_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

حضور و سخنرانی اعضای سابق مجاهدین در میان خانواده های متحصن ـ مقابل کمپ اشرف ـ عراق

سخنان مادر عبداللهی ، محمد حسین سبحانی ، علی قشقاوی ، عباس صادقی ، مهدی خوشحال و حسن عزیزی

(قسمت دوم و سوم)

 

 

ایران قلم

29.12.2012

 

Alert icon
You need Adobe Flash Player to watch this video.
Download it from Adobe.

 

علی قشقاوی:

طبق تجربه خودم چون سالیان سال تو همین سازمان بودیم یک هفت هشت سالی هست که آزاد شدیم البته الان شما خیلی خوش شانس هستید و بچه ها تان هم که آنجا هستند واقعا خوش شانس هستند یک خانواده امکان را پیدا کرده حداقل بتونه بیاد اینجا آنموقع که ما بودیم اصلا هیچ نقطه نور و امیدی نبود چون دوره صدام اینا کاملا پشتیبانی می شدند اصلا کسی خانواده ای جرات نمی کرد اینطرف بیاد ما مدت های زیادی اینجا زندانی بودیم تحت فشار بودیم بعد ما را فرستادند بخاطر اینکه ما نمی خواستیم اینجا بمانیم بعد دیگه بقول معروف ما زیاد به اصطلاح مقاومت کردیم شلوغ کردیم گفتیم نمی خواهیم اینجا بمانیم ما را فرستادند زندان ابو غریب از جمله دوست مان آقای سبحانی که یکی از دوستان من هستند اینجا هستند بچه هائی که حدود صد و خورده ای فرستادند تو زمان صدام تو زندان ابوغریب و سالیان سال آنجا بودیم بعد زندان های دیگر هم بودیم تو دست عراقی ها آنموقع خوب اصلا هیچ امیدی نبود واقعا کسی بتونه آزاد بشه همه ما فکر می کردیم ما را سر به نیست می کنند که این چیز بود چون واقعا سر به نیست می کردند دوستان ما را خیلی ها را کشتند اینجا و به بهانه های مختلف گفتند سکته کردند یا کشته شدند آن دقیقا زمانی بود که سال 73 پروز احمدی و قربانعلی ترابی را کشتند سعید نوروزی که بعدا بود آنها خیلی ها را که با آنان مشکل داشتند اینا می فرستادند توی مرزها تحت عنوان عملیات نمی دونم این چیزها تو مرزها روی مین ها اینها را تلف می کردند خوب اینهائی که می تونستند تو مناسبات شان جدی باشند مشکل ایجاد کنند به هر حال بعد از سالیان سال ما را فرستادند زندان در زندان هم حدود 4 سال تو زندان بودیم خیلی ما را اذیت و آزار کردند طوری که بر می داشتند آنروز به خانم عبدالهی می گفتم وضعیت غذائی و بهداشت خیلی خیلی بد بود ما تا حد مرگ می رفتیم و دوباره بر می گشتیم اصلا آب نداشتیم مثلا آب سه لیوان توی تابستان مثلا 70 درجه آنسال رادیو آمریکا گفته بود بغداد هوایش 75 درجه هست و کل درختان قرار گاه اشرف همه سوختند انگار آتش  شان زدی درختی که به خدا قطرش حدود 50 سانت بود اصلا جزغاله شده بود تو آن هوا مثلا سال بعدش 65 درجه بود ما را فرستاده بودند تو زنداد چیز حزینه که یکی از روستا های قبل از بغداد هست آنجا ما را روزی سه تا لیوان آب فقط سهمیه می دادند سه تا از این لیوانهای پلاستیکی یک سال و خورده ای آنجا بودیم دیگر خودمان و خودشان فهمیدند که واقعا ما داریم می میریم بعد از طریق ماهیگیر هائی که آنجا بودند ماهیگیر هائی که بازداشت شده بودند آنجا آنها به هر حال  مسئله سیاسی نداشتند و آنها را سریع آزاد می کردند اینها از طریق اینا اسمهای ما رفته بود مثلا بعدش من بعد از ده سال رفتم آلمان دیدم در مجله پیوند اسم مان آنجا بود از این طریق اینا دیگر نمی توانستند دیدند دیگر داریم ما می میریم چون به لحاظ سیاسی عراق هم تو وضعیت بد سیاسی بود صدام نمی توانست به هر حال قبول کند که ما بمیریم تو آن وضعیت بعد ما را آوردند تو زندان ابو غریب آنجا هم دیگر بد تر بود حالا وضعیت غذائی یک ذره بهتر بود ولی شکنجه و اینجور چیزهایش خیلی بدتر بود به هر حال آنموقع اصلا هیچ امیدی نبود که اگر بخواهم این داستان را تعریف بکنم واقعا داستانی هست که چند کتاب شاید بشه ولی امروزه خدا را شکر که این امکان بوجود آمده که شما آمدید تا اینجا یعنی خود حضور شما بیخ گوش مجاهدین که به اصطلاح ادعای خانواده دوستی نمی دونم آزادی برای نمی دونم مبارزه از این حرفها میگن خوب شما خانواده هستید چرا به شما اجازه نمی دهند مثلا فرزندان تان را بعد از 25 سال ببینید یا حد اقل یک تماسی داشته باشید بدون مزاحمت و بدون اینکه به اصطلاح برای شما مشکلی ایجاد کنند

 سازمان مجاهدین داستانش فقط در این خلاصه نمی شه که الان در این شرایط هستند بلکه از روز اول که تا سیس شدند از روز اول چهل و پنجاه سال پیش عقیده شان و فکر شان واقعا همینجوری بود همین داستان را حالا به شکل محدودتر و کوچکتر و کمتر همیشه تو درون خودشان داشتنند ما اینرا در درون خودشان تجربه کردیم حالا بازم میگم که این بچه ها خوش شانس هستند آنموقع ما مثلا فکر می کردیم که اگه بشه پای کبوتر هائی که اینجا بودند مثلا نامه ای یا یه چیزی ببندیم بروند ولش کنیم که بروند که تا به یک جائی برسه صدای ما تا این حد ما نا امید بودیم امروز حالا خدا را شکر حالا شما یک شعاری می دید حرفی می زنید صدای شما به گوششان می رسه آنموقع که ما را فرستاده بودند توی زندان ابوغریب واقعا جلوی ما آدم را می کشتند عراقی ها همین مامورین حکومت قبل واقعا خیلی راحت با چوب اینقدر می زدند فرد را چون بخاطر اینکه بود و بخاطر اینکه از مجاهدین جدا شده چون به هر حال اینا همیشه برای آنها کار می کردند ما که آنجا بودیم خواه نا خواه برای آنان کار می کردیم چون سیستم اینجوری بود  و کسی که از آنان جدا شده بود انگار یک جرم بزرگی مرتکب شده بود من صحبت زیادی ندارم و وقت دوستان را نمی گیرم فقط تشکر می کنم از شما خانم عبدالهی و همه خانواده هائی که واقعا اینجا تشریف می آورند همیشه ما الان یک سه سالی هست این برنامه ادامه دارد باعث امیدواری هست برای ماها واقعا ما دنبال می کنیم این برنامه را امیدواریم حالا من بعد بیشتر این ارتباط بیشتر بشه رفت و آمد کنیم اینجا و این واقعا تا حالا این امکان را نداشتیم که بیایئم اینجا الان هر کدام ما به هر حال بچه ها روز به روز که از همین جا جدا شدند به هر حال که یک عده ای که نخواستند بمانند داخل رفتند دنبال کارشان و زندگی شان تو اروپا امروزه ما این امکان را داریم که بیاییم و بریم چون قبلا به لحاظ اقامت و پاس و پاسپورت و اینجور چیزها مشکل داشتیم الان این مشکل بر طرف شد خدا را شکر به هر حال شما هم هستید این خیلی مایه دلگرمی هستش اینها هم آزاد میشن و اینها همیشه نمی تونند اینها را سرکوب بکنند و اینجوری تحت فشار قرار بدهند روزی میشه که آنها هم آزاد میشن به هر حال سخته واقعا سخته یک مدت زیاد ظولانی 20 سال همان تو هستند حتی بقول یکی از دوستان مان اینها را هم اگر آزاد بکنند شک دارند که آیا واقعا بروند یا نروند اینها را باید کمک کرد و اینا نیاز به کمک دارند واقعا نیاز به کمک دارند انشااله که همه شما موفق باشید و کارتان به بهترین شکل پیش برود.

 

 

عباس صادقی نژاد:

ببخشید فقط من یک دو تا توضیح بدهم راجع به خیلی خلاصه بدهم آقای سبحانی قبل سال 70 به مدت 9 سال در زندان انفرادی در همین قرارگاه بود انفرادی یعنی یک اتاقی که توی آن سالیان هیچ ارتباطی حتی با دنیا نداشتند خوب تو این تصور کنید تو این چهار دیواری کوچک چطور آدم باید به چی باید فکر کند که سالم بماند چون خیلی آدمها می تونند بروند زندان نا امید بشن و نا امیدی اولین تاثیری که می گذارد روی روان انسان هست حالا ببینید آدمهائی که آنجا هستند با چه انگیزه ای توانستند این مدار را طی کنند این مسیر را طی کنند که نه تنها از دور خارج نشوند بلکه راه را به بیرون باز کنند و نه تنها بیایند بیرون برای زندگی بلکه راه را برای دیگران که آنجا هستند باز کنند برای زندگی این یک نکته هست نکته دوم سر زندانهائی که آقای علی قشقاوی گفتند سال 73 گفتند شرایط الا ن خیلی عالیه واقعا خیلی عالیه سال 71 به بعد موج ریزش نیرو و اعتراض به تشکیلات خیلی اوج گرفت سازمان راهی نداشت برای مهار آن بهترین کاری که کرد آمد یک آمد یک زندانهای بسیار گسترده ای ایجاد کرد و پانصد تن از نیروهای تشکیلات را آورد در زندان نیروهائی که بالفعل قصد خروج از سازمان را داشتند اینها زندان شدند از زندان انفرادی بگیر منجمله آقای سبحانی تا زندانهای جمعی بیش از پانصد نفر در این زندانها افراد بطور مداوم در بازجوئی بودند بازجوئی این نبود که چرا می خواهی بروی اصلا صحبت سر این نبود بازجوئی این بود که به شما یک برنامه می دادند شما باید اثبات می کردی که مامور اطلاعاتی رژیم هستی حالا این آدم کی بود آدمی بود که ده سال در زندانهای ایران بود آزاد شده بود و بعد آمده بود به سازمان پیوسته بود باید اثبات می کردند این ده سال شکنجه کرده است باید اثبات می کرد که این کسانی که اعدام شده اند تیر خلاص زده است باید اثبات می کرد برادر خودش را که اعدام شده است خودش اعدام کرده استاین فشار بود آنموقع الان این فشار روی بچه های شما نیست به مدد حضور شما بیائید این بخش پر لیوان را نگاه کنیم همین که پدرو  مادر و خواهر و برادر هستید و داغدار هستید همه مان این درد را حس می کنیم اما اگر بیائیم گذشته را با امروز مقایسه کنیم شرایط این بچه هائی که امروز حتی تو این حصارها هستند که همه داریم تلاش می کنیم آزاد شوند و می کنیم و ول نمی کنیم والله بهتر از شرایط دیروز هست دیروز اشاره کردم آرزوی ما این بود که در زندان 73 شبی که پرویز احمدی را کشتند من با آقای علی قشقاوی در یک سلول بودیم که ایشون را از بازجوئی برگرداندند زبان روزه بود پرویز احمدی زبانش روزه بود که رفت زیر بازجوئی زیر شکنجه آنوقتی که آوردند تو سلول پنج دقیقه بعدش جان داد بر اثر ضربه های شکنجه ضربه های مغزی که شده بود این اصلا هیچکس ازش خبر نداشت هیچکس نمی دونست چه بلائی سرش آمده تا سالها بعد تا سال 82 کسی از پرویز احمدی خبر نداشت در بیرون ما که در زندان بودیم می دونستیم سال 82 در یک نشریه نوشتند که پرویز احمدی به دست عوامل نفوذی رژیم کشته شد عوامل نفوذی کی ها بودند آقای قشقاوی بود آقای صادقی بود هر کس دیگری که توی آن زندانها بود کارکرد فرقه بدین گونه هست بچه ها آنروز اینها را کشیدند زندان 73 داستانها دارد و واقعا باید نشست اما همه اینها انجام شد تا به این نقطه رسیدیم فرار همواره تو سازمان بود اما فرارها موفق نبود بدلایل همان سیستم های امنیتی امکان نداشت کسی صدای شما را بشنود کسی پشت در قرارگاه نیامده بود اگر کافی بود یک نفر می آمد نقطه امیدی می شد برای همه امروز نقطه امید برای آن نفری که داخل هست خیلی زیاده چون شما مادران هستید آرزو می کردیم که یک نفر خبر دار بشه که ما در اینجا هستیم و ارتباط ما با دنیا قطع هست امروز دنیا خبر داره که فرقه چه کارکردی داشته خبر داره که سه هزارو خورده ای اسیر اینجا هست خبر داره که مادران پشت سیاجها هستند همه آن

بچه ها خبر دارند که شما هستید و آرزوی شان دیدن شماست امروز شرایط خیلی بهتر از دیروزه شرایط نا امیدی نیست شرایط نا امیدی تمام شد آنروز آرزوی ما بود که یک روز از قرارگاه فرار کنیم و برویم بیرون و خبر ببریم برای جائی که افرادی در قرارگاه هستند با این شرایط عملیات جاری می کنند شما هیچکدام عملیات جاری را ندیدید امیوارم که هیچوقت نبینید داستان هایش را از بچه های تان بشنوید واقعا فقط زار زار گریه می کنید دیگ را شما نشنیدید ما دیدیم و بردیم تعریف کردیم دنیا نمی دونست که دیگ چیه قطعا شما شنیدید دیگ یعنی کسی که معترض بود می آوردند وسط و بیش از پنجاه شصت نفر فقط می بایستی فحش می داد فقط فحش می داد نه هیچ سئوال و جواب نبود این باید می رفت اثبات می کرد تمام فحش هائی را که بهش دادند شرایط امروز اینجوری نیست جرات نمی کنه همچین غلطی بکنه با بچه ها جگر گوشه های شما امروز این فشار را ندارند چون شما هستید امروز ارتباط با دنیا برقرار هست ولی خوب مشکلات خاص خودش را هم داره مشکل فقط رفتن درب قرارگاه و آوردن بیرون بچه ها نیست حتی کسانی که بیرون می آیند باورتان بشه به خدا افرادی داریم که توی دادگاه وکالت می کرده و متهم را تبرئه می کرده بعد از بیست سال که از آنجا آمده بیرون باید دستش را بگیری وببری دره مغازه براش خرید کنی کارکرد فرقه اینه این آدم حتی برای خودش نمی تونه تصمیم بگیره مشکل اینجاست از نظر ما الان شرایط خیلی عالیه مشکل ما و آنچه را که نگرانش هستم و مطمئنم که این دیوار بر داشته میشه و نگرانم بعد از اینکه آمدند بیرون چگونه این افراد را به زندگی بر گردانیم یکی از راههای اساسی اش عواطف خانوادگی شماست این کارکرموثر و تعیین کننده هست نگران بچه ها هستیم باید باشیم و همیشه کاری می کنیم که این دیوار خراب شود اما والله نگرانی نداشته باشید اینقدر نا امید نباشید شرایط مثل دیروز نیست شرایط خیلی بهتره شرایط بچه های شما مثل شرایط دیروز بچه ها نیست آقای سبحانی فرزندش را بعد از 23 سال در نروژ پیدا کرده آقای مهدی خوشحال همسرش اصلا سیاسی نبوده فرزندش را در آلمان رفته پیدا کرده البته بهترین شرایط پناهندگی را داشت که به کانادا برود پس زد وقتی از آنجا خارج شد رفتند آلمان دنبال بچه اش و امروز صاحب همان بچه و نوه هست شرایط امروز اینه ولی همان بچه حتی مادرش را ندیده است کارکرد فرقه اینه بچه ها را به بهانه بمباران های آمریکا سال 91 از پدر و مادران جدا کردند گفتند می بریم نقطه امن در اروپا بچه گروگان پدر و مادر شد آقای مهدی خوشحال و همسرش که همسرش در آنجا ماند و تا به امروز مانده و خبر فوتش را دادند نمی دانم درسته یا غلط بعد از بیست و چند سال صاحب نوه شده اما خبر فوت همسرش آمده بیرون اینها کارکردهای فرقه هست اینها دردهای دیروزه همه کسانی که می آیند پیش شما مثل شما پر درده دلشان شما مادران ما هستید خواهران و برادران و مادران ما هستید ما خودمان را جدا از شما نمی دانیم اما یک چیزی فقط می خواهم به شما بگویم برای اینکه چشمتان دور تر را ببیند بخدا بچه ها شرایط دیروز را ندارند شرایط امروز بسا بسا بهتر از دیروز هست راه برای خلاصی بچه ها به مراتب ساده تر هست حضور شما خانواده ها عامل تعیین کننده هست ضمن اینکه خانم عبدالهی هستند در کنار شما از این بقول معروف کوه استوار و امید چه بهتر

 

Alert icon
You need Adobe Flash Player to watch this video.
Download it from Adobe.

 

 مهدی خوشحال:

با تشکراز شما خانم عبداللهی که زحمت کشیدید و خیلی از گفته ها و نا گفته ها رو گفتید به هر حال منم خیر مقدم میگم به خانواده هایی که برای دیدارعزیزانشون احساس مسؤولیت کردند پس از سالها شاید ۱۰ سال ۲۰ سال یا بیشتر با نگرانی چشم انتظار بچه هاشون بودندوعاقبت راهی باز شد که بتونند  خودشون رو به پشت ین خاکریزهای بلند که تو دنیا و تاریخ هم همتا و نظیر نداره برسونند  برای نجات عزیزانشون برادراشون خواهراشون .

راستش من خودم ۲۰ سال پیش که از سازمان بیرون اومدم خب بیرون اومدنم خیلی سخت بود ازهمه بیشتر من نیاز به یک تکیه گاه داشتم که بتونم بهش تکیه کنم که بتونم ین تألماتی که سالها تو سینه داشتم که نظرخواهی بکنم یا به هر حال کسی رو داشته باشم که بتونم خصوصی باهاش صحبت بکنم همسرم رو که سازمان به گروگان گرفته بود و من هم باید میرفتم بچه ام رو که سازمان در گروگان داشت نجات می دادم . به هر حال من از عراق که رفتم به ترکیه راستش اولین چیزی که یادم اومد خانوادم بود البته دوست و آشنا که زیاد بود اما تنها چیزی که مرهم اون زخمها بود ومیتونست باشه میتونست کمک بکنه که نیفتم .بعد از خونواده خودم هیچ آدرسی هم نداشتم شماره تلفن نداشتم اول با هزار زور و زحمت با خانوادم تماس گرفتم با برادرم تماس گرفتم که خانواده هم همت کردند به غیرت خانوادگیشون برخورد از ایران پا شدن با مقدار تقریبا ۳۰۰۰ دلار پول که هر چی داشتند مثلا خواهرام طلاهاشون رو فروختند و هرچی داشتند فروختند و مادرم با برادرم اومدن ترکیه که من بتونم از این فرصت استفاده کنم و برم آلمان بچه ای که در گروگان سازمان بود و اگه من خودم رو زودتر نمی رسوندم ممکن بود گم و گور بکنه یا برگردونه به عراق رو زودتراز چنگ سازمان نجات میدادم

خب اون زمان ۲۰سال پیش  مثل امروز نبود مردم خیلی ازمسائل رو نمیدونستند و باور نمی کردند یا از هر ۱۰ نفری که میگفتی ۹ نفر تو روی آدم می ایستادند میگفتند عیب قبیح دروغه ولی خب امروز حضور این خانواده ها آزمایشی هست محکی هست به تمام دنیا سازمانی که ۵۰ سال عمرشه و توی این ۵۰ سال شعار میده که ما برای نجات این مردم ما خانواده دوستیم مردم دوستیم این حضور خانواده ها محکی هست که اینها نه این حرفشون که تمام شعارهاشون دروغ بوده و هست وخواهد بود

به هر حال اون وقتها  پام رسید به اروپا اولین کاری که کردم حتی ننوشتم ، اعتراف و افشاگری نکردم خیلی چیزها توی دلم بود حرفی نزدم  گفتم باید بچه ام رونجات بدم چون دیدم که  در این گروگان رفتن بچه ام تقصیر داشتم به هر حال احساس گناه میکردم که بعد از اون بچه ای که حدود ۲۰ سال با من بود هم براش پدر بودم هم مادر بودم چون مادرش اونجوری که من میدونم و شما هم فرمودین بعد از یکی دو سال فرستادن هلند چون اولش که میخواستند از شوهرش جدا بکنند بهش رده داده بودند تانک داده بودند چند تا تحت مسؤول داده بودند و بچه ها بهتر میدونند که من چی میگم که اون رو تشویق بکنند مجاب بکنند با اون شستشوهای مغزی و حرف و حدیث ها و دروغ ها که مجاب بکنند که باید از خانواده قطع امید کرد و فاصله گرفت ، خانواده رو سیاه نمایی میکردند که خانواده دشمن ماست توی راه مبارزه و نجات مردم . و به هر حال اون بنده خدا که رفته بود هلند سخت ابراز نارضایتی کرده بود حتی به خانواده اش نامه نوشت که من نامه اش رو هم دیدم به خواهرش نامه نوشته بود که من میترسم از اینها میخوام فرار بکنم ولی کسی نیست به من کمک بکنه و اگه کسی باوه که به من کمک بکنه مادری باشه برادری باشه من حتما فرار میکنم که به هر حال کسی رو نداشت کسی نبود و سازمان دوباره شکارش کرد و آوردش عراق و من هم نمیدونستم این ماجرا رو و کار من فقط نوشتن بود و فقط میتونستم صدای بچه هایی که اونجا بودند و من میدونستم که ناراضی هستند و پتانسیل این رو ندارن که بنده وبرده اهریمنی و شیطانی مثل رجوی باشند و اینها برای کار دیگری اینجا اومده بودند ولی کم کم اینها رو با انواع و اقسام شیوه ها تبدیل به معتاد کردند از  راه به در کردند و به یک راه دگری فرستادند به هر حال من کارم همین بود نوشتن بود و سازمان علیه ما فعالیت میکرد و هرحرفی که ما میزدیم ده تا حرف میزد و من فکر نمیکردم کار به اینجا بکشه که الان خانواده ها تبدیل شدن به یک اهرم بزرگ ضربه بزرگ .چون رجوی یکی از راه هاش برای نگهداشتن نیروها این بود که اونها رو سرکوب عاطفی میکرد از همدیگه جدا میکرد ضمن اینکه انواع و اقسام روشهای کنترل داشت ولی اصلی ترینش خانواده بود

به هرحال خانواده ها کمکی شده برای اونایی که اونجا موندن و طی این سالها ریزش نیروها و نارضایتی ها که خیلی خیلی حضور خانواده ها در این نقش داشته و حضور خانواده ها به نظر من انقلابی بوده در تاریخ کسانی که از سازمان جدا میشند و سرعت رو دو چندان کرده

من خودم بارها اومدم به بغداد با خانواده خودم هم اومدم که کمک بکنم به زهرا ،  پدرش رو با خودم آوردم خواهرش روآوردم پدرش ۸۰ سال داشت دیگه اون پدر نمیتونست راه بیاد با زحمت آوردم با خودم ولی خب دست خالی برگشتیم به هرحال حرف زیاده اونایی که رفتند از خداوند میخوام که ببخشدشون که به هر حال حالا به خانواده شون پشت کردند یا نتونستند به خانواده شون بپیوندند و برای خانواده شون ارزوی صبر میکنم که نتونستند عزیزشون رو ببینند و از دست دادند و  امیدوارم اونایی که عزیزانی دارند در قرارگاه بتونند به عزیزانشون برسند

به هر حال راه همینه راه دیگه ای نیست سران سازمان پشتشون به خیلی جاها گرمه و ما هم فقط خودمون هستیم باید تلاش و کوشش بکنیم تا حالا خیلی موفق کبودیم تا حالا خیلی ابزار و اهرم ها رو از دست سازمان گرفتیم و الان رسیدیم به ارین خاکریز یعنی شماها اومدین امکان کوچکی نیست و درعرصه هم خیلی خیلی معنا داره اومدین جایی که میتونین رو در رو حرف بزنین با عزیزانتون .این خیلی خیلی تاثیر داره ، من از واکنش های سران سازمان میفهمم که از اینجا خیلی ضربه خوردند و خیلی هم ناراحتند که چطور شده خانواده ها که میباید اونور دنیا میبودند و تحمل میکردند حالا اومدند اینجا وا عزیزانشون رو طالب هستند اون هم ای کسی که مسؤول اصلی این حصر و بند و زندان هست

به هر حال من براتون آرزوی پایداری میکنم و ما هم در خدمت شما هستیم و اگه کاری از دست ما بر بیاد دریغ نمیکنیم کار ما در اروپا هست صدای شما رو بازتاب میدیم اگه باز هم کاری از دست ما بربیاد اگه شما بگید مینویسیم یادداشت میکنیم که بتونیم با امکاناتی که در اروپا هست ب تونیم در خدمت شما باشیم در خدمت بچه هایی که اسیر هستند در بند هستند در چنگال رجوی هستند باشیم که اگه خدا بخواد ان شاءالله کمکی بکنیم در رابطه با آزادی اونها

 

حسن عزیزی :

خب الان خواهران و برادرانی که اومدن تا جگر گوشه هاشون روببینند ما با سیستمی طرف هستیم که الان که نگاه کنید هیچ رژیمی هیچ حکومتی وجود نداره جلوی ملاقات زندانی رو بگیره که با سیستمی طرف هستیم که جز با فحاشی و سنگ پرونی به شما خونواده ها کار دیگه ای نکردند یعنی اوج استیصال آقای رجوی و خانم مریم رجوی رو میرسونه که در واقع دست به این اقدامها میزنه چیز دیگه ای نیست . این منطق با تک تک ماهاست ، ما کاری نمیخوایم بکنیم تک تک ما بچه هایی که اومدیم پا گزاشتیم توو این مناسبات درد مردممون رو داشتیم واقعا شما از بچه های خودتون میتونین بشناسین که چه ویژگی داشتند و برای چی این راه رو انتخاب کردند ، همشون درد مردم رو داشتند ولی به نوعی ازشون در راه دیگه سوء استفاده شد و میشه من سال هفتاد از اینجا در اومدم بیرون کسایی بودند از دوستان خودم که حتی قبل از اون مسئله دار بودند و هستند ولی هنوز در اون روابط و مناسبات موندند

چه ویژگی داره چه ویژگی فرقه ای داره این سازمان که میتونه نیروها رو اینطوری در خودش حفظ کنه و با انواع و اقسام مارک ها و فریب ها نگهشون داره

من به سهم خودم امیدوارم که این بچه ها تک تکشون زودترآزاد بشند و به آغوش خانواده هاشون برگردند منجمله بچه های همه شما

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حضور و سخنرانی اعضای سابق مجاهدین در میان خانواده های متحصن ـ مقابل کمپ اشرف ـ عراق

سخنان مادر عبداللهی ، محمد حسین سبحانی ، علی قشقاوی ، عباس صادقی ، مهدی خوشحال و حسن عزیزی

(قسمت اول)

 

 

ایران قلم

16.12.2012

 

Alert icon
You need Adobe Flash Player to watch this video.
Download it from Adobe.

 

 

مادرعبداللهی:

من اینجا واقعا خیر مقدم میگم به تمام بچه هائی که چه آزاده از ایران آمدند چه از کشورهای اروپائی از جمله آقای صادقی آقای سبحانی آقای عزیزی آقای قشقاوی که واقعا زحمت کشیدند به یاری خانواده ها آمدند می دونید که حالا ایران به هر صورت ما با هزار مشکلات می آئیم خودمان را می رسانیم حالا شما حساب کنید با این دقدقه های زندگی این بچه ها واقعا جان فشانی کردند زنشان و بچه شان را گذاشتند بخاطر بچه ها برای یاری خانواده ها آمدند واقعا جای تشکر و قدر دانی داره یک منتی هست برای ما خانواده ها علی الخصوص برای من و یک افتخاری هست برای ما و واقعا من خواهش می کنم همین جا تا آنجا که می توانید به خانواده ها کمک کنید که به هر صورت من همیشه گفتم ما مدیون این بچه ها هستیم که ما را راهنمائی کردند ما را روشن کردند چه با مکتوبی چه شفاهی خانواده ها را روشن کردند و ما فهمیدیم چه جوری باید حرکت کنیم و به چه طریق بیان ما باشد که جنایاتش را آشکار وبه زبان ساده برای دنیا بفهمانیم تمام بشه هنوز شروع اش مانده این شروع نیست این یک راهی برای آزادی بچه های مان شروع اش مانده شروع جنایت هائی که در عرض 30 سال در حق جوانان ایران این ملعون انجام داده و این 30 سالی که جنایاتش در خفا بوده و در پنهانی بوده و انشااله این حرکت های برادرهائی که به اصطلاح چه در ایران هستند آزاده هستند چه در اروپا هستند اینها باید دنباله گیر این جریانات باشند و برای تمام دنیا جنایات شان را آشکار کنند.

تشکر می کنم از تک تک بچه ها اینجا جا دارد از خانم زهرا حسینی که آمده بودند خانواده هاشون و خواهران شان خیلی اینجا ناله و زجه می زدند من شاهد ناله و زجه های حسینی ها بودم و تند تند زهرا را پشت بلندگو داد می زدند و می گفتند مهدی هنوز منتظره و این مدتی از ذهن من رفت بیرون تا اینکه دو ماه پیش از اینکه من برم ایران یک ناراحتی داشتم رفتم بیمارستان جلوی بیمارستان توی آمبولانس آقای شیخی هم تشریف داشتند اتفاقا با هم رفتیم جلوی آمبولانس ارتشی ها منو صدا کردند گفتند که دو تا خانم این تو هستند من رفتم دو تا خانم را دیدم نزدیک آمبولانس رفتم هر چند به اصطلاح ارتشی ها نمی گذاشتند و دو نفر آقایونی که با این آمبولانس بود با سازمان بود بدترین فحاشی ها را کردند ولی من یک خورده مقاومت کردم رفتم جلو و این دو تا خواهران را از نزدیک دیدم یکی شان که به اصطلاح خیلی راحت نشسته بود و نگاه می کرد یک نفر یک پوشه سبزی به این صورت جلوش گرفته بود چشمانش را من می دیدم آقای شیخی با من بودند به عنوان مترجم و این یک لحظه که پوشه را آوردند پائین من اینا احساس کردم که من اینا می شناسم و جائی دیدم به هر صورت داد زدم نترس خواهرم بیا بیرون خانواده ها شما را به خدا قسم چه در ایران و چه در کشورهای اروپائی بهترین دارو و درمان و بیمارستان با هزینه خودشان در اختیار شما می گذارند هیچ نگران نباش منم به عنوان یک خواهر کوچکتر تو قابل بدان و بیا بیرون بجان عزیز شما این همینجوری مات و مبهوت انگار که به مغزش چیزی بخوره پلک هم نمی زد و همینجوری منو مثلا داشت نگاه می کرد و آن خانمی که پیشش نشسته بود یه ذره صحبت کرد برو و صحبت نکن گمشو و اینا و این آمبولانس حرکت کرد این خانم از بالای آمبولانس با اینکه به اصطلاح نصف شیشه پشت آمبولانس را از این مشبک های مات کشیده بودند بالاش ایجوری باز بود از آن بالا باز منو داشت نگاه می کرد منم باز داشتم اونا نگاهش می کردم بای بای می کردم مثلا به هر صورت نگاههای مان داشت صحبت می کرد و آن واقعا دلش می خواست که بیاد بیرون ما دور زدیم که اومدیم من عکس زهرا حسینی را توی بنر هائی که جلوی در زدند دیدم و فهمیدم که این زهرا حسینی بود که بردند که بعد دکتر اینجا آشنا بود با من صداش کردم و گفتم ان چیش بود و بردیش گفت که ناراحتی قلبی داشت و باید فردا شب عمل بشه تو بیمارستان دیگه سه چهار روز بعدش همان دکتر اومد و گفت ما او را عمل کردیم تا صبح هم حالش خوب بود ولی صبح یک دفعه رفتیم دیدیم خانم زهرا حسینی در اتاق تمام کرده و خانم زهرا حسینی همسر آقای مهدی خوشحال هستند همینجا تسلیت میگیم به آقای مهدی خوشحال و غم آخرشان باشد انشااله که روح آن مرحومه با خانم فاطمه زهرا مشهور باشد وما آن شب را به اصطلاح در نماز خانه کوچک پشت در رفتیم و دعا کردیم که ایشان اگر گناهی هم کرده باشد که نکرده به اجبار وادار شده که این اعمال را انجام بده مورد آمرزش خدا قرار بگیره و بقیه بچه های مان هم انشااله به سلامتی آزاد بشوند.

 

قبل از هر چیز به خدمت شما عرض کنم آقای سبحانی خواهش می کنم اگر لازمه نکاتی را که خیلی ضروری هست و باید خوانواده ها بدانند برای فردا برای حرکت شان و گفتار شان خواهش می کنم چند مطلبی را بفرمائید که خانواده ها بشنوند و منم در خدمت شما هستم.

 

محمد حسین سبحانی:

دست شما درد نکنه خیلی ممنون والا من حقیقتش حالا قبل از اینکه در رابطه با برنامه فردا برنامه دیگری هست، بپردازیم.  من و بچه ها و دوستانی که امدیم اینجا آقای علی قشقاوی آقای خوشحال آقای عباس صادقی آقای حسن آقای عزیزی ما در واقع به نمایندگی از سایر دوستان مان اومدیم از اروپا که در واقع به دلگرمی که خودمان پیدا بکنیم که شما ها را ببینیم خانوده ها و پدر و مادرانی که واقعا جز تحمل زجر و دوری فرزندان شان چیزی نداشتید الان خوب اومدید یک دو سالی به همت خودتان خلاصه این شرایط فراهم شده که از نزدیک بهتر بتوانید این سازمان را بشناسید ما ها هر کدام ما این پنج نفری که اومدیم هر کدام واقعا این توضیح را می دهم در واقع می خواهم شرایط را متوجه بشوید در گذشته چی بوده و الان چیه در گذشته شرایط بسیار بسیار سخت تر بوده بخاطر اینکه خانواده هائی مثل شماها آنموقع وجود نداشتند آنموقع من و امثال من که توی زندان بودیم چه تو زندانهای انفرادی همین سازمان پشت همین چهار دیواری پشت همین خاکریز چه توی ابو غریب بودیم ما ها هیچ خبری نداشتیم یعنی هیچکس نمی دونست اینجا زندان وجود داره و کسی نمی دونست آدمی مثل من هست حتی افرادی که توی سازمان بودند مثلا آقای شعبانی و سایر دوستان آنها نمی دونستند که فرضا ایکس زندان هست و خوب خیلی سخت بودش آن شرایط ، ولی الان تفاوتش اینه که شما خانواده ها اینجا هستید شما واقعا هر کدام تان که اینجا هستید شاید متوجه نشوید، ولی باعث می شوید یک لحظه یکی از این بچه ها بتواند نجات پیدا کند.  من خودم وقتی که تو زندان همین سازمان بودم همه اش در این تصور بودم که اگر آزاد شوم بتوانم فرار کنم کجا برم ؟ کی را دارم؟  ولی الان خدا را شکر خوشبختانه به کمک شما ها الان یک شرایطی فراهم شده که اینجا هستید خودتان زحمت کشیدید اینجا در هر صورت یک چیزهائی حد اقلی درست کردید حضور دارید،  هر کدام بچه ها پدر و مادران نشان می دهند عکس های شان هستش و این خودش چیه نشان می دهند که شماها هستید حالا ان فرد که داخل زندان داخل آن رندان فرقه اسیر ذهنی هست یک لحظه که ذهنش تکان بخوره این امید را داره که پشت این دیوار یک آدمهایی هستند پدرش هست مادرش هست برادرش هست اینا باعث می شود یک دلگرمی داشته باشد این حرفها هم تاکیدی هست بر اینکه حضور شما البته شما هم مشخص هست که کار دارید و زندگی دارید خودتان بچه ها دارید . ولی درسته ما خطا کردیم و بچه هائی که الان داخل زندان هستند خطا کردند ولی در هر صورت فکر می کردیم که راهمان درسته ولی خوب اشتباه کردیم حالا جا داره که همه کمک بکنیم چه ما که زودتر نجات پیدا کردیم چه شما برادران و خواهران و پدران و مادران کمک بکنیم که اینها زودتر نجات پیدا بکنند.

حالا این سئوال مطرح میشه که چه کمکی بکنیم من اعتقاد دارم همینکه شما اینجا باشید همدیگر را ببینید و هم فکری بکنید و آنکس که داخل زندان فرقه هست پشت این دیوار هست بداند که چند نفر آن پشت هستند که منتظرش هستند این حد اقلی هست که همیشه پس وجود داره،  می توانید شما این را هم فراهم کنید حالا در رابطه با خوب بلندگو و شعار دادن در هر صورت منتهی تمام اقداماتی که به نظر من البته به اصطلاح کوچکتر از آن هستم که چیزی بگم همه کارهای ما در راستای یک روشنگری هست ، حرف هست یعنی هر کاری که سازمان یعنی منجر به یک بد گفتن بد کردن بشه نا خود آگاه شما حق دارید عصبانی هستید ناراحت هستید از دوری فرزندان تان زندانی بودن فرزندان تان ولی باید در واقع توی یک شرایط خوب با صحبت با آرامش شرایط را فراهم بکنیم که چیه هر گونه به اصطلاح شائبه ای ایجاد بکنند سازمان دنبال اینه که آره این خانواده ها فلان می کنند این خانواده ها  نمی دونم مزدور هستند خانواده ها جاسوس هستند خانواده ها سنگ می اندازند چون ما ها و شما ها اومدیم پشت این دیوار در واقع ما می خواهیم پنج دقیقه بچه های مان را ببینیم چیز زیادی نمی خواهیم پنج دقیقه می خواهیم بچه های مان را ببینیم اینکاری هست که فکر می کنم شما ها باید وظیفه دارید اینجا انجام بدهید البته وظیفه تان نیست ولی در هر صورت کمکی هست که این بچه ها نیاز دارند ما هم در واقع به سهم خودمان توی اروپا که هستیم در هر صورت تو هر کشوری که زندگی می کنیم به اتفاق سایر دوستان مان تلاش می کنیم که با این نهادهای بین المللی تماس بگیریم،  بگیم سرنوشت هر کدام از این بچه ها را شما هم در واقع اگر عکس و چیزی دارید که به اصطلاح می تواند کمک بکند اگر همراه با یاداشتی باشه که بتونه ضمیمه ان بشه ما می توانیم با خودمان ببریم در هر صورت تا جائیکه می تونیم این موضوع را آنجا پی گیری می کنیم و بگیم که خانواده هائی که پشت این درب ها تحصن کردند در واقع توی سرما و گرما دارند ناراحتی می بینند در هر صورت خواستار فقط ملاقات بچه ها شان هستند نکته بعدی هم می خواستیم واقعا تشکر کنم البته قبلا به سرکار خانم عبدالهی خانم میرزائی سایر مادران و پدرانی که در دسترس بودند گفتیم ما که در واقع واقعا ما شرمنده این تلاش و فداکاری شما هستیم این تلاش و فداکاری شما باعث میشه این بچه ها دونه دونه انشااله از این به بعد فوج فوج فرار بکنند و نجات پیدا بکنند ما هم پشتیبان شما هستیم و ما هم در واقع در واقع صداتون هستیم بتونیم تو اروپا چه در نهادهای بین المللی چه در تو رسانه ها در هر صورت صدای تان را برسانیم کاری هم که شما تو این دو سال کردید کاری هست کارستان یعنی از عکس العمل خود این آقای رجوی و خانم به اصطلاح مریم رجوی شما می توانید متوجه بشوید که چه کار بزرگی صورت گرفته بدلیل اینکه در هیچ جای دنیا و در هیچ قاموسی نمی گنجد که شما حق نداشته باشید زن تو ببینی شوهر تو ببینی پدر تو ببینی مادر تو ببینی فرزند تو ببینی این موضوع را اصلا نمی توانند علنی بکنند و همین چیزهای حاشیه ای که درست می کنند تا از این موضوع فرار کنند که اساسا پس چرا نمی گذاری بچه ها را ببینند ملاقات کنند خانواده ها شان را بنا بر این ضمن اینکه من آرزوی موفقیت می کنم برای تان و آرزوی پایداری می کنم تو این کاری که دارید انجام می دهید ما هم به شما قول می دهیم که توی هر کشوری که هستیم تلاش بکنیم که صدای شما را در هر صورت درد مظلومیت شما را به گوش آنها برسانیم از همه دوستانم تشکر می کنم از خانم عبدالهی که میزبان ما بودند و شما مادران و پدران و همه تان که پذیرای ما بودید ما هم دو سه روزی اینجا مهمان هستیم می خواهیم که به هر صورت  با همدیگر صحبت کنیم و مشورت کنیم یک راه حل هائی را پیدا کنیم اگر اینجا فرصت باشد با جاهای مختلف بریم صحبت بکنیم که یک راه نجاتی برای بچه ها بصورت بهتر و سریعتر پیدا بشه انشااله

 

ادامه دارد

سخنان آقایان قشقاوی ، صادقی نژاد ، مهدی خوشحال و حسن عزیزی در قسمت های بعدی خواهد آمد

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد