک جورهائی چی می گن آدم را بالا می بردند یک کارهائی هم می کردند به ذهنت نزنه کارهای دیگه من پیش خودم می گفتم 10 دقیقه فکر کنم خیلی آزادی است ها حالا تو  اون ده دقیقه هم که خواهر مسئول شورای رهبری مون یکبار صدام کرد تو اون ده دقیقه چی فکر کردی با خودت بابا ولمون کن دیگه اون ده دقیقه را چیکار داری والله بخدا حالا دیگر آخرهاش پشیمون می شدم برا اون ده دقیقه 4 ساعت نشست می نشستم آخر عاقبت من دیگه پشیمان می شدم می گفتم ده دقیقه هم نمی خوام همون کار را بدین ما می کنیم جدی می گم من دیگه چیزی ندارم .

 

آقای تاجبخش: حرفها را زدند بچه ها ولی در واقع اینقدر اونجا فشار کار و بیخوابی و فشارهای عصبی روی آدم می گذارند که اصلا توان تصمیم گیری فرصت نمی ماند که بخواهی تصمیم بگیری که حالا من می خواهم چیکار کنم مگه اینکه اینقدر فشار زیا بشه که دیگه اول مقابلشون وایستی از این مقابلشون وایستادن یک زمانی برا خودت بخری چون تا وقتی که تو این برنامه شون که چیدن داری جلو می ری خوب زمانی برات نمی ماند وقتی تصمیم می گیری جلوشون وایستی یک زمان کمی می مونه  ولی ادامه سوالی که شما پرسیدید واقعا سخته تشکیلات مجاهدین را به یک کسی که تشکیلات مجاهدین را تجربه نکرده است مثلا من بعضی وقتها می پرسند می مانم توش یعنی هر چقدر که می گی تازه مثلا به یک گوشه هم اشاره نکردی بعد همون گوشه می بینی بعدهای مختلف هست اینقدر پیچیده است این سیستم سرکوب و فشار که خیلی مشکله حداقل برای من خیلی مشکل است توضیح دادن به این افراد .

 

آقای سجودی: ببینید یک نکته کوچولو در مورد خودم ما مثلا جدیدا می رفتیم اونجا بلاخره جواب بودیم خیلی آرزو داشتیم من چیز زیاد و بزرگ آرزوی بزرگم این بود که ترانه ای که دوست دارم را گوش بدهم آزاد بود که هر کی یک پوشه تو کامپیوتر داشته باشد من از بچه هائی که تو تبلیغات کار می کردند هی ترانه می گرفتم می ریختم تو پوشه ام  امروز می ریختم فردا می رفتم می دیدم نیستند دوباره می گفتم یکی پاک کرده پوشه آهنگها را چون آهنگ بجز این سازمانی کسی حق نداشته گوش بده بعد دوباره می آمدم می ریختم یکبار اشتم گوش می کردم بخدا یکبار داشتم گوش می کردم یک آهنگی بود از فرشید امین نسترن بود داشتم گوش می کردم مسئولم اومد اف جی ام مسئول گنده ام اومد گوشی را برداشت گفت به به این کدوم نسترنه داری گوش می دهی حالا این شد برا من داستانی جدی می گم دیگه من گفتم آقا من پوشه هم نمی خوام تو کامپیوتر جدی می گم  بخدا گفتم غلط بکنم من دیگر آهنگ هم گوش نمی دهم  .

 

قسمت 12 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

ساغرچی: در تأئید حرفهای این هم من یک جمله بگم که اونجا خیلی شما سوال کردید جبر بیداد می کند یک کتابخانه مرکزی هستش فقط فرمانده های قرارگاهها حق دارند یکسری کتابها را بگیرند مثلا کتابها طبقه بندی شده است یعنی اونجا یک کتابخانه بزرگ هست یکسری کتابها از بیرون رفته بطور خاص مال دوران سال 81  کتابهائی که تو ایران هم چاپ شده رفته کتابهای خیلی، تاریخ ادیان به آدمهای معمولی نمی دهند شما بروید اونجا مثلا می گه که اگه می خوای بگیری برو از فرمانده قرارگاه یک برگه بیاور تا کتاب را دو هفته بهت قرض بدهم یعنی این جهل هم خیلی مهمه آدمها اصلا خبر ندارن بیرون چی می گذره .

 

خانم سلطانی: در خاتمه جلسه بهرحال خوب همه ما یکبار دیگه یادمان اومد و با وجود اینکه خودمون هم مبتلا بهش بودیم و می دونیم که الان این بچه ها که داشتند می گفتند باز برای من به مراتب تأسف انگیز وغم انگیز تر بود که می گفتند حتی به نسبت آن موقع که من اونجا بودم دو برابر شده و ازطرفی حتی برای من که اینجا شنونده شما بودم این واقعیت بازدوباره مجسم شد برام که چقدر این سازمان ریارکار است چقدر دروغگو است و بجای اینکه بیاید یک سر سوزنی بازنگری کند روی اونهمه احساس و عاطفه ای که کشت و لگدمال کرده و اون در داخل سازمان اسیر کرده و نفراتی که در اروپا استخدام کرده فریب داده بیاید یک سر سوزن تردید کند خود این رجوی تردید کنه در این زندانی که بوجود آورده تواین تارعنکبوتی که بعنوان تشکیلات سازمان و بعنوان اپوزوسیون و با انواع و اقسام اسمهای فریبنده بیاید تردید کند در این بدتر اون شتر قدرت را همچنان داره به پیش می بره و قیمتش را داره از جون بچه ها از جون کسائی که منتهی می شه النهایه به کسی مثل حنیف امامی مثل سیاوش نظام الملکی و گلهای فریب خورده ای که اونجا تلف می کنه و دنبال هیچی هم نیست الا اینکه خودش به قدرت برسه و برای ما خیلی غم انگیز بود هرچندکه وقتی از اون چاله فاصله می گیری یا از اون ندان هر چه که بیشتر فاصله می گیری می تونی بیشتر بفهمه یک جائی هم حتی برامون مضحک بود که چیکار داره اونجا می کنه ولی برای نفراتی که داخل این مهلکه هستند باید ببینیم چطوری می تونیم  با اونها کمک کرد شما اگر بطور مستقیم از طریق این دوربین اگر پیامی دارید یا دلتون می خواهد خطاب به نفری حرفتون را بزنید بفرمائید .

 

آقای ساغر چی: من اول به دوستای خیلی خوبم حنیف و امین وعلیرضا گل مریمی چون می دونم که اینها دوست داشتند که بایند بیرون و قرار بود که بعد از ژ انویه 2009 بیایند بیرون و می دونم که بخاطر فشار مادرشون ماندند همینطورموسی و حمید قنبری بهتون می گم بیائید بیرون و مطمئن باشید که دربها به روی شما باز می شه با استعداد زبانهائی که شما دارید و زبان بلد هستید مطمئن باشید که شما بیرون زندگی آزاد هست مجتبی و مصطفی و محمدرضا ضابطی دوستای خیلی خوبم شما هم می دونم که می خواهید بیائید بیرون دنیای آزاد و یک روز آزادی تجربه کردن می ارزه به 10 سال زندگی کردن در اسارت و آدم نباید این را با هیچی عوض کنه دخترهای خوب مثل پروین پروانه و نسرین و مریم و صدیقه که می شناسمشون و سهیلا که بچه نظام آباد است و خیلی از دخترهائی که اسمشون یادم نیست می دونم شما هم می خواهید بیائید بیرون شما هم بیائید بیرون نترسیدخانواده ها بیرون اشرف از شما حمایت می کند و مطمئن باشید که اون چیزی که سازمان می گه بیرون سازمان اون خبرها نیست با یه کم تلاش با یه کم صبر شما هم می رسید بیرون و از اون جهنم نجات پیدا می کنید ما همیشه به یاد شما هستیم و علیرغم اینکه به اروپا رسیدم ولی قلب و روحم با شماست و هر کاری می کنم که شما بتوانید از اونجا نجات پیدا کنید .

 

آقای تاجبخش: من هم خیلی تشکر می کنم این فرصت در اختیارم گذاشتید می خواستم به دوستای خیلی خیلی خوبم به بچه ها به محمدرضا ضابطی به مازیار به شاهرخ که می نشستیم روزها با همدیگر ساز می زدیم به فریدون به جعفر به همه کسایئی که الان صدای من را می شنوند و الان اسم همشون در خاطر م نیست بگم که می تونید بیائید بیرون یک زندگی دیگری را شروع کنید واقعا امکانش هست شما نگاه بکنید من کنار شما تحت همه فشارها بودم الان اومدم تو اروپا دارم زندگی ام را می کنم یعنی شما هم نترسید انتخابتون را بکنید زیر اون همه فشار سازمان سعی کنید اون شعله احساستون  را سعی کید تو وجود خودتان زنده نگهدارید واقعا یعنی کاری که ما همیشه بهم می رسیدیم می گفتیم بیائید بیرون واقعا می شه شما نگاه کنید ما هم بلاخره سختی های زیادی داشتیم تو این مسیر حتما هم داره ولی اونجا خانواده ازتون حمایت می کنه  دولت عراق خیلی به شما کمک می کنند گول حرفهای سازمان را نخورید که می گه دولت عراق جلوی ما وایستاده اون خیلی بهتون کمک می کمنه امکانات زیادی با همه سازمانهای بین المللی می توانید تماس پیدا کنید بعد هم خیلی راحت می توانید بیائید اینجا و زندگی جدیدی را شروع کنید من واقعا منتظرتونم خیلی دوست دارم توی این کشوری که هستم توی اروپای آزاد بتونیم همدیگر را ببینیم و مطمئن باشید و بهتون قول می دم که هر کاری از دستم بیاید برای آزادی تون انجام بدهم .

 

آقای سجودی: من اسم نمی برم ولی یکی داوود بود یکی مجتبی داوود  خواننده داوود غراب با این صحبت می کردیم رابطه داشتیم خدائی فقط می ترسیدم بیایم بیرون من حرف خاصی ندارم ولی واقعا اگر بتوانند من را ببینند آقا من در آلمان دارم زندگی ام را می کنم خیلی هم عالی است خدائی خودمم هم ریلکسم امروز هم فکر می کردم اونجا تو ذهنم بود که برم اونجا می رم می شم مزدور بیائید بیرون عشق و حال خودتون را بکنید همون خواسته هائی که ته دلتون داشتید می تونید بیائید بیرون راحت بهش می رسیداون چیزهائی که گفتند بهتون اصلا اون چیزا نیست .

 

خانم سلطانی: من هم از همینجا و با صحبتهائی که بچه ها کردند می خواهم مهرداد داشت صحبت می کرد و از امین و حینیف و علیرضا گل مریمی گفت و همینطور سارا افسای  بخصوص خطابم الان به مادرهاشون هست زهرا افسای و همینطور مادر سارا افسای یعنی مریم گل مریمی من دقیقا در مقطعی که مادرشون را و در واقع بجای مادرشون می رفتند پای تماس با شماها با تو حنیف  با امین و علیرضا ودر واقع  با سوء استفاده کثیف و خائنانه از عواطف مادری سناریوئی دست مادر می دادند و بهش می گفتند یعنی به خود تو زهرا افسای که هنر تو این است که این سه بچه را بیاروی تو قرارگاه اشرف و چجوری فریبت دادند و بعدا وقتی که بچه ها را کشاندند آوردند گفتند که ملاقات ممنوع و اینطور و آنطور و من یادمه که  تودر عطش دیدار بچه هایت بودی

چقدر دنبال این بودی که حتی نیم ساعت با این بچه ها تنها باشی و می دونم که حتی تو اتاق ملاقاتی که می گذاشتند سازمان میکروفن می گذاشت و بعد خراب می شد سرنفرات از بس که بعدش نفر باید حساب پس می داد حتی در خلوت خودت هم جرأت نداشتی احساسات و عواطف مادری ات را به بچه هات بگی و همینطور مریم گل مریمی که مادر سارا افسای هست خطاب به اون می گم که اون هم باز وضعیتی مشابه به زهرا داشت اینها کلا یک خانواده هستند و من از تو هم مریم جون می خوام که خاتمه بدهی این فریب و ریا را و همگی انشاالله دسته جمعی بتوانید بیائید بیرون و به همه زنهای شورای رهبری و به همه زنهائی که تو سازمان فریبشون دادن و هر کس را به یک نوعی یا رو در بایستی یا اینکه آینده ای نداره اگه بره بیرون از همین جا بهشون می گم

که خیالتون راحت باشه بیائید دنبال زندگی تون و این بساط مسخره عملیات جاری و غسل و در یک کلام فقط می توانم بگم که تارعنکبوت تشکیلاتی که سازمان چه تو اشرف و چه تو پاریس در خانه های سازمانی و تیمی خودش تو اروپا و فرانسه راه انداخته و فریب نفرات جدیدی که دائم داره به دام می اندازد نفرات را تحت عناوین مخلتف و به شیو ه های مختلف  و به هر فرمی به دستور تشکیلات ولو شده یک نفر را گول بزند از همه کسائی که تو خارج کشور دارند تحت عنوان هوادار داره سازمان استفاده یا در واقع سوء استفاده می کمنم می خوام که بدونن حتی شده اگر مایل باشن با من ارتباط برقرار کنند من از شیوه های سازمان بهشون خواهم گفت و بهتون می گم که از هیچی نترسید این اختاپوسی که سازمان روی شما انداخته و این بختک تشکیلاتی که فرد را قفل و زنجیری خودش می کنه که فقط دستورات او را گوش بدهد و با لولو کردن افراد که آی این مزدور است  اون یکی جاسوس است و انواع و اقسام مارکها سعی می کنه که خط و خطوط خودش را پیش ببره و این گرگی است در لباس میش و این اپوزسیون نیست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به خانم مریم رجوی در مورد اشرف

24.03.2011 

مسعود جابانی، پیام رهایی، هلند
http://payamerahai.com/?p=1615

در روز نهم مارت در گردهمائی که در شهر کلن برای دیدار با سه تن از جداشدگان شرکت کرده بودم بیش از پیش غصه دار شدم .

مهرداد، روح الله، مهدی گوشه ای از آنچه که بر انان گذشت پرده برداشتند. باورم نمی شد که سازمان شما برای نگهداشتن نیرو تا مرز گروگانگیری و تخلیه انگیزه های عاطفی و انسانی پیش برود و تنفر و انزجار از خانواده و بی اعتمادی به محیط پیرامون را جانشین ان نماید.
احتراما:

اینجانب مسعود جابانی که از اوایل انقلاب سال 57 تا عملیات فروغ در رکاب شما شمشیر میزدم درخواستی از حضورتان در این روزهای نوروزی داشتم که امیدوارم قبل از پاره کردن نامه یکدور ان را بخوانید.

البته با توجه از شناختی که از شما دارم، انتظار چندانی از پاسخگوئی شما ندارم ولی مطمئن هستم که شما هرروز با این مشکلات که بیشتر خانوادگی” منظور همان خانواده ای که آقای رجوی تشریح نموده” است درگیر هستید و شاید شعار مبارزه با جمهوری اسلامی تنها چسب تشکیلاتی شما باشد و بدون این ادعا نان تان آجر می شود.

حتما به خوبی میدانید که تعداد جداشدگان از سازمان از خرداد 1360تاکنون بدون اغراق بیش از صد برابر تعداد کنونی اعضاء سازمان در اشرف و اور و دیگر نقاط می باشد. جای سئوال دارد که چگونه سازمان نمی تواند با اینهمه ابزار و روشهای تخلیه هویتی و شستشوی مغزی و تزریق هویت فرقه ای، جلوی ریزش نیرو را حتی با متدهای روانشناسانه و تهدید و ارعاب در اشرف بگیرد.

چه خوب بود اگر کسانی که از سازمان جدا می شدند سراپا توسط شما و آقای رجوی لجن مال نمی شدند و به همه آنان شاخه گل رزی داده می شد و بر دردهای انان مرهم گذاشته می شد.

از همه انان به خاطر عمر تلف شده شان در دستگاهی که هیچگونه اساسنامه و روش و منشی بجز نابودی و مرگ ندارد پوزش می خواستید.

چه خوب بود اگر صدها نفری را که در اشرف هستند شانس و فرصت می دادید تا بتوانند خود را از حصار ذهنی و جسمی برهانند و پس از سالیان روش زندگی خویش را خودشان انتخاب کنند.

چه خوب بود اگر احساس خدائی به جوانانی که تنها سرمایه شان عشق به ایران و ازادی کشورشان است نمی کردید و انان را با همین شعار در زندان اشرف به حبس نمی کشاندید.

خانم رجوی

اگر واقعا اشرف شهری بود و از روابط شهرنشینی برخوردار بود چه نیاز به سیم خاردار و ده ها بلندگو و سنگ و تیرکمان و فحش و اشک و حرمان می بود.

اگر اشرف شهر بود دیگر نیازی نبود که بسیاری از مادران و پدران برای سال دوم سفره هفت سین شان را پشت درهای اشرف پهن کنند.

خانم گرامی شما نمی توانید با لباسهای سلطنتی و شعارهای یکنواخت همیشگی و لبخندهای مصنوعی و کف زدن های ممتد گروهی که به عشق تفریح از سراسر اروپا با پول باد آورده شما گرد هم آمده اند از فرقه مجاهدین قصر آرزوئی برای مردم ایران بسازید.

خانم رجوی آیا می دانید که :

از هرهزارپناهنده ایرانی که در اروپا و آمریکا می باشند شاید فقط یک نفر باشد که با تردید ” ساندیس خور” شما می شود و تمثال های شما و همسرتان را به دوش می کشد.

خانم رجوی

زیاد برخود نبالید اگر می توانید در گردهمائی ها تعدادی از شخصیت های سیاسی اروپا را گرد هم بیاورید و حمایت آنان را جلب نمائید. در واقع آنان از شما حمایت نمی کنند انان امده اند که مخالفت و دشمنی خودشان را با جمهوری اسلامی نشان بدهند این معادلات سیاسی است که گاهی با شما بازی می کنند و گاهی محلتان نمی گذارند در واقع آنها هستند که از شما استفاده می کنند و نه شما از آنها.

خانم رجوی برخود نبالید زیرا شش نفری که از آمریکا در کنفرانس اخیر شما شرکت کرده اند از طراحان جنگ خاورمیانه و وابسته به کارخانه های تسلیحات جنگی آمریکا می باشند. حتما برایتان سئوال برانگیز بود که چرا دیگر احزاب چپ اروپائی در جلسات شما حضور ندارند.

بهرحال تعدادی از انان در تماسی که با آنها داشتم بیان داشتند که علیرغم دشمنی شان با جمهوری اسلامی مایل نیستند که در کنار آقای جان بولتن که طراح و مشوق جنگی آمریکا می باشد برای شما کف بزنند.

خلاصه کنم که در واقع شما نان دشمنی با جمهوری اسلامی را می خورید وگرنه راه کارها و شیوه هائی که بکار می برید هیچگونه تناسبی با آزادیخواهی و آزاد اندیشی ندارد. چگونه می شود که سازمان و یا فردی خود از ارزشها و نرم های دمکراسی برخوردار نباشد ولی خود را دمکرات و تئوری پرداز دمکراسی بداند؟.

حانم رجوی

شاید بزودی براثر باد ها یا بازیهای سیاسی کشورهای اروپائی و امریکا کاملا سازمانت را از لیست تروریستی هم خارج کنند ولی آیا چیزی در روابط نیروهای مستقر در اشرف روی خواهد داد؟

آیا آنان می توانند مانند هر شهروند دیگری بدون نگهبان زندگی کنند و صاحب جان و روح و عقیده و راه و رسم زندگی خودشان باشند؟ آیا انان می توانند بدون بلندگو و سیم خاردار با خانواده هایشان تماس بگیرند؟

خانم رجوی

در روز نهم مارت در گردهمائی که در شهر کلن برای دیدار با سه تن از جداشدگان شرکت کرده بودم بیش از پیش غصه دار شدم .

مهرداد، روح الله، مهدی گوشه ای از آنچه که بر انان گذشت پرده برداشتند. باورم نمی شد که سازمان شما برای نگهداشتن نیرو تا مرز گروگانگیری و تخلیه انگیزه های عاطفی و انسانی پیش برود و تنفر و انزجار از خانواده و بی اعتمادی به محیط پیرامون را جانشین ان نماید.

خانم رجوی

خانم بتول سلطانی تو را به بحث رو در رو در هر نقطه ای که بخواهی در رابطه با فجایعی که برسر خانواده مجاهدین اورده اید دعوت نموده است. آیا ان را می پذیرید و یا مانند همیشه می گوئید که وقتتان باید فقط صرف مبارزه با رژیم گردد. “

روح الله تاجبخش می گفت :

بزرگترین مانعی که در حین فرار از اشرف گریبانگیرم شده بود، جنگ با درونم بود که بمراتب سختر از عبور از سیم های خاردار به نظر میرسید.

او می گفت که بچه هائی که درون روابط اشرف هستند هیچ تصویری از جهان بیرون اشرف ندارند.

می بینی خانم رجوی که علیرغم دنیای ذهنی که شبانه روز از طرف مسئولین برای بچه ها ترسیم می شود بازهم در نهایت از ان عبور خواهند کرد. قطع تلویزیون و رادیو اخبار بیرونی نمی تواند مانعی جدی برای رسین به ازادی نیروها گردد.

مهدی سجودی که در سن 17 سالگی جذب سازمان شده بود گفت:

وظایفم را در سازمان خوب انجام می دادم چونکه حوصله شنیدن فحش و توهین را از طرف مسئولین نمی توانستم تحمل کنم. به ما دائم می گفتند که در صورت خروج از اشرف توسط رژیم دستگیر می شوی و…

خانم رجوی اینست روابط شهر پایداری و مقاومت که بهش می بالی

مهرداد ساغرچی در پاسخ به سئوال حاضرین گفت:

ما نه تنها خلقی را ازاد نکردیم بلکه خودمان هم اسیر شدیم و خانواده خودمان را هم اسیر و زندانی افکار خودمان نمودیم.

بله خانم رجوی نهادینه کردن دمکراسی از خودسازی شروع می شود نه دگرسازی!

خانم رجوی خیلی مایل بودم که نام شهر اشرف را به همان پادگان اشرف با معیارهای پادگانی بنامم . ولی راستش نوع روابط و مناسبات در اشرف از پادگان هم فراتر رفته است . بنابرین نام زندان زیبنده تر است وبیشتر با شرایط انجا همخوانی دارد

افسوس که در هیچیک از گردهمائی که دارید جائی برای پرسش و پاسخ منتقدین خویش نگذاشته اید. در عوض هرزمانی هم که موفق شوید از زمان و مکان یک گردهم آئی منتقدین سر درآورید با بسیج لباس شخصیهایتان سعی می کنید که آن را بهم بزنید. تصور اینکه اگر شما در راس حکومت ایران و صاحب قدرت سیاسی و نظامی می بودید مخالفان را چگونه تحمل می کردید، برایم روشن و واضح است که اکثر انان را از لبه تیغ می گذراندید.

خانم رجوی خلقی که اکثر آنان نمی خواهند قهرمان باشند ! می گویند.

خانم رجوی شعار نه

شعور لطفا

رونوشت:

سازمان مجاهدین خلق ایران

 

فیلم و متن پیاده شده کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان ـ قسمت اول

دوستان و فرزندان ما را از جهنم قرارگاه اشرف نجات دهید

14.03.2011

ایران قلم

قسمت 1 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

خانم بتول سلطانی :

با سلام به بینندگان عزیز شش مارس 2011 برابر با 15 اسفند 1389 در جمع دوستان هستیم با تشکر از همه دوستان حاضر در جلسه ضمن خوش آمد گوئی به همه شما دور هم جمع شدیم تا ببینیم که چه کمکی می توانیم به بچه هائی بکنیم که هنوز در اسارتگاه فرقه مجاهدین ، اشرف اسیر هستند.

و همینطور خانواده هائی جلوی درب هستند. ضمن درود به آنها که یکسال است در گرما و سرمای بغداد با همت و پشتکار آنجا هستند به این امید که دیدار داشته باشند با بستگانشون وما اینجا با نفراتی از آخدرین دسته های جدا شده از اشرف صحبت داریم و به همه شما این نوید را می دم که افراد بیشتری از این سازمان در حال جدا شدن هستند و تعدادی هم آزاد شدند که در آینده خبرهاشو می شنوید و من خیلی خوشحال هستم از اینکه می بینم  جلوی  این کشته شدن ها گرفته بشود افرادی مثل حنیف امامی و سیاوش نظام الملکی و یا نفرات دیگری که به دستور این تشکیلات جان خودشان را به خطر می اندازند و قربانی می شوند

در حال حاضر در حضور سه نفر از بچه هائی که اخیرا جدا شدند و پاشون به اروپا رسیده هستیم و دوست داریم که بیشتر بدانیم که در تشکیلات بخصوص در سالهای اخیر چی می گذره معرفی می کنم آقایان مهرداد ساغرچی ، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی هستند.آقای مهرداد ساغر چی خوشبختم از اینکه شما را اینجا می بینم.

 

آقای مهرداد ساغرچی:

 مرسی از دعوت شما و این موقعیتی که برای ما درست شد که بتوانیم چند کلامی با دوستانمان در زندان اشرف و همینطور با خانواده هائی که یکسال است اونجا دارند مقاومت می کنند و دنبال گرفتن حق مسلمشون هستند که بتوانیم چند کلامی صحبت کنیم.

 

خانم سلطانی: شما چی شد و چگونه جذب سازمان شدید؟

 

آقای مهرداد ساغر چی:

 من در عملیات مروارید سال 1370 اون موقع 15 سالم بود که اسیر سازمان شدم مدت سه سال اسیر بودیم که طی این سه سال با روی ذهن ما  مغز شوئی انجام شد خود من هم آدم نسبتا مذهبی بودم شعر و شعارهائی که اونجا برای ما گفته شد به ما خیلی انگیزه داد و بعد من اعلام پیوستن به سازمان کردم و من حدود 20 سال در سازمان بودم از 73 تا فروردین سال 1388 البته اینکه چرا از سازمان اومدم بیرون چونکه من همه عمرم را گذاشته بودم فکر می کردم که راه درستی را دارم می روم بخاطر اعتقاداتم اما در سالهای بعد از جنگ آمریکا با عراق مستمرا دروغگوئی های مسعود رجوی اینقدر زیاد شده بود که این تناقضش برای ما قابل هضم نبود و خود من چند سالی بود که می خواستم بیام بیرون ولی چنین امکانی نبود بخاطر اینکه وحشت داشتم از بیرون اومدم چونکه هیچ مدرکی نداشتیم هیچ امکانی نداشتیم و سازمان هم می گفت که اگر شما بروید بیرون تحویل نیروهای عراقی می دهند شما را و بعد زندان ابوغریب داستانهائی که برای خود من قابل هضم نبود اما آخرین بار در 2007 به ما رسما گفتند که شما تا ژانویه 2009 دیگر در عراق نخواهید بود و بصورت اجباری این تعهد را از ما گرفتند و من هم گفتم ما این سالیان ماندیم و بلاخره تو این مدت تعیین تکلیف می شویم .

و این را رسما در نشستهائی که لایه لایه برای همه گذاشتند جداگانه به همه گفتند و رسما در کاغذ هم نوشتند و گفتند شما رسما بنویسید که ما تا ژانویه 2009 هسیم اما درست دو هفته یا یکماه قبل از آن تاریخ یک نشست عمومی  در قرارگاه اشرف من نمی گم قرارگاه اشرف بلکه زندان بزرگ اشرف چون آدمها به زور و جبری که اون شرایط بهشون تحمیل کرده مانده اند مسعود رجوی خودش را که نشان نمی دهد در پیام صوتی به ما گفتش که پیام به شما اشتباه منتقل شده است و اونجا بود که من برام دیگه مسجل شد که این آقا همه چیزش دروغ است یعنی کاغذی را که ما بر اساس یک موضوعی امضا کرده بودیم و بعد از ژانویه 2009 به دو ماه که فکر کنم  تا آخرهای اسفند یا همین مارس مستمرا در رابطه با دولت عراق موضع گیریها عوض می شد یک روز می گفت که مالکی دوست ماست یک روز دیگه می گفت پاسدار مالکی یک روز می گفت که ما می خواهیم شنزار عراق را رد بکنیم منظورش رابطه با دولت عراق و خلاصه اینقدر دروغ زیاد شده بود که دیگه کلا خودشون هم نمی دونستند چیکار دارند می کنند و این باعث شده که همه آدمها واقعا در یک تب و تابی افتاده بودن که یک چیزی واقعا عوض شده بود بطور خاص ما که یک نسل جدیدتری بودیم خلاصه بیشتر دنبال این بودیم که یک نتیجه بگیره کارمان و بعد که دیدیم من خودم با پنجاه یا شصت نفر از بچه هائی که همسطح و همرده من بودند با هم صحبت می کردیم همه اونها همین را می گفتند ولی واقعیت اینه که بیرون اومدن از سازمان برای آدمها اونقدروحشتناک شده اینقدر ترس انداختند که شما خلاصه آخر و عاقبتتان چوبه دار است از سازمان بروید بیرون و اینکه مبارز را و مبارزه فقط کسائی هستند که توی این زندان هستند و آدمهائی که حتی زره ای قطره ای  داشته باشند که بخواهند بیایند بیرون از ترس این موضوع بیرون نمی آیند کما اینکه فکر کنم 24 یا 25 بهمن بود مسعود رجوی به خانواده های مجاهدین هم می گه خانواده های ساندیسی کلماتی که من نمی توانم تکرار کنم .

ولی اونا به راحتی به پدر و مادر بچه ها می گویند مزدوران ارتجاع فلان فلان کسی که اومده دم قرارگاه می گه که من فقط اومدم یک روز بچه ام را ببینم و این موضوع بود که بیرون اومدن ولی خوب من تصمیمم را گرفتم گفتم که هر چه می خواهد بشودخوشبختانه ما اومدیم و دولت عراق ماکزیمم همکاری را کرد خیلی تلاش کرد به ما کمک کرد من نمی گم یک هفته دوهفته ولی یک کم پروسه طول کشید به نسبت همه کسائی که تو عراق پناهنده شده بودندکسانی که از سازمان بیرون می آیند دولت کمک می کند که زودتر پروسه پناهندگی را برود مصاحبه با UN را انجام می دهند و پناهندگی شون را که می گیرند و بعد دیگه با کمک اونها ما توانستیم خودمان را به اروپا برسانیم تقریبا یکسال طول کشید ولیکن الان درست است که من خودم اینجا هستم ولی قلب و دلم با خانواده هائی است که کنار دروازه اشرف هستند و بچه هائی که من می دونم به اجبار اونجا نگهداشته شده اند و دارند پیر می شوند و به دروغ برای شعارهای دروغی و حرفهای پوشالی نگهداشته  و واقعا ایکاش می توانستم یکجوری مستقیما با بچه ها حرف بزنم با بچه هائی که داخل اشرف هستند چونکه بعضی موقعها آدم تو اخبار آدم می خواند تو کره شمالی مثلا یک رادیو دولتی هست چون یک کشور است همه جا انعکاس پیدا می کند ولی  وقتی شما یک چیزی به اسم سازمان مجاهدین و یک کیس وحشتناک که فقط یک شبکه تلویزیونی داره اونهم به اسم مجاهدین کسی نمی تواند توش رادیو داشته باشد روزنامه ای وجود ندارد  کسی نمی تواند توش تلویزیون نگاه کند اگر تلویزیونی نگاه می کند با زمانبندی و همان تلویزیون مجاهدین است اخبار روزنامه ای وجود ندارد بولتنهای دیواری است که خود مجاهدین چاپ می کنند اخباری که می خواهند بزنند اگر بخواهم بگم من با پدیده هائی که توی این کره خاکی 30 سال 40 سال 50 ساله که جا افتاده مثل موبایل مثل اینترنت با اینها یکساله که آشنا شدم و کسانی که در سازمان هستند اینها را یا تو فیلمها دیدن یا اسمشو شنیدن می خواهم بگم که اونجا اوضاع خیلی خرابه و وحشتناکه و تنها چیزی که درون من امید می ده در اخبار خواندم که خانواده هائی از استان گلستان برای سومین بار اومدن اونجا و اونجا ایستادن همه توهینهائی که داره بهشون می شه به جان می خرند ولی ایستاده اندایکاش من هم می توانستم کنارشون باشم  و هر کاری که از دستم بر بیاد می کنم که بتوانند اینها خانواده هاشان را ببینند مینیمم حق انسانی هر نفره که بتواند اعضای خانواده اش را ببیند.

قسمت 2 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

 

خانم سلطانی:

 تا چه حد شما فکر می کنید که نفرات واقعا دارن قربانی می شوند شما در آن واقعه شش و هفت مرداد سال گذشته بودید اونجا .

 

آقای مهرداد ساغرچی:

 نخیر من در واقع فروردین بیرون اومده بودم در مصاحبه ای که دولت عراق ترتیب داده بود و خوب است که یک اشاره ای بکنم سازمان سیستم مصاحبه را یک جوری چیده بود که درب ورودی قراگاه را با چندتا کانتینر که دربهاش به سمت قرارگاه باز می شد چیده بود و اتوبوس نفرات را می آوردند دوسه تا فرمانده می ایستادند صندلی را می گذاشتند به سمت درب کانتینر ها که مصاحبه انجام می شد و 30 یا 40 نفر هم از افراد بودند و کاری می کردند که نفر جرأت نکنه در اون لحظه هیچ حرکتی انجام بده  ما خودمان من و دوتا از دوستام  مهدی و یکی از دوستانمون تصمیم گرفته بودیم با همدیگر بیائیم بیرون چون در یک محل بودیم 

تا 24 ساعت واقعا می لرزیدیم و اینکه درخواست کردیم از مأمورین عراقی که ما را ازدرب بنگال بیرون نبرند و اون مسئول عراق هم به  ما گفت باشه ما اینکار را می کنیم و چون ما دیگه دست دولت عراق بودیم .

دیگه اونها کاری نمی توانستند بکنند ولی اون فضائی که ایجاد کرده بودند  کسی نمی توانست تو مصاحبه ها بره و می گفتند که هر کی تو مصاحبه ها بره مستقیما تحویل دولت ایران می شود و همانجا اطمینان گرفتیم از مأمورین عراقی و نیروهای آمریکائی اونجا بود ما را اطمینان داد که هر جا می خواهید بروید ما الان داریم می شنویم افراد اونجا دارن به بیماریهای مختلف دارند می میرند یا دارن پیر می شوند بدون هدف .

 

خانم بتول سلطانی:

 فقط هم پیر نمی شوند کسانی مثل حنیف امامی و سیاوش نظام الملکی جوان به دستور تشکیلات تحریک می شوند و بعد فاجعه ببار می آورد.

  

آقای مهرداد ساغر چی:  

و بعد هم گلوله تو سینه شون هست و بعد هم که ازهمین خونها استفاده می کند نفرات دیگر جرأت ندارند این همان چیزی است که رجوی می خواهد خونی ریخته شود و از عواطف و احساسات دوستانش استفاده کند و اینجوری آدمها را نگهدارد.

 

خانم بتول سلطانی:

 آقای روح الله تاجبخش شما چی شد که به دام این سازمان افتادید.

آقای روح الله تاجبخش:

 من قبل از اینکه حرفهامو شروع کنم تشکر می کنم از اینکه چنین امکانی فراهم کردید من بتوانم به سهم خودم یک کمکی بکنم حتی به آزاد شدن یکی از بچه هایی که اونجا هستند خیلی دوستای خوبی من اونجا دارم و هنوز هم واقعا من هر وقت به یادشان می افتم خوب واقعا درد بزرگی است بچه هائی که اونجا هستند هر کاری براشون بشه باید کرد هر قدمی که بشود برداشت باید ازش دریغ نکرد من راستش سال 79  از ایران خارج شدم توی ترکیه من یک آشنائی مختصر با سازمان داشتم تو اون منطقه که ما هستیم من اهل ایلام هستم به دلیل عملیاتهائی زیادی که سازمان داشته و اینکه یکسری اعضای خیلی خیلی قدیمی تر سازمان که به اصطلاح آدمهای خوش نامی بودند و بلاخره به هر دلیل عضو این سازمان شده بودندجو نسبتا هواداری در این شهر وجود داشت. من سابقه ذهنی بدی نسبت به این سازمان نداشتم منتهی شناخت کافی هم نداشتم توی ترکیه خوب .یک محیطی که زیر فشار هواداری سازمان بود من تصمیم گرفتم که بیایم منطقه و اون موقع خیلی ساده انگارانه پیش خودم فکر می کردم که اگر با اون باور و میعیارهایم هم خوانی نداشت بر می گردم می روم می شناسمشون ولی خوب متأسفانه وقتی که وارد اشرف شدیم دیگه هیچ راه خروجی وجود نداشت و از طرف دیگر  روز به روز که آدم بیشتر آشنا می شد می فهمیدم اون چیزی که من بهش اعتقاد داشتم نبود و زاویه کوچیکی پیدا کردم که رفته رفته این فاصله بیشتر شد بعد خوب مهرداد هم الان اشاره کرد بیرون اومدن از اونجا موانع زیادی سر راه است آدم باید با خودش اول کنار بیاید نقطه ای که من به خودم گفتم هر جوری شده من باید بروم بیرون دیگه به خودم گفتم هر جوری شده من می خواهم برم بیرون چه اتفاقاتی بر من گذشت چه لحظه های انتخابی داشتم و می گم من من قبل از اینکه خارج بشوم تضادها و مشکلات برخورده بودم سازمان بطور خاص بعد از جنگ اخیر آمریکا وعراق اینهمه فشارهای تشکیلات اینهمه بیشتر شدن ضوابط هیچ انتقادی را نمی توانستی رو به بالا جواب بگیری اینهمه عوض شدن خط ها روز به روز تمام انرژی این بچه ها از صبح تا شب  دنبال عملی کردن این خطی هدر می دادند و بعد یک هفته بعد عوض می کردند همین چیزی که الان اشاره کردند خلاصه اینقدر اونجا مشکلات زیادی هست و اونقدر آدم احساس بلاتکلیفی و بی هدف بودن می کنه   که خیلی از اون بچه ها من مطمئنم این را کما اینکه خیلی از دوستای خودم اونجا هستند صحبت می کردیم با هم می خواهند بیایند بیرون ولی عملی کردن این تصمیم خیلی کار سختی است یعنی شاید مثلا کسانی که صحبت ما را می شنوند فکر کنند بلاخره سیم خاردار است اون را رد می کنند می آیند ولی  واقعا اون مانع های درونی که آدم داره که بتوانی با خودت کنار بیائی چون بلاخره یک فضائی است من باز اشاره کردم بعد از این وقایع اخیر و کشته شدن بچه ها دیگه بیرون اومدن خیلی مشکله یعنی باز که الان که خارج می شوند و فرار می کنند با قبل از این داستان خیلی متفاوته چرا که الان خونهائی که ریخته شده را اینها برعلیه بچه ها استفاده می کنند در محضوریت اخلاقی قرارشون می دهند زیر فشار می گذارنشون و دیگه واقعا تصمیم گرفتن در این شرایط باز هم به نسبت خیلی سخت تر است اما شرایط باز مشکلات خودش را داشت می گم شاید حالا موضوع صحبتتون نباشه واقعا مشکله از ا ونجا بیرون آمدن وقتی آدم این انتخاب را می کنه موانع زیادی سر راهش هست .

اولین مانع اینه که ذهن آدم را درگیر می کنه اینکه هیچ تصویری شما از جامعه بیرون نداری نمی دانی بیرون از این  قرارگاه چه خبره اینکه چه سرنوشتی در انتظارت هست چون  تبلیغاتی که سازمان در داخل  می کنه اینه که بلاخره بعد از اینکه از اشرف خارج بشوی آینده خوبی در انتظارت نیست ولی بلاخره ما اینکار را کردیم من دوست دارم بچه ها ئی که صدای من را می شنوند و خیلی دوست دارم حتی خاص تر سر این صحبت بکنم باهاشون که دولت عراق حتی به نظر من اگر سازمان نمی خواست این داستانهای تیرماه هم پیش نمی آمد و واقعا به ما خیلی کمک کردند و زودتر از هر پناهنده دیگری که تو این کشور بود مال ما را درست کردند که ما بتوانیم از اونجا خارج بشویم و الان واقعا دغدغه من بچه هائی هست که اونجا هستند من خیلی لحظه ها دارم تو روز که یاد دوستام می افتم اونجا اینجا خیلی امکانات برای ما فراهم است بلاخره ما داریم زندگیمون را می کنیم مسئله اقامت و چیزهای دیگه حل شده است ولی خوب یک لحظه هائی که من خودم یاد بچه هائی که اونجا هست می افتم واقعا حرام می شه به آدم این خوشی که اینجا داره.

قسمت 3 از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

  

خانم سلطانی :

 آقای مهدی سجودی شما چی شد که به دام سازمان افتادید ؟

آقای مهدی سجودی:

من خیلی خوشحالم پیش همه گفتم همه جا گفتم باز هم در این جمع می گم بلاخره من از ا ونجا در اومدم الان برای خودم آزاد هستم زندگی خودم را می کنم حرفم را می زنم از این خیلی خوشحالم .

دوم اینکه همین جمعی که هستیم من بتوانم حرفم را بزنم و کمکی که از دستم بر بیاد اینهم تشکر می کنم ازتون .  من بچه بودم 17 سالم بود بهتون بگم واقعا عقل نداشتم یکجورهائی گول خوردم داداشم قبلا اونجا بود با دوتا از پسرخاله هایم که یک ایمیلی می زنند به پسر خاله دیگرم که اون کامپیوتر بلد بود که بلند شوید بیائید اینجا پیش ما مهمون ما من تبریزی بودم اون من تبریزی بودم اون از شهر خودمون بیرون نرفته بود من تو دهاتهای تبری بودم بعضا فرار کرده بودیم عشقمان هم فرار کردن بود چون وضع خانواده خوب نبود عشق فرار داشتم این هم گفت بریم عراق گفتم کدوم عراق بابا تو اصلا از شهرت هم خارج نشدی عراق بریم برا چی بعد گفت رامین هم اونجاست با داداش تو و پسر خاله بزرگه دیگه بلند شدیم دست هم را گرفتیم حالا به ما گفته بودند پول هر طوری جور کردید بیاورید ما بر می گردانیم دیگر ما هم رفتیم پولهای بابامو دزدیدیم حول و حوش سه ملیون تومن راه افتادیم رفتیمدور اول به شکست خورد یعنی اصلا نیامدند دنبالمان .

 

خانم سلطانی:

 ارتباط سازمان با شما به واسطه این فامیلتان بود ؟

 

آقای مهدی سجودی:

داداشم با دوتا پسر خاله هام

 

خانم سلطانی:

 که در واقع شما فکر می کردید که فامیلتان است یعنی داداشتان است که داره به شما توصیه می کند  نمی دانستید که پشت صحنه سازمان است و اونها هستند که دارند خط و خطوشان را پیش می برند.

 

آقای سجودی:

 اگه می دانستم که غلط می کردم پایم را بگذارم اونجا جوانی خودم را که نمی خواستم از دست بدهم حالابرم جلو بهتون می گم بلاخره ما رفتیم دور اول به شکست خورد یم سه ملیون تومان هم تمام شد تو عراق و برگشتیم دوباره بعد از شش ماه با ما تماس گرفتند با همان ایمیل گفتند دوباره بلند شوید بیائید ما توی کربلا حتما دیگه این سری منتظرتون هستیم دوباره ما پولهای بابامو برداشتیم رفتیم بعد داخل سازمان که رفتیم یک ملیون و دویست هزارتومان داشتم که آن را نیز از ما گرفتند و دیگه برنگرداندند تا چهار پنج ماه ما را در هتل نگهداشتند من و پسرخاله ام را تا 5 ماه بعدش به من نگفته بودند که داداشت اینجا نیست چون داداشم اصلا رفته بود.

عشقم برادرم بود که بیایم پیشش سازمان را اصلا نمی شناختم  چون واقعا از بچه گی هم خیلی دوستش داشتتم تو این 5 ماهه اینقدر من را چرخاندند تو این مقر و اون مقر با این خواهر بنشون دیگه من یک جورهائی احساساتی عادت کردم پسر خاله هم آخرهاش با هم صحبت کردیم موقعیکه 5 ماه بعد فهمیدم داداشم رفته . این به من گفت تو که اومدی داداشت نیست ولی داداش من هست اینجا تو اگه می خواهی بری برو من بهش گفتم  من بدون تو بر نمی گردم ایران منو می کشند خانواده تو اونا همه تقصیرها را می اندازند گرن من دیگه ماندم یکجورهائی احساساتی و فریب بیشتر ماندم اونجا من بعدا که با داداشم صحبت کردم می گفت من کاره ای نبودم

ایمیل هم تقصیر من نبود یک زنی بود به اسم سپیده اون اصلا ایمیل می زد اصلا نه پسر خاله هام پشت پرده بودن و نه داداش خودم ایمیل می زدندیک عکسهائی فرستاده بودند از پارک اشرف می گفتم عجب جائی است  بریم بمانیم عکسها من می دیدم می گفتم بهشت است اینجا کجاست و ماندیم تا 9 سال اونجا بودم من رفته بودم سفید سفید بودم بچه بودم جوان و خوشگل سوزاندن ما را اینقدر جوشکاری کردیم سوزاندن انداختن اونجا ولی خودم خیلی خوشحالم که اومدم بیرون .

 

خانم سلطانی:

 آخه می گه خواهر مریمشون عاشق چهره های آفتاب سوخته است.

 

آقای سجودی:

بله آدمها را بکشند .

 

خانم سلطانی:

 و عاشق قربانی شدن و کشتن آدمها برای مسعود اما خودش توی فرانسه باید بهترین مواد آرایشی را داشته باشد

 

آقای سجودی:

الان دوستام هر که می بینه می گه که این پنجاه شصت سالش نیست این 30 سالشه.

 

خانم سلطانی :

بهترین دکترهای جراحی و پلاستیک را باید داشته باشند علاوه برازدواج که حق دارند داشته باشند  ، ولی کسانی مثل شماها و ماها باید اونجا آفتاب سوخته بشوند چون عاشق چهره های آفتاب سوخته بقیه هستند من یک سوال از شما داشتم به نظر شما چرا اینقدر سازمان ضد ارزش می کنه خانوداه را طوریکه نفرات را هیستریک و متنفر می شوند از خانواده  .

 

آقای سجودی:

 اونجا می گفتند که خانواده ات اگر بیایند جزو انجمن نجات هستند مهر و لطف اصلا نبود من خدائی اصلا خانواده ام از یادم رفته بود .

 

خانم سلطانی:

 در جریان آمدن خانواده ها شما اونجا بودید .

 

آقای سجودی:

 من اونجا نبودم من مهرداد گفت با هم از اونجا اومدیم ولی پسرخاله ام می گفت که من سه بار اومدم دنبال تو دم در اشرف که من اصلا خبر نداشتم به من نگفته بودند تو اون هشت سالی که اونجا بودم سه بار با دختر خاله ام اومده بودند دنبال من .

 

خانم سلطانی:

 از همان اول که نفر وارد سازمان می شود از فرد یک برگ تعهد می گیرند که خانه و خانواده ام ارتش آزادی یعنی تشکیلات سازمان است چرا سازمان اینقدر در بنیاد با خانواده در تضاد است و الان هم به نقطه ای رسیده که مستأصل است و درمانده شده چرا .

 

آقای مهدی سجودی:

 خانواده همه چیز آدم است می خواهد ته دل نفر این را بکشد که تو دیگه فکر رفتن به سمتش نداشته باشی  .

 

آقای ساغرچی:

 سال 86 یا 87 بود یکسری خانواده ها اومدن و به دنبال اون یک تعدادی از نفرات رفتند سازمان حول و حوش 100 نفر سازمان برای همه لایه ها یک نشست گذاشت که مال ما را فرشته یگانه گذاشت و جمع بندی کل سازمان این بود که 99 درصد علت رفتن بچه ها خانواده است یعنی تنها چیزی که می تواند آدم را  از درون سازمان برگرداند به زندگی عادی و نرمال خانواده است خود من 20 سال تماس نگرفته بودم بعد به من گفتند که بیا تماس بگیر و بگو که پول بفرستند برای سازمان و گفتند که بگو ما الان اینجا گیر کردیم توسط عراقیها و دولت آمریکا و این وکیل باید پول بفرستد من موقعیکه اولین تلفنی که صحبت کردم تو تلفن دوم وقتی متوجه شدم که برادر بزرگترم فوت کرده من دیگه در اون نقطه برام مسجل شد که همه چیز فرو ریخت چون می دیدم که نه تنها ما نرفتیم خلقی را آزاد کنیم خانواده خودمون را هم که اسیر خودمون کردیم پدرمون هم که تو این فاصله فوت کرده برادر بزرگمون هم فوت کرده است و خلاصه تنها موضوعی که می ماند اینکه آره   روز اول به ما گفتند سال 73 برگه جلو ما گذاشتند که تا سرنگونی ازدواج نداریم و اون موقع هم ما می گفتیم دوسه سال بعد تمام می شود  دو سه سال بعد نشستهائی بود به اسم نشست حوض و در اونجا به ما گفتند که آقا این اشتباه شده گفتیم تا سرنگونی این الی الابد است که این دیگه یک موضوع کشافی شد یعنی اصلا نداریم چنین چیزی مسئولین سازمان به درستی می دانند که تنها چیزی که آدم را می تواند از اون زندان نجات بدهد خانواده است خیلی از دوستای من هستند که خانواده شون دو روز می آمدند در اشرف می رفتند.چرا فکر می کنند بچه ها از خانواده بدشان می آید نه اینطور نیست سازمان مجبور می کنه از سال 86 به بعد وقتی که نفر خانواده اش می آمد  ، نفر با پدرمادر خودش اجازه نداشت که شب پیش آنها یک شب بخوابد داخل خود قرارگاه اشرف یعنی از 8 شب به بعد باید برمی گشت به داخل مقر خودش حتی با پدر مادر خودش اجازه نداشت صبح هم از ساعت 9 صبح می توانست برود نزد آنها نفر فرق نمی کرد نفری که 20 سال هم تو سازمان بود همین ریل را باهاش می رفتند بعد از اینکه خانواده می رفت نفری که خانواده اش آمده بود را را قرنطینه می کردند یعنی این ریل را باهاش می رفتند تو یک اتاق می نشاندند بک بسته کاغذ A4 می گذاشتند جلوش می گفتند هر خاطره ای که برایت تعریف کردند مثلا اگر از بچه گی ات یک دختر خاله کوچولوئی داشتی که برای تو لحظاتی از زندگی داشته بایدهمه را می نوشت و نفر یک هفته قرنطینه بود بعد اون کاغذها را می آورد در یک نشست عمومی می خواند بعد باید مسئول بالاتر روی او تیغ کشی می کرد یعنی انتقادهای تند و تیز و به زبان معمولی توهین و فحش و بد و بیراه نفر می گفت آقا ما نخواستیم بگذار بشه 20 سال است که ندیدیم بگذار 25 سال بشه و بهمین دلیل

خیلی ها حاضر نیستند که با خانواده ها ملاقات کنند چون بعدش را توی سازمان می بینند یعنی یک کارهائی سازمان می کنه که از ذهن یک آدم بیرونی هیچ وقت عبور نمی کند  کسی بخاطر دیدن خانواده یا حتی خواهرش باید یک چنین چیزهائی بنویسد .

قسمت 4از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

 

خانم سلطانی:

این بحثها توی حوض و اون موقع هم کرده بود و امضا گرفته بود این کتاب اخیرش که دوباره سر این موضع نوشته از چی می ترسه چرا سر این موضوع هیستریک است  ؟

 

آقای ساغرچی: به نظر من خانواده می تواند دروازه ای باشد به واقعیتهای دنیای بیرون اونجا یک محیط خیلی خیلی بسته است هر شنونده یا بیننده ای می تواند بره اخبار سایتها را حتی در در رابطه با کشورهای عربی  من واقعا وقتی می خوانم متوجه می شوم همین اخبارو اطلاعاتی که تو ایران تو هر کشوری رخ می دهد توسایت مجاهدین می خوانی یک چیز دیگه می خوانی مثلا شما فکر می کنید حکومت اون کشوره تمام شده است

در حالیکه توی سازمان به آدمها این را می گویند بیرون سازمان یک اتفاقات دیگه داره می افتد خانواده یک دروازه ای است که چشم آدمها به دنیای واقعی بیرون باز می شود و در واقع اون آخرین قطرات عاطفه و عشقی که در انسان نسبت به خانواده هست سازمان از بین می بره و می گه که همه چیز من هستم رهبر عقیدتی پدر مادر خواهر و خلاصه این پیام اخیر رجوی از یک بابتهائی خواندن داره چون آدم تازه متوجه می شود که وقتی مثلا می گوئیم فرقه یعنی چی که دیگه از حضرت نوح گفته از حضرت ابراهیم از حضرت عیسی گفته که هر کس با من است و از تمام دنیا جمع کرده بخاطر اینکه خودش را حق جلوه بدهد خانواده یعنی متلاشی شدن تشکیلات سازمان.

 

آقای روح الله تاجبخش:

اجازه بدهید من یک نکته اضافه کنم به حرفهای مهرداد یعنی همینه داستان و اینکه سازمان با چه حربه ای داره بچه ها را نگه می دارد اونها را سعی می کند از هر عاطفه ای خالی بکند که بجاش بگذارند .   عشق به سازمان و رهبری عقیدتی که تو اون دستگاه دارند برا خودشون در نتیجه هر قدمی برا نزدیک شدن به خانواده یعنی یک قدم فاصله گرفتن از سازمان و خانواده ها اونجا ضربه می زند به این تشکیلات حتی به نظر من اگر ملاقاتی هم صورت نگرفته تا حالا ولی به یک نوعی کار خودشون راکردند خانواده ها ، چون با ماندنشان اونجا با افشاگریها شون  ضربه زدن به سازمان ، و تشکیلات رجوی می داند که وقتی یک نفر با خانواده اش ملاقات کند کنه از طرفی خانواده برایش یک پیامی از اون جامعه بیرون از طرفی چشمش به یک واقعیتهائی که بودن در اون دستگاه ازش محروم می کند باز می کند.

در واقع اون مهر و محبتی که هر فردی با خانواده اش داره این باعث می شه که به نظر من یک دوباره به نظرش می آید که یک انتخابی بکند که چیکار می خواهد بکند به نظر من حتی در این حد هم که حتی ملاقات هم نکند با خانواده اش ولی بلاخره بداند که یک خانواده ای بلاخره دم درب قرارگاه اشرف اومدن بچه هاشون را ببینند این باز خیلی کمک می کند بهش چون شما اشاره کردید در این روزهای اخیر هم خیلی از بچه ها از تشکیلات جدا شدند بعد از اون داستان خانواده ها و دلیل اصلی مخالفت با اونها و هیستریک شدن سر داستان خانواده به نظر من همینه نزدیک شدن به خانواده یعنی کندن از اون تشکیلات .

   

خانم سطانی:

آقای مهدی سجودی اخیرا می دانیدکه سازمان دیگه حتی رو آورده به یکسری تکه های آهن و با فلاخن به سمت خانواده ها پرتاب می کنند و بعد هم مدعی است که خوب این نفرات بخاطر غیرت خودشونه که اینجوری واکنش دارند و یکسری را هم آورده باهاشون مصاحبه کرده که اینها خانواده نیستند و مزدوران ارتجاع هستند و همینطور این روال ادامه داره یعنی به نظر شما پشت این چی هست بعنوان کسی که آخرین توجیه های درونی سازمان راهم می دانید .

 

آقای مهدی سجودی:

 وقتی آدم نمی تواند حرف خودش رابزنه مثلا من سه چهار بار رفتم پیش آمریکائیها پسر خاله ام من را خواسته بود قبل از ملاقات یک نشستی می گذاشت فرشته یگانه هر چی اون می گفت باید می رفتیم اون را تکرار می کردیم خودش هم می آمد من پسر خاله ام اول رفت برا ملاقات تو دیدم مژگان یعنی مسئول بالای ما پشت درب بود فرشته پشت درب بود گوشش را می گذاشت رو درب که بشنوه نفر چی داره می گه به آمریکائیها  یعنی نفر حرف خودش را نمی تواند بزند از عواقبش می ترسی اصلا حرف خودت را بزنی هر چی هم بگه گفته هائی که گوشش از اونها قبلش پر شده .

 

آقای روح الله تاجبخش:

 من می توانم یک موضوع بگم سر این خیلی واضحه وقتی یک نفر خانواده اش می آیند پشت درب اشرف سازمان شروع می کنه روی نفر کار کردن نشست طولانی برایش می گذارند بیشتر تحت شستشوی مغزی قرارش می دهند و مثلا شما فکر کنید یک نفری خانواده اش دم اشرف است این دو راه بیشتر نداره یا اینکه باید بایستد مقابل سازمان و بگه که من می خواهم خانواده ام را ببینم که ضد ارزش است و عواقب سختی داره براش و عملا نمی شه امکان نداره در نتیجه مجبور می شه . یعنی سازمان داره مستقیم یا غیر مستقیم بچه هائی که خانواده شون می آیند را مجبور می کنه که بیایند مصاحبه بکنند و چاره جز این نداره نمی تواند یک تنه جلو تشکیلات بایستد یعنی اینقدر فشار بهش می آورند که خردش می کنند این یک موضوع یکی دیگر هم اینکه سازمان مسئولیت حمله به خانواده را قبول نمی کند خوب برای کسائی که در اون تشکیلات بودن می دانند سازمان که مثلا دادن یک خودکار به نفری در یگان بغلی باید ده تا هماهنگی صورت بگیره حالا خودکار رامثال می زنم چطوری است که نمی تواند چنین کاری را کنترل بکنداین مشخصه که خط سازمانه ولی خوب برای اینکه دامنگیرش نشه پیامدهای اون این را می اندازه سر غیرت فردی بچه ها و اصلااین موضوع خیلی خنده داره که مثلامگه می شه تو بخواهی مخالف باشی با این موضوع یا حتی نخواهی و نتوانی کنترلش کنی . این به ذهن من رسید در مورد این سوال.

قسمت 5از 12 فیلم  کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

 

خانم سلطانی: آقای ساغر چی من توی این سایتهای سازمان که نگاه می کردم یک جا دیدم که می گه این کاری که موزیک پخش می شود که صدای خانواده ها به بچه ها نرسد کار نفرات پائین است و خواست بالا نیست وگرنه ما حرفی نداریم صدای مخالف رابشنویم نفرات خودشان اینکار را کرده اند. مثلا صدای خانواده ها یا  اینکه مثلا ما صدا پر می کنیم و می فرستیم که اونجا خانواده ها از بلند گو به گوششان برسونند چونکه سازمان که اصلا نمی گذاره اونا بفهمن که کی جدا شده یا حرفش چی است  من بارها پیام دادم و مسعود رجوی را به چالش طلبیدم و گفتم که اگر واقعا تو اهل آزادی و دمکراسی هستی بیا بگذار بچه ها صدای ما را هم گوش کنند تا اگر واقعا کسی می خواهدبماند چرا اینقدر مخفی کاری شما اصلا می دانسیتد که یکی از شورای رهبری فرار کرده است:

 

حضار: نه

 

خانم سلطانی: سازمان اساس کارش بر مخفی کاری است و من واقعا خودم خیلی مشتاق بودم که برم جلو درب و کمک بچه ها کنم و خانواده ها و از اونجا مستقیم باهاشون صحبت کنم . سازمان داره مستمرا سرود قسم و فرمان مسعود و ... پخش می کنه که صدا به نفرات نرسه و بعد هم میگه خود بچه ها دست اندرکار و مسئول این هستند  من می خواهم ببینم واقعا در سازمان چه تحولی صورت گرفته که اینقدر سازمان از 2007 که من فرار کردم از به نفرات این تشکیلات آزادی داده که می توانند اینکارها را خود انجام بدهند و بچه ها آزادی پیدا کردند که این کارها را بدون دستور تشکیلات و غیر تشکیلاتی انجام بدهند خودشان بروند بلند گو نصب کنند  

مهرداد ساغرچی: واقعیت این است که فشار و محدودیت از 2007 دو برابر شد در تشکیلات از قبل ا ز مصاحبه هائی که دولت عراق انجام داد از دو ماه قبلش تردد به خارج مقر ممنوع شد.

 

خانم بتول سلطانی:

 یعنی این ساختمان به ساختمان دیگر نمی تواند برود.

 

آقای مهرداد ساغر چی:

 بله یک خاکریزهای همه ساختمانها را کشیدند به همه هم ابلاغ کردند که بدون گرفتن ویزا اجازه خروج کسی نمی تواند داشته باشد ما با دوستامون دیدارمون را ساعتهای ورزش گذاشته بودیم که اینهم بعد از یک مدتی لو رفت چونکه مثلا سر یک چهار راهی قرار می گذاشتیم پشت درخت صحبتی می کردیم فلانی رفت یا فلانی اومد دیگه از 2008 هم ساعت ورزش بدون حضوردوتا فرمانده بالا و ورزش بصورت تکی دویدن ممنوع باید بصورت گروهی باید می رفتند و اگر یکی خسته می شود و می ماند یک فرمانده با او می ماند و یا بعضا ماشین راه می انداختند و نفرات که از ورزش مانده بودن را جمع می کردنکنه بخواهد کلک بزنه با کسی دیگر صحبت بکنه تمام ماشینهای سواری سوئیچهاش دست شورای رهبری بود ماشینهای نیمه سنگین اینها مثل آیفاها تماما در یک محل قفل دار بود دست فرمانده مقر اون هم باید کلید رامی داد به شورای رهبری من یادم می آید که  مثلا قبل از اینکه عراق حمله کند من راننده بودم  می رفتیم بغداد و می آمدیم سوئیچ ماشین همیشه تو جیبمان بود اما از اون به بعد ساعت ورزش که ممنوع بود رفتن به سوله های کار پیاده رفتن به محل های کار ممنوع است مهمترین چیز تو سازمان همین ارتباطات است  شما هیچ تلویزیونی نمی بینید که دکمه داشته باشد کسی اجازه نداره دست به دکمه تلویزیون بزند و تلویزیونها بصورت مدار بسته به محلی به اسم فرهنگی که قفل دار است وصل است مثلا ما عید نوروز بود این تلویزیون را روشن کنید برنامه خودتان را نگاه کنیم می گفتند نه حالا باید همه باید دسته جمعی بلند شویم بریم فلان جا چطوری ممکنه مثلا بلندگو را از تو محل ارتباطات بیارند بعد برویم نصب کنیم بعد یک ماشین هم برداریم اونهم بیاریم دم درب قرارگاه اشرف شما شاید ندانید کسی بخواهد دم درب اشرف بیاید باید فرم 5 امضا باید پر کند .

برگه 5 امضا باید داشته باشد فرمانده گروهان فرمانده یگان فرمانده ستاد و معاون سازمان این را امضا می کنند  اینها همه فریبکاریها و دجالگریهایاینهاست که دارند در می آورند من هم دیدم چند تا از عکسها را خواهر برادرهای بچه ها سر و صورتشون خونی است با تیرکمان زدند یا همین قلاب سنگ درست کردند زدند و اینها کارهائی است که آدم نمی تواند هضمش کند .

 

خانم سلطانی: فکر نکردید اینها اگر دسترسی به سلاح پیدا کنه چیکار می کنند؟

 

آقای مهرداد ساغرچی:

اون لحظه نفر نمی فهمه داره چیکار می کند چون اون لحظه او راکوک کردند و تحریک کرده اند دیگه چشمش نمی بینه و قدرت فکر کردن نداره که این برادر یا خواهر منه چرا باید اینکار رابکنم بهر ترتیب اومده من راببیند در هیچ مکتب و مذهبی قابل توجیه نیست .

ادامه دارد

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزارش انجمن ایران سبز از کنفرانس مطبوعاتی گروه جدیدی از رها شده گان از فرقه رجوی در شهر کلن آلمان

10.03.2011

ایران سبز 

ttp://www.iran-sabz.de/2Haupt/2011/martz/012.HTM

روز08.03.2011 در شهر کلن آلمان تعدادی از جداشدن گان مجاهدین خلق که خود را جدیدا به اروپا رساندند در مقابل دوربین و گزارشگران حقوق بشری قرار گرفتند. این رهاشده گان از فرقه رجوی ضمن معرفی و سوابق خود تجربیات خود را از چگونگی فرار از اردوگاه اشرف مجاهدین در عراق و از مناسبات فرقه ای رجوی و از وضعیت روحی افراد گرفتار در این اردوگاه برای حاضرین در این کنفرانس سخن گفتند.

در این جلسه که خانم بتول سلطانی عضو جداشده شورای رهبری مجاهدین مجری کنفرانس را برعهده داشت، از افراد تازه جداشده مجاهدین خواست تا ضمن معرفی خود تجربیات خود را از مناسبات فرقه و چگونگی جداشدن و چگونگی عبور از موانعی که مجاهدین برسر راه منقدین فرقه قرار میدهند را برای حاضرین توضیح دهند.

نجات یافته گان از فرقه در گفته ها و افشاگریهای خود به نکاتی چون شتشوی مغزی و کارهای اجباری و محدودیتها و ممنوع بودن هرگونه تماس با خانوادهای خود و ممنوع بودن ارتباط افراد به بیرون از پادگان مجاهدین در عراق و با جامعه، ممنوع بودن ازدواج و تشکیل خانواده را برای حاضرین تشریع کردند انها در افشاگری های خود بصورت بسیار ظریف و دقیق به سیستم مغزشویی و سیتم کنترل افراد اشاره کردند که چگونه تشکیلات رجوی برای مسخ کردن افراد تا تبدیل شدن به یک رباط ماشینی برای اجرای فرامین فرقه با بدون کوچک ترین مقاومت و بیان انتقاد، و برای نگه داشتن آنها در بیابانهای عراق صرف انرژی میکنند. یکی از این شیوه ها، مجاهدین تمامی تلاش خود را میکنند تا به افراد یاد دهند خانواده های انها از دشمن خطرناکترند و باید حس تنفر نسبت به خانواده های خود پیدا کنند و به انها فکر نکنند و به جای خانواده باید عاشق مسعود رجوی شد تا این خلع پر شود.

نجات یافته گان از فرقه که برای نجات خود از موانع بسیار خطرناکی عبور کردند زندگی در دنیای آزاد را شانس بزرگ برای خود دانستند و احساس تولدی دیگر میکردند. آنها اظهار داشتند برای ادامه زندگی در دنیای ازاد برای خود اهداف و برنامه های را مشخص کردند که در کنار زندگی و جذب در جامعه انسانی لحظه ای هم برای نجات دوستان و هم فکران خود که هم اکنون در حصار مجاهدین زندانی هستند، دریغ و کوتاهی نخواهند کرد.

در این کفرانس فعالین حقوق بشری دریافتند مجاهدین همچنان در داخل پادگان بسته به نقص حقوق بشر ادامه میدهند و به آن مصر هستند. و در درون خود توجیه میکنند که مجاهدین دارای سیستم دمکراتیک هستند و مشابه آن در هیچ کجایی دنیا یافت نمیشود. در این کنفرانس رها شده گان یاآور شدند این دروغ گویی و فرار به جلو شیوه همه دیکتاتورها میباشد که سرانجام راهی جز فروپاشی در پیش ندارند. در این کنفرانس انچه که افراد تازه جداشده از مناسبات رجوی بیان داشتند گواهی بود بر انچه تاکنون دیگر جداشده ها در مورد این فرقه عقب افتاده گفته بودند و می گویند. در این جسله حاضرین بعد از شنیدن حرفهای این افراد که بسیار متاثر کننده بود تحت تاثیر قرار گرفتند و برای آنها جای شگفتنی بود و میگفتند آنچه که در درون مجاهدین میگذرد به راستی دنیا با خبر نیست. در این کنفرانس که ساعتها به طول انجامید بعضی به نمایندگی از انجمنهای حقوق بشری و فعالین حقوق بشری شرکت داشتند.

قسمت پایانی این اجلاس به پرسش و پاسخ اختصاص داشت که و تعدادی از حاضرین هر یک سئوالات خود را از افراد تازه جداشده طرح کردند. مهمانان این برنامه بعد از شنیدن صحبتهای این افراد مصرانه میخواستند باید راهی را پیدا کرد تا هرچه سریعتر این افراد را برای خارج شدن از فرقه کمک کرد و به خانواده های حاضر در درب ورودی پادگان مجاهدین یاری رساند چرا که خانواده ها تنها امید برای بالا نگهداشتن روحیه افراد اسیر در داخل پادگان اشرف میباشند و باید خانواده های پادگان اشرف را پشتیبانی کرد و تعدادی از افراد حاضر در این کنفرانس اعلام آمادگی کردند تا به خانواده های که در دم درب پادگان مجاهدین به مدت طولانی دست به تحصن زدند، بپیوندند تا از این طریق همبستگی خود را با خانواده های داغداری که چند دهه در انتظار دیدار فرزندان خود نشسته اند، ابراز کردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رهایی حق همهَ ماست !!!

گزارشی کوتاه از جلسه کانون ایران قلم و گفتگو با آخرین نجات یافتگان فرقه رجوی که توانسته اند از اشرف به اروپا برسند

09.03.2011

بهزاد علیشاهی
http://www.cibloggers.com/

زندانی سیاسی آزاد باید گردد ... گروگان چطور ؟ برای اسیران چه شعاری باید داد؟ کسی که با یک نظام عقیدتی ویا یک ساختار فرقه ای و یا خط مشی و سیاست تندروانه و خشن مخالف است و به همین خاطر در زندان مانده و اجازه خروج ندارد شامل کدامیک از موارد بالاست؟ زندانی سیاسی است یا گروگان؟حرف در باره یک نفر و ده نفر و صد نفر نیست؛ از سه هزار نفر میگویم ؛ سه هزار نفری که در عراق و درقلعه اشرف اسیرند و زندانی ، سازمانی که بخاطر کندی اینترنت و گشت ارشاد و زندانی شدن تیمهای ترور و انفجارش در ایران گلو پاره میکند.و میخواهد سفره خون بگسترد؛ سه هزار نفر را در اشرف در اسارت نگاه داشته ؛ نه اینترنتی هست که کند باشدو نه خبری و اثری ؛ آنها را به زور وادار به اعتراف میکند و فیلم میگیرد؛ آنها را وادار میکند که به عزیزانشان فحاشی کنند ؛ آنها را بدون دارو و درمان با بیماری رها میکند تا برجسدهایشان مظلوم نمایی کند. زنان را که چیزی حدود یک سوم این تعدادند وا میدارد به حجاب اجباری و نه تنها مسائل سیاسی که خصوصی ترین و شخصی ترین مسائل زن و مرد را به بدترین شیوه تحت کنترل گرفته است . نشست هایی که باز آفرینی دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطی است هر روز برگزار میشود . نه تنها از عقیده که از خواب دیدن نفرات هم حسابرسی میشود.

بله همه اینها و هزاران بیشتر از اینها در جهنمی به نام اشرف هر روز در جریان است و در بیرون این جهنم پدران و مادران و برادران و خواهران و فرزندان این اسرا همچو پروانه شب و روز به آتش میزنند و تن مقابل پرتاب سنگ و شیشه و فحاشی مسئولان فرقه سپر کرده اند و فریاد میزنند تا شاید صدایشان به جگرگوشه هایشان برسد. تا شاید دیداری هر چند کوتاه میسر شود ؛ تا شاید تور چرکین حصارهای فرقه ای را بشکافند و رهایی را ارمغان دهند . با آنهمه کنترل و حصار و سیمهای خاردار و نشست و گشت و شمارش گاه و بیگاه افراد؛ بازهم هستند کسانی که جان به کف میگرند واز آن جهنم میگریزند.

چند نفر به تازگی به اروپا رسیده اند و به ابتکار کانون ایران قلم قرار است در جلسه ای صحبت کنند و بشنوییم و بگوییم و بپرسیم . برای دیدنشان باید 260 کیلومتر طی کنم برای دیدن کسانی که جزیی از خاطره ام محسوب میشوند. خاطره تلخی که هرلحظه برایم مسئولیت تلاش برای نجات آنها که هنوز گرفتارند را تداعی میکند . دوستانی که روزگاری دراز را با آنها به سر برده ام . دیدار میسر میشود ؛ دیگرانی هم آمده اند و بسا از راههایی طولانی تر؛ کسانی که با عقاید مختلف یک ایمان مشترک دارند و آن اینکه باور دارند که رهایی حق همه است .مینشینیم و میگویند ومیگوییم و میپرسیم . اوایل فقط از تعویض نوار دوربینی که صحبت ها را ضبط میکند گذر زمان را متوجه میشویم و بعد از سه چهار ساعت دیگر متوجه آن هم نمیشویم ؛ سالن را که ترک میکنیم تا ساعت ها بعد هم صحبت ها ادامه پیدا میکند ؛ در جمعهای کوچکتر و جدا جدا؛ حکایت برای همه یکسان است و متفاوت . یکسان است که همه رابرای جذب فریب داده اند و متفاوت است که یکی را به اسم انقلاب و آزادی و دمکراسی فریب داده اند و دیگری را به اسم اسلام و قرآن و آن یکی را به اسم پول و درآمد و کسی را هم برای دیدار عزیزش و از این دست, بسیار دلایل دیگر.

یکسان است که همه را مغزشویی کرده اند و اجازه فکر کردن و فهمیدن را از همه گرفته اند ومتفاوت که شیوه های مغزشویی و نفس گیری متفاوت بوده و هست .یکسان همه را ترسانده اند و همه را در جهل و بی خبری نگاه داشته اند و راه خروج را بر همه به شیوه های مختلف سد کرده اند . با اینکه میدانستم و با اینکه تجربه کرده بودم بازهم میشنوم و لعنت میفرستم بر این همه سنگدلی و قصاوت.

صحبت ها سوزناک است وباید شنید.به یقین کانون ایران قلم متن و فیلم و صدایش را منتشر خواهد کرد. از آنها میپرسند : اینهمه مدت با مسائل شخصی تان با مسائل جنسی تان که تحت کنترل و ممنوع بوده چه کرده اید؟ برای رهایی بقیه چه باید کرد ؟ چه باید کرد که بقیه هم نجات پیدا کنند ؟ آیا تلاشهای ما نتیجه بخش است ؟ وسئوالات دیگر که باید پاسخهایش را شنید . من هم میپرسم که آخر چطور میشود یک سیستم سه هزار نفر را به زور نگاه دارد و فقط صدای همین چند نفر در بیاید و فرار کنند مگر میشود حتی زورسر نیزه و خطر مرگ هم تا جایی کار ساز است اما چطور رجوی و سیستم فرقه ای او توانسته این افراد را تا امروز نگاه دارد؟ خودم جوابش را میدانم ونیز میدانم که جواب این سئوال برای هرکس جنبه های متفاوتی را در برمیگیرد و چه خوب هم جواب میدهند . یک رشته تار عنکبوت به سادگی پاره میشود و هیچ عنکبوتی با یک رشته تار طعمه اش را گرفتار نمیکند ؛ اما انبوه این رشته ها گریز را به غایت دشوار میسازد ؛ باید تک تک رشته های اسارت ذهنی راشنید و شناخت؛ آنهم از زبان طعمه هایی که به تازگی توانسته اند بگریزند , توصیه میکنم صحبتها را بشنویید و بدانید که هزارها حرف نگفته دیگر هم بر آن میتوان افزود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس تعدادی از فعالین حقوق بشر با آخرین دسته از نجات یافتگان فرقه مجاهدین در آلمان

دوستان و فرزندان ما را از جهنم قرارگاه اشرف نجات دهید

09.03.2011

روز گذشته  کنفرانسی در شهر کلن آلمان، با حضور نمایندگان انجمن های آوا، پیام رهایی، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، ایران سبز و ایران قلم و فعالین سیاسی و حقوق بشری به همراه سه تن از آخرین اعضای گریخته از فرقه مجاهدین  برگزار شد.

در این کنفرانس خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، به سه تن از مجاهدین رهاشده از فرقه مجاهدین به نام های مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی، آزادی و زندگی جدید را تبریک گفته و برای آنها  آرزوی موفقیت نمود. همچنین خانم بتول سلطانی فرارسیدن 8 مارس روز جهانی زن را تبریک گفت و برای زنان در بند در فرقه مجاهدین آرزوی آزادی و رهایی کرد.

در ادامه کار کنفرانس آقایان مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی با مرور بخشی از تجارب بسیار تلخ گذشته که به ناچار در درون فرقه مجاهدین خلق اسیر بودند، پرداخته و همچنین به انواع حیله ها و ترفندهای سازمان در شرف جذب این نیروها، اشاره کردند.

در طی این کنفرانس که چندین ساعت ادامه داشت، آخرین دسته نجات یافتگان از فرقه رجوی مستقر در کشور آلمان افراد به مواردی همچون فریب اعضاء در هنگام جذب و شکار، ممنوعیت ازدواج اعضا تا ابد( باستثنای مسعود رجوی و مریم رجوی رهبری فرقه مجاهدین )، قطع ارتباطات دوستان و اعضای خانواده با همدیگر، سانسور و اختناق جهت مهار نیروها، کارهای مشقت آور و بیخوابی در راستای فرسایش جسم و جان اعضاء، ممنوعیت فکر و اندیشه، عدم دسترسی اعضاء به رادیو و تلویزیون و روزنامه های مستقل، و انواع و اقسام موانع و سرکوب و زندان پرداختند تا آنجا که از قول رهبری سازمان مجاهدین نقل کردند که به فرماندهان و مسئولین فرقه دستور داده شده است که در این مسیر پوست و گوشت و استخوان اعضاء، مال خودتان و من فقط روحشان را احتیاج دارم!

در این کنفرانس که با مدیریت خانم بتول سلطانی در حال برگزاری بود، آقایان مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی افراد متذکر شدند که سازمان در ابتدای ورود اعضاء را ایزوله می کرده و علیه خانواده های شان آنان را می شوراند و روابط احساسی و عاطفی را در اعضاء می کشتند تا جایی که اعضاء علناً از خانواده هایشان احساس و ابراز تنفر  داشته باشند.

ترس و غیر واقعی شمردن دنیای بیرون از فرقه، یکی دیگر از مواردی بود که سازمان به شدت روی آنها کار می کرد و اعضای خود را از دنیای بیرون از فرقه می ترساند و مسیر اعضای جداشده را به سمت تباهی و جهنم ترسیم می کرد!

آخرین دسته نجات یافتگان از فرقه رجوی مستقر در کشور آلمان، آقایان مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی در این کنفرانس یادآوری کردند که  با وجود همه سرکوب و اختناق و فشار که در همه مسیر تاریخ در هیچ کدام از احزاب و سازمان های سیاسی  سابقه نداشته ، اما رها شدن و آزاد شدن از این گروه ممکن و میسر است. آنها تاکید کردند که اگر فرد بتواند فکر کند و به یاد آورد که روزگاری و هنگام ورود به سازمان اهداف دیگری را دنبال می کرده است و اگر فرد اراده و عزم کند، دیوارهای فرقه کوتاه تر و ضعیف تر از آنند که بتوانند تا جاودان انسانها را در اسارت نگهدارند. آنها به وضعیت خود در اروپا اشاره کردند که با یک اراده مصمم توانسته اند گام به دنیای ازاد بگذارند  و از مواهب آزادی و زندگی بهره مند شوند. آنها  به  اسیران اسارتگاه اشرف  پیام دادند که آماده هر گونه کمک برای نجات و رهایی آنها هستند و فقط کافی است تصمیم بگیرند و از حصار اسرف گریخته و خود را به دولت عراق و نهادهای بین المللی برسانند. همچنین آنها از سازمان ها و نهادهای بین المللی خواستار شدند که دوستان شان را از جهنم قرارگاه اشرف نجات دهند.

در ادامه این کنفرانس خانم نلی جابانی و آقایان  علی قشقاوی ، مسعود جابانی، علی اکبر راستگو، عباس صادقی، بهزاد علیشاهی و مهدی خوشحال، به نمایندگی از انجمن های مدافع حقوق بشر که در این کنفرانس شرکت داشتند، سئوالاتی را از آقایان مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و مهدی سجودی مطرح کردند که پاسخ های لازم از سوی آخرین دسته از نجات یافتگان مستقر در کشور آلمان، به آنها داده شد.

در پایان خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، ضمن جمع بندی مباحث صورت گرفته و تشکر از حاضرین در جلسه، این نوید را داد که در آینده نزدیک با حمایت خانواده های قربانیان مستقر در مقابل پادگان اشرف، روند نجات اسیران از اسارتگاه اشرف، شتاب بیشتری بگیرد.

در روزهای آینده متن و فیلم این کنفرانس در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت.

مطالب دیگر:

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد