_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

لیبرتی و روایت کانون استراتژیکی !! نبرد

 05.01.2015

میلاد آریایی

راستش اینجاهوا خیلی پسه !! برادر حسابی عصبانی است و معلوم نیست پاچه چه کسی را میخواهد ااول بگیرد همه مسئولین از دست اش در می‌روند و خودشان را آفتابی نمی‌کنند.

 البته اول قرعه  به نام آمریکا و بعدش سازمان ملل و مالکی و آخر سر هم قرعه به نام جدا شدگان از خدا بی‌خبر ما افتاد .موضوع دادگاه فرانسه بود که خدا را صد هزار مرتبه شکر ما بردیم  خوب قاعدتاً باید خوشحال می‌شدیم کلی جشن و پیروزی و مارش جدید می ساختیم – دودور -دو دور - می‌کردیم و خلاصه حال میدادیم به  رزمندگان بی‌حال !؟

ولی نمی‌دانم چرا اینطوری نشد واقعاً نمی‌دانم چرا ؟ معلوم نیست توی دادگاه فرانسه  که ما بردیم! و نباختیم !! چی از ما خواستند که  آنچنان برادر از کوره در رفته بود که دروغ پشت دروغ ردیف میکرد مثلاً اینکه جدا شدگان از رئیس دولت عراق مالکی  تشکر کردند از تیر خلاص زدن به بچه‌ها در حالیکه من در اروپا  یواشکی خودم رفتم توی سایت شان و اطلاعیه آنان به مالکی پدر سوخته را دیده بودم میگفتند یک کاری کنید رزمندگان نجات پیدا کنند از خاک عراق  .

ولی به هر صورت عالمان دانند و بیش از همه برادر که موقعیت را درست تشخیص داده و عاشورا هم بود چراغ ها خاموش کسی چیزی نفهمید  و  اصل ماجرا عوض شده بود و درست همین بود که اینطوری یقه شاهدان از خدا بی‌خبر دادگاه مساله روز شده بود.

شاهدان اگر حرف شان حرف بود و درست بود که ما  در  دادگاه فرانسه پیروز نمی‌شدیم ولی نمی‌دانم چی شده ؟  حتماً یک خبری هست که به ما نمی‌گویند، البته حق دارند که نمی‌گویند چون ما صلاحیت اش را نداریم  و یک دفعه خارج از ظرفیت مان چیزی می‌شنویم ، سیم هایمان می‌افتد روی هم اتصالی میکند و یک دفعه فیوز می پرانیم همان بهتر که صلاحیت شنیدن این خبرها را نداریم  که واقعاً خون به جگر کردند این برادر را این آمریکایی ها و فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها وهر روز یک مشکل جدید درست کردند برای ما. 

خودم پیش خودم می‌گفتم حالا یک دادگاهی بوده – مربوط به 10-12 سال قبل – توی این وانفسا که برای ما یک دانه گندم حکم یک سیلوی گندم را دارد این موضوع را نبش قبر کردن واقعاً چرا ؟– نمیدانم والا – اگر توی دادگاهی که تازه میگوییم پیروز شدیم و شاهدان هم آلان معلوم نیست کجا هستند یک سری شان که همان موقع غیب شدند و رفتند رستوران برادرشان کار کردند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکردند چرا باید آن‌ها را مطرح کنیم و به نظر من هیچ منطقی نمی‌آید.

آنچه که من حدس میزنم به عنوان یک هوادار انقلابی که همه چیز را هم  به ما نمی‌گویند همه ماجرا برد ما در دادگاه نیست بایست یک تعهداتی ، چیزی از ما گرفته باشند وگر نه به لحاظ حقوقی شما میدانید اگر در دادگاهی شما چه ببرید یا چه ببازید ولی شاهدان دو طرف را تهدید کنید یا برایشان خط و نشان بکشید و بالاتر اینکه تهدید به قتل کنید اتوماتیک یک دادگاه دیگر برایتان تشکیل می‌شود و حالا خر بیاورید و باقالی بار کنید که خدای نکرده دادگاه برده را نزنید خراب کنید و مشکل ساز شوید.

آن هم دادگاهی که از طرف قاضی با تضمین های مشخص جانی و با اطلاع پلیس کشور مطبوع تان در آن حضور یافته و همه چیز هم عیان و قابل بیان است و هیچ چیز پنهانی وجود ندارد حالا ما را بگو که در این وانفسا بدبخت بیچاره های ماندگار در لیبرتی را بلا نسبت یابو  گیر آورده و برایشان رجز میخوانیم.

به نظر من حقیر ( این یک کلمه حقیر را شخصاً از خود برادر یاد گرفتم) هم سان کردن جداشدگان از خدا بی‌خبر با آمریکا و سازمان ملل و مالکی کار درستی نبود این‌ها همینطوری پدر ما را درآورده‌اند الان که دیگر باد میکنند و کسی جلو دارشان نیست جدا شده را بایست اصلاً حرف شان را نزد و هیچ محل نگذاشت تا  خودش خسته شود بیفتد،  اینطور نیست؟

و به چشم ببیند که سازمان انقلابی ما چطور در میان امواج خروشان مشکلات مثل خرس، ببخشید مثل نهنگ پیش می‌رود البته کجا پیش می‌رود بماند . 

به هر صورت نتیجه ماجرا اینکه در کانون استراتژیکی نبرد هوا خیلی پس است امیدوارم آنجا هوا بهتر باشد . هر جا که هستید سفت بچسبید که در روز های آینده هوا بارانی و بسا طوفانی همراه با رگبار های پراکنده و سرمای فزاینده  باشد وگر نه برادر این چنین نمی‌کرد  که کرد.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه اختصاصی سایت ندای حقیقت با آقای محمدحسین سبحانی ـ قسمت سوم

تقدم خشونت بر فرقه گرایی

05.01.2015

ندای حقیقت

لینک به منبع

 

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

پرسش:

شاید این سوالم تکراری باشد ولی هستند کسانی که شاید همچنان با اینکه سازمان مجاهدین را قبول ندارند و آنرا یک سازمان تروریستی و انحرافی می نامند ولی نام فرقه را برای آن  درست نمی دانند وشاید می گویند حتی نام فرقه برای خیانت های این سازمان کم است .و این استدلال را دارند که فرقه با از بین رفتن رهبر آن فرو می ریزد واز بین می رود مانند فرقه حسن صباح در ایران و یا دیوید کوروش در آمریکا و... دلایل و استدلات علمی شما مبنی بر اینکه سازمان مجاهدین یک فرقه است چیست؟

محمد حسین سبحانی:

به نظر من سازمان مجاهدین خلق گروهی است که در حال حاضر با دو ویژگی خشونت طلبی و فرقه گرایانه شناخته می شود که البته وزن و اهمیت ویژگی  خشونت طلبی و اعتقاد به روشهای مسلحانه و تروریستی  بر وزن فرقه گرایانه آن می چربد، یا به تعبیری اساسا اتحاذ استراتژی مبارزه مسلحانه توسط مجاهدین خلق ، موجب شده است ساختار این سازمان به سمت فرقه گرایی پیش برود. برای اینکه این موضوع خوب فهم شود، من مثالی را می زنم.

 فرض کنید در دهه  60 خورشیدی که سازمان مجاهدین خلق به جای استراتژی مبارزه مسلحانه ، روش های دیگری را در مبارزه با جمهوری اسلامی حتی با هدف سرنگونی آن دنبال می کرد، اما غیر مسلحانه. در آن صورت آیا سازمان مجاهدین به نقطه فعلی می رسید و ساختار فرقه گرایانه پیدا می کرد؟

پاسخ من منفی است. یعنی ساختار فرقه گرایانه ، کیش شخصیت ، رهبری ایدئولوژیک، طلاق های اجباری ، ممنوعیت ازدواج ، روش های مغزشویی و تفتیش عقیده در نشست های تشکیلاتی " دیگ " و " غسل " و موارد دیگر به نظر من با این شدت شکل نمی گرفت یا چنین ابعادی پیدا نمی کرد. نخستین انتقاد جدی من به مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق اتخاذ استراتژی مسلحانه و خشونت طلبانه توسط این سازمان بوده است ، چون اعتقاد دارم این ریشه و دلیل اساسی شکل گیری ساختار فرقه گرایانه در سازمان مجاهدین و وضعیت فعلی این سامان می باشد. مسعود رجوی همه چیز را از مگسک  سلاح می بیند  و برای روغن کاری و راه انداختن مبارزه مسلحانه دست به هر کاری می زند و هر مبارزه و حرکت اجتماعی را بدون " بکارگیری سلاح " عقیم می داند. اگر یادتان باشد مسعود رجوی  بعد از پیروزی انقلاب 1357 و هنگامیکه می خواست نشریه مجاهد برای اولین بار منتشر شود،  در نخستین سر مقاله آن که به قلم خودش بود،  نوشته بود که اگر صاحبان قلم و سلاح به چنین اتحاد و وصلتی ، یعنی جامعیت قلم در سلاح و بنیان سلاح در قلم، نپیوندند؛ پیوسته ناقص ؛ عقیم و نابارور می مانند. اما تاریخ برخلاف نظریه رهبر مجاهدین خلق نشان داد که اتفاقا!  کسانی که بخواهند که جامعیت " قلم " را در " سلاح"  ببینند و آن را ابزاری بپندارند تا روح خشونت را در آن بدمند، تا کجا در ورطه خشونت و خیانت طی طریق خواهند کرد.از نظر رهبر سازمان مجاهدین خلق  خرد، دانش، آگاهی هدف نیستند تا در مورد آن روشنگری  شود، بلکه از نظر وی باید تا آنجا نوشت، گفت و آگاه کرد که به کار سلاح بیاید، تا جاییکه قلم بر سر سلاح می تواند بنویسد، و بدون تردید قلمی که بر سر سلاح است،و قدمی که همراه سلاح است فقط خون می نویسد و خون می ریزد.

از این نگاه و اندیشه بدون تردید چیزی جز خشونت و ترور بیرون نمی آید، از خشونت و ترور هم چیزی جز ساختار فرقه گرایانه زاییده نمی شود. یعنی از نظر من هر گروه و سازمانی که مبارزه خشونت طلبانه و تروریستی را روش رسیدن به هدف خود بداند، فرقه گرایی از آن متولد خواهد شد و طبعا روش های فرقه گرایانه و مغز شویی هم بدنبال آن خواهد آمد. حال ممکن است غلظت فرقه گرایی در آن متفاوت باشد، طبعا اگر آن گروه باورهای مذهبی هم داشته باشد با کمیت و کیفیت و سرعت بیشتری به فرقه گرایی خواهد رسید.

البته به نظر من لازم است یک نکته ای یادآوری شود . همانطور که می دانید که بسیاری از فرقه ها اساسا به ترور و خشونت دست نمی زنند ولی " فرقه " هستند، به همین دلیل هم اعتقاد دارم که اگر روزگاری در فرض محال رجوی و مجاهدین خلق از تروریسم و خشونت و مبارزه مسلحانه فاصله بگیرند، البته هم در اندیشه و هم فیزیکی، در آن صورت می توان حدس زد که به مرور از ویژگی های فرقه گرایانه فاصله خواهد گرفت. شاید این عقیده من مورد قبول همه کارشناسان امور فرقه ها و بطور خاص فرقه مجاهدین نباشد، ولی به نظر من رجوی و مجاهدین خلق با اعتقاد به خشونت و تروریسم روی به ساختار فرقه گرایانه آورده اند ، بعد ها هم در یک فرض محال و نفی عملی خشونت و ترور از قالب و ساختار فرقه گرایانه بتدریج خارج خواهد شد، البته به نظر من تا زمانی که رجوی هست ، فرقه مجاهدین خلق به خشونت و ترور باور خواهد داشتو طبعا این ساختار فرقه گرایانه را حفظ خواهد کرد.

البته خوب است که یادآوری کنم که به نظر من این موضوع تنها در مورد فرقه مجاهدین صادق نیست، بلکه بدون تردید هر گروه تروريستي بتدریج به سمت فرقه گرایی خواهد رفت، ولی حالت عکس آن وجود ندارد و همانطور که در بالا اشاره کردم ، فرقه ها همه الزاما به خشونت و ترور دست نمی زنند، بلکه بسیاری فرقه ها وجود دارند که در عین حال که " فرقه " هستند، اما صلح طلب و اهل مدارا هستند.

در مورد بخشی از سوال شما هم باید یادآوری کنم  که به نظر من اطلاق " فرقه " به سازمان مجاهدین خلق جهت تحقیر ان نیست و من با این رویکرد به آن نگاه نمی کنم یا نامگذاری " فرقه " برای مجاهدین خلق یک میزان سنجش برای خیانت های این سازمان نیست ، چون با اطلاق فرقه به سازمان مجاهدین، حتی ممکن است بار خیانت های وی سبک  شود، چرا که فرقه هایی هم وجود دارند که بار مثبت دارند.

نکته دیگر اینکه به نظر من فرقه مجاهدین خلق یک ویژگی و تفاوت دیگری نیز دارد که ما باید حتما به آن نیز توجه کنیم و آن داشتن روحیه پراگماتیستی یا به عبارت روشن تر ویژگی  فرصت طلبی و لاقید بودن در رهبری این سازمان هست.

البته از نظر من " پراگماتیست " هم می تواند وجه مثبت و هم وجه منفی داشته باشد. می دانید که سیاست­مداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که مصلحت روز را بر اعتقادات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود به سمت قدرت یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان می­دهند. به همین سیاق رجوی به قوانین خود ساخته در فرقه پایبندی یا اعتقاد عمیق مشابه با رهبران فرقه های کلاسیک را ندارد و اگر لازم ببیند و " قدرت " به او چشمک بزند، قوانین همگانی فرقه می تواند برای عده ای یا دوره ای همیشه حذف شود. مثلا شما می بینید که نیروهای سازمان در اروپا آزادی عمل بیشتری نسبت به نیروهای اسیر در لیبرتی دارند یا قوانین و ضوابط فرقه گرایانه نیروهای سازمان در اروپا به شدت و جدیتی که  در لیبرتی یا اشرف نیرو کنترل می شود، نمی باشد. شاخص این بحث این است که شما می توانید تعداد افراد جداشده در اشرف و لیبرتی را با تعداد جداشدگان در اروپا مقایسه کنید،  می بیند که در اشرف و لیبرتی جدایی و رهایی از فرقه مجاهدین بیشتر بوده است و به نظر من یک دلیل آن پاره شدن تور فرقه گرایی و کاهش فشار حداکثر به نیرو توسط رهبری مجاهدین خلق در اروپا بوده است که مانع جدایی کامل از فرقه مجاهدین شده است. در مورد سوال شما می شود بحث های بیشتری را مطرح کرد که اگر اجازه بدهید فعلا به همین بسنده کنیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه اختصاصی سایت ندای حقیقت با آقای محمدحسین سبحانی ـ قسمت دوم

21.12.2014

سایت ندای حقیقت

لینک به منبع

 

لینک به قسمت اول

برای رجوی حضور هر منتقد یا به قول خودش فرد مسئله دار در ستاد حفاظت مرز سرخ بود و به همین دلیل هم من را از ستاد حفاظت به ستاد امنیت منتقل کردند، اگر چه برای نشست های شورای مرکزی سازمان و نشست های عمومی به عنوان نیروی کمکی از ستاد امنیت به ستاد حفاظت رجوی منتقل می شدم.. من به مرور و در پی نشست هایی که با مسعود رجوی و مریم رجوی و همینطور فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری پیرامون انتقاداتم نسبت به انقلاب ایدئولوژیک داشتم، بیشتر از قبل به درستی انتقاداتم پی برده بودم و به لحاظ تئوریک هم انتقاداتم انسجام بیشتری پیدا کرده بود و به قول ابراهیم ذاکری ” دستگاه ” پیدا کرده بودم و ذهنم نیز روی مسائل و اشکالات سازمانی فعال شده بود و به مسائل سیاسی استراتژیک راه نیز پیدا کرده بود ولی چیزی را در این رابطه به سازمان نگفته بودم تا یک روز نشست شورای مرکزی سازمان در قرارگاه بدیع زادگان بود.

بیان این خاطره خیلی کمک می کند به ترفندهای درون تشکیلاتی رجوی برای پی بردن و شناسایی افراد منتقد و ناراضی. من وقتی داخل سالن نشست رفتم، متوجه شدم که دو تا تابلوی بزرگ بطور جداگانه روی دیوار بالای سِن نصب شده است. بالای سِن هم مثل همیشه یک میز لوکس و دو تا صندلی راحتی وجود داشت. می دانید که انواع مختلف صندلی های راحتی از پاریس برای مسعود رجوی ومریم رجوی به بغداد فرستاده می شد.میزها و صندلی ها متعلق به سیستم ” دفتر” مسعود رجوی و مریم عضدانلو بود و در آنجا نگهداری می شدند و از محوطه ” دفتر” به دلیل حفاظتی و امنیتی خارج نمی شدند و فقط مسعود رجوی و مریم عضدانلو از آنها استفاده می کردند. حتی فهیمه اروانی نیز که باصطلاح مسئول وقت اول سازمان مجاهدین بود، مجاز نبود از آنها استفاده کند.

مریم عضدانلو روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مسعود رجوی نیز مثل همیشه در حالیکه یک سیگار لای انگشتانش بود، روی تابلوهایی که بر روی دیوار نصب شده بود در حال نوشتن مطالبی بود.

حدس زدم که موضوع و به “نشست” به بحث های استراتژیکی سازمان مربوط می شود. من هم کمرم درد می کرد و هم دوست نداشتم در ردیف های جلو بروم و بنشینم و در دید باشم تا بعضی وقت ها می خواهم بلند شوم و راه بروم. در همان ردیف های عقب روی یکی از صندلی ها نشستم. بر روی صندلی های کناری من، مهدی فتح الله نژاد ( بهروز ) و حسین داعی الاسلام ( علی قادری ) نشسته بودند. آنها از مسئولین قدیمی سازمان بودند. من سلام و احوالپرسی کردم و کنار آنها نشستم. هر دو نفر روزگاری در منطقه کردستان مسئول من بودند. بعد از چند لحظه مهـدی فـتـح الله نـژاد در حـالـیکه به نوشـته هـایـی که مسـعـود رجـوی روی تابلو می نوشت، نگاه می کرد به حسین داعی الاسلام و من گفت:امشب از اون شب هاست!!

مسعود رجوی برخلاف نشست های عمومی که با کت و شلوار رسمی، و موهای سشوار کشـیده و رنـگ کرده ظاهـر می شد در نشست های کوچک و محدود شورای مرکزی با پیراهن و شلوار معمولی ظاهر می شد. وی از پشت تابلوهای بالای سِن که مطالب خطی و استراتژیـک را بر روی آنها می نوشت به طرف میز خودش و مریم رفت. او دوباره یک سیگار برداشت و با قیچی ای که همیشه برای کوتاه کردن سیگار بر روی میز بود، آن را نصف کرد و بعد از روشن کردن، شروع به پُک زدن سیگار کرد.

مسعود رجوی به طرف تابلوی بزرگ سالن رفت و دو تا فرضیه استراتژیکـی ای که نوشته بود را به تابلوهای های ( چشم انداز یا فرضیه) شماره ۱ و شماره ۲ نامگذاری کرد.روی هر تابلو مسعود رجوی فرضیه های استراتژیک خود را تا جایی که یادم هست ، به این ترتیب نوشته بود که تابلوی شماره ۱ تابلوی جرقه جنگ و سپس حرکت ارتش آزادیبخش و نیروهای سازمان بود .

در تابلوی شماره ۱ مفهوم جرقه چنین بود که سازمان روی روابط و اختلافات سیاسـی، مرزی و تاریخـی ایران و عـراق به شـیوه های مخـتلف ” تنش ” ایـجـاد می کند. سپس بعد از یک مرحله ” تنش ” را تبدیل به ” جرقه “، و در نهایت جرقه های کوچک تبدیل به جنگ مجدّد ایران و عراق خواهد شد. سپس سازمان می تواند در زیر چتر جنگ و درگیری های نظامی در مناطق مرزی ایران و عراق، ارتش آزادیبخش با توجه به تجربیات عملیات باصطلاح ” فروغ جاویدان ” به سمت تهران حرکت خواهد کرد.

این استراتژی بر روی پایه های تحلیلی سازمان در انتهای دهــه ۱۳۷۰استوار شده بود که اعتقاد داشت، آتش بس بطور واقعی در سال ۱۳۶۷ بین ایران و عراق صورت نپذیرفته است و پذیرش آتش بس از جانب رژیم جمهوری اسلامـی را یک “اجبار”، و در نتیجه “آتش بس شکننده ” توصیف می کرد که هر لحظه امکان دارد که آتش بس نقض و تبدیــل به جنگ مجدّد بین ایران و عراق شود.

اما تابلوی شماره ۲ بر روی جنبش های اجتماعی داخل ایران سوار بود که به قیام و سپس حرکت آزادیبخش منجر می شد. 

در این تابلو پایه های استراتژیکی سازمان بر روی جنبش ها و اعتراضات مردم در داخـل شهـرها شـکل مـی گرفت، که نیروی پیشـتاز اقدام به سازماندهـی جـنبش هـای اعتراضی کارگران، دانشجویان، کارمندان و فرهنگیان می کند و در نهایت به سمت قیام هدایت می شود. یعنی هنگامیکه حرکت های اعتراضی و جنبش های سیاسی، اجتماعی در داخل شهرها اوج می گرفت، از یک طـرف نیروهای چریکـی مسلح در شهرها، و از طرف دیـگر ارتش آزادیـبخش نیـز از مرزها وارد عمـل می شدند و سرنگونی رژیم صورت می گرفت. در این تابلو و فرضیه استراتژیکی “مردم” نقش جدی تری نسبت به تابلوی شماره ۱ برخوردار بودند.

الان که داریم با هم به آن شرایط نگاه می کنم می بینم هر دو تا تابلو واقعا ذهنی بود و هیچ شانسی برای آن تحقق آن قاب تصور نبود ولی من در آن موقع توی نشست احساس امیدی برای حیات سازمان و گشوده شدن بن بست استراتژیک بعد از آتش بس بین ایران و عراق و پذیرش فطعنامه ۵۹۸ در ذهنم شکل گرفته بود و از سوی دیگر از اینکه احساس می کردم رهبری سازمان به این نقطه رسیده است که این بحث را باز کند بسیار خوشحال بودم. کم و بیش همه افراد حاضر در نشست حال و احوال من را داشتند و همه با تعجب به تابلوی شماره ۲ نگاه می کردند و تصور می کردیم راه حل جدیدی به لحاظ استراتژیک در حال گشوده شدن است. من بی خوابی و درد کمر را دیگر فراموش کرده بودم. افراد دیگر نیز با شوق زیادی به حرف های مسعود رجوی گوش می دادند.

حسین داعی الاسلام نیز مثل کسی که شب و روز سر نماز دعا می کرد که چنین بحثی آغاز شود، با ولع خاصی به تابلو و حرف های مسعود رجوی گوش می داد. اما فتح الله نژاد بسیار خـونسـرد بود، مثل کسـی که عمـق راهگشایـی استراتژیکی تابلوی شماره ۲ را درک نمی کرد!! که البته بعد ها متوجه شدم که او بسیار دقیق تر و با تجربه تر از من و حسین داعی الاسلام عمق آن تابلو ها را می توانست، بخواند.

مسعـود رجوی تقریباً بدون اینکه نشان دهد موضع خود او چیست هیچ طرفداری خاصی نسبت به دو فرضیه استراتژیکی که برروی تابلو نوشته بود، نشان نمی داد و در دستگاه خودش و سازمان نکات مثبت و منفی هر کدام را بی طرفانه توضیح می داد.

من با دیدن فرضیه های استراتژیکی مطرح شده، و فضای موجود در نشست احساس کردم که پرسش های نهفـته و خود سانسور شده من و دیگران فرصت طرح پیدا کرده اند. بحث و فضـای حاکـم بر نشـسـت بسیار جدی و دمکـراتیـک به نظر می رسید. مسعود رجوی بعد از توضیح در مورد هر دو تابلوی استراتژیک از کلیه اعضای شورای مرکزی می خواست گه نظر دهند کدام تابلوی استراتژیکی را واقعی تر می بینند؟

مسعود رجوی همین نظر خواهی را از مریم رجوی و فهیمه اروانی ومهدی ابریشمچی و دیگر مسئولین ارشد سازمان خواستار می شد . افراد مختلف با بلند کردن دست به اظهار نظر می پرداختند و فرضیه استراتژیکی خـود را انتخاب، و در تأیید آن اسـتدلال های سیاسـی و استراتژیکـی خود را بیان می کردند. مسعود رجوی هم اسامی آنها را زیر هر کدام از تابلوها و فرضیه های استراتژیکی می نوشت.

جالب این بود که بر خلاف نشست های گذشته که همه با تشخیص اینکه نظر سیاسی و استراتژیکی مسعود رجوی در مـورد شق ها و چشـم انـدازهای مختلف چه هست و چه خـواهد بود، از بیان دیدگـاه هـای خود منصرف و به خود سـانـسـوری روی می آوردند؛ این بار می دیدم که در یـک ” فرضیه استراتژیک ” مریم جای مـی گرفت و در فرضیه دیگر استراتژیکی فهیمه اروانی مسئول اول وقت سـازمان قرار داشت. و در یک تابلوی استراتژیک دیگر محمد علی جابرزاده ، عباس داوری، شهرزاد صدر حاج سیدجوادی بودند و در تابلوی دیگر مهدی ابریشمچی، افسانه شاهرخی و سیدالمحدثین قرار داشتند.

من هم بعد از مدتی که از آغاز نشست گذشت، مثل بقیه بچه ها دلم را به دریا زدم و دستم را بلند کردم تا دیدگاه های سیاسی و استراتزیکی خود را بیان کنم. به همراه من چند نفر دیگر نیز دست هایشان را بالا برده بودند. مسعود رجوی به من اشاره کرد و گفت:حسن تو بگو. من هم بعد از سلام نظرم را گفتم و فضای نشت هم من را گرفته بود و خلاصه علاوه بر اینکه در تأیید تابلوی استراتژیک شماره دو که نقش مردم بارزتر و برجـسته تر بود، صحـبت کردم، به این مسـئله هم اشـاره کردم که اسـتراتژی جدید می تواند ما را از قفل بودن در عراق خارج کند. زیرا هنگامیکه تابلوی استراتژیکی شماره ۲ تبدیل به دستورالعمل ها و تاکتیک های اجرایی شود، انتقال بسیاری از نیروهای سازمان از عراق به داخل ایران و شهرهـای بزرگ در برنامه کار قرار می گیرد تا به میان مردم بروند و سازماندهی جنـبش های اعتراضی و سیاسـی و اجتماعـی را برعهده بگیرند. حضور پیشتاز در میان مردم باعث می شود که ما به شرایط سیاسی و اجتماعی داخل ایران مسلط باشیم و سریعتر به نقطه “سین” و سرنگونی نزدیـک شویم. همانطور که گفتم فضای نشست من را گرفته بود و یک احساس مسئولیت کذایی همراه با انبوهی حرف نگفته باعث شده بود که مـن هر چه در ذهنم بود روی دایره بریزم. به خاطر همین وقتی مسعود رجوی این سؤال را از من پرسید که منظورت از ” قفل بودن در عراق ” چیست؟

من گفتم منظورم این است که ما بعد از پذیرش آتش بس از طـرف رژیم و سرکشیده شدن جام زهر ، در یک شرایط سکون و بسته قرار گرفته ایم. اینکه ما مجدّداً روی جنگ ایران و عراق استراتژی خود را پایه ریزی کنیم، زیاد واقعی نیست. زیرا درست است که پذیرش آتش بس از طـرف رژیم به صورت “اجبار” بوده است و طبعاً می توان از آن شکنندگی و نقض آتش بـس را نیز نتیجه گیری کرد، ولی بسیار غیر محتمل بنظر می رسد که “صاحبخانه” ( اسم مستعار صدام حسین در سازمان )بعد از گذراندن دو جنگ با ایران و کویت و ائتلاف بین المللی دیگر توان نظامی و سیاسی برای جنگ جدیدی با ایران، برایش باقی مانده باشد که ما بر مبنای آن بتوانیم که ارتش آزادیبخش را حرکت بدهیم.”

حالب است که بگویم که مسعود رجوی بعد از پایان صحبت هر کدام از اعــضای شورای مرکزی سازمان موضع گیری خاصی ـ چه مثبت و چه منفی ـ در قبال دیدگاه های مطرح شده آنها نمی کرد. از تهاجم و شمشـیر کشیدن افراد دیگر در مقابل صحبت های انتقادی دیگران و من، که در تضاد با استراتژی فعلی سازمان بود، نیز خبری نبود. مسعود رجوی موضع گیری خاصـی در مقابل صحبت های من نکرد و با متانت و آرامی بعد از پایان صحبتم بلندگو را به نفر بعدی بدهم.

افراد دیگر هم به اظهار نظرهای مختلف پرداختند. اما از اواسط نشست من احساس کردم که بعضی افراد از یک طرف استراتژی وقت سازمان ـ یعنی تابلوی استراتژیک شماره ۱ که به “جرقه و جنگ” معروف بود ـ را تأیید می کردند، ولی از طرف دیگر شمشیرهایشان را نیز بیرون کشیده بودند تا برروی افرادی که به حمایت از تابلوی شماره ۲، و جنبش های سیاسی و اجتماعی پرداخته بودند، بکشند.

ابراهیم ذاکری و مهوش سپهری سردمداران این جریان بودند. آنها می گفتند:

کسانی که استراتژی فعلی سازمان را نقد می کنند و خودشان را پشت استراتژی دیگر و بحث تکیه بر جنبش های سیاسی و اجتماعی مخفی می کنند، خود را فریب می دهند. اگر به عمق دیدگاه های آنها توجه کنیم، خواهیم دید که از حضور در عراق خسته شده اند. در صورتیکه شاه بیت استراتژی ما حضور در عراق است و در هیچ شرایطی ما نباید عراق را از دست بدهیم. ضمن اینکه هیچگاه نیز، ایران و عراق به صلح نخواهند رسید.”

مسعود رجوی نیز کم کم نظر واقعی خودش را به تابلوی “جرقه و جنگ ” آشکار می کرد و به صورت غیر مستقیم شمشیر ابراهیم ذاکری و مهوش سپهری را در مقابل منتقدین استراتژی سازمان تیز می کرد.مسعود رجوی نیز در انتهای نشست دیدگاه های واقعی خودش را بیان کرد و گفت ، همین چیزی که الان هم بعد ۲۳ سال از ان تاریخ می گوید که خارج شدن از عراق یعنی مرگ سیاسی و نظامی سازمان. هر استراتژی و تابلویی که ما را از ارتش آزادیبخش دور کند، ما را به نابودی و اضمحلال نزدیک خـواهد کرد. برادران و خواهرانی هم که که با دیده تردید به استراتژی”جرقه و جنگ” و ارتش آزادیبخش نگاه می کنند در اشتباه محض می باشند و خودشان به مرور در بحث با مسئولین ستادی شان متوجه اشکالات خود خواهند شد.”

نوارهای همین نشست را هم از طریق مسئولینشان پیگیری کنید تا دوباره تماشا کنند و ارزیابی و درک جدیدشان را نیز برای مسئولینشان بنویسند.

بعد ها متوجه شدم که واقعا رجوی در بستر اعتمادی که ما و همه اعضای سازمان به او داشتیم چگونه از این روش ها برای پیدا کردن افراد منتقد و ناراضی استفاده می کند و افراد هم در فضای اعتماد هر چه به ذهنشان می رسد صادقانه مطرح می کنند. در هر صورت پایان این نشست و برخوردهای بعدی سازمان و اینکه من مجددا نوارهای را گوش کنم و چیزی که اعتقاد داشتم را عوض کنم و به عنوان برداشت جدیدم بنویسم سرآغاز برخورد خشن سازمان با من بود. من هر چه به آن نوار ها گوش می کردم به حرف های خودم بیشتر ایمان می آوردم و بیشتر متوجه می شدم که ضرورت ندارد ما و سازمان در عراق بمانیم. سازمان هم چهره پنهان خودش را برای من عریان تر کرد که سرانجام در ۶ شهریور ۱۳۷۱ به سلول انفرادی سازمان منتقل شدم.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه اختصاصی سایت ندای حقیقت با آقای محمدحسین سبحانی

09.12.2014

سایت ندای حقیقت

لینک به منبع

 

با سلام خدمت خوانندگان عزیز:

ندای حقیقت در ادامه بررسی وپژوهش های تاریخی خود در ارتباط با فرقه رجوی، با کمک خانم سنجابی مصاحبه ای با آقای محمدحسین سبحانی از اعضای قدیمی سازمان ترتیب دادند. امید است که مطالب ارزشمند ایشان که حاوی نکات و افشاگری های جدیدی می باشد مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد.

همانطور که قبلا نیز مطرح کردیم ندای حقیقبت تلاش دارد مصاحبه های علمی و تحقیقی با اعضای ارشد و جدا شده تشکیلات داشته باشد تا ضمن روشنگری های بیشتر بصورت دقیق تری با ماهیت و عملکردهای سازمان مجاهدین که اکنون به فرقه ای تمام عیار تبدیل شده است آشنا شویم.

بیوگرافی آقای محمد حسین سبحانی

ایشان در سال ۱۳۳۹ در شهر ساوه متولد شدند و دارای مدرک فـوق دیپلم از دانشکده علوم و فنون هواپیمایی و همچنین دانشجوی سال سوم مهندسی هواپیما بودند که به دستور سازمان مجاهدین ترک تحصیل کردند. ضمناً مدتی به عنوان تکنسین هواپیما در شرکت صنایع هواپیمایـی مشغول به کار بودند.

از سال ۱۳۵۶ با افکار دکتر علی شریعتی و سازمان مجاهدین آشنا و وارد فعالیت های سیاسی و اجتماعی شدند. بعد از پیروزی انقـلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ارتباط تشکیلاتـی حرفه ای با سازمـان مجاهدین خلق قرار گرفتند. تا سال ۱۳۶۲ در ایران فعالیت های تشکیلاتی داشتند تا اینکه در همان به همراه همسرش خانم افسانه طاهریان و دختر کوچکش سارا به کردستان ایران اعزام شدند و در بخــش های “تأسیــسات”،” فرستنده رادیو مجـاهد”، “الکترونیک و مخـابرات” فعالیت داشتند.

در سال ۱۳۶۳ رده عضو ” مرکزیت نهاد ” به وی ابلاغ شد و در سال ۱۳۶۵ در “ستاد اطلاعات” با رده “مسئول نهاد” به عضویت شورای مرکزی سازمان در آمد. ایشان از سال ۱۳۶۵تا۱۳۶۹ مسئولیت های مختلف وحساسی در قسمت های سیاسی و اطلاعاتی و انتظامات کمپ اشرف بعهده داشتند تا اینکه در سـال ۱۳۷۰ به” ستاد حفاظت رجوی ” منتقل شدند. در سال۱۳۷۰ از موضع ” مسئول نهاد ” در شورای مرکزی به ” معاونت هیئت اجرایی ” ارتقا پیدا کردند و نام ایشان در لیسـت شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق در نشریه مجاهد ــ شماره فوق العاده پاییز ۱۳۷۰ــ به عـنوان معاون هیئت اجرایی مشاهده می شود.( به صفحه ۱۲ کتاب مراجعه شود.)

ایشان در طی ۵ سالی که در ستادها و مناسبات نزدیک سازمان فعالیت داشتند کم کم به دوگانگی و ظلم های پنهان تشکیلات در حق اعضا و همچنین سایرروش های دیکتاتوری و مستبدانه سازمان پی بردندو با این شناختی که پیدا کردند دیگر نتوانستند سکوت کنند و از ابتدای سال ۱۳۷۱ به طرح دیـدگاه ها و انتقاداتشان منجمله پیرامون استراتژی “مبارزه مسلحانه” و حضور در عراق و سایر خط و خطوط ظالمانه در تشکیلات پرداختند و از همان زمان تحت برخورد تشکیلاتی قرار گــرفتند. در این راستا سازمان دو نشست حضوری طولانی با مسـعود رجوی و چنــدین نشست با مریم عضدانلو، فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری برای مرعوب کردن وی برگزار نمودند. که ایشان همواره شجاعاته بر درستی انتقادات و دیدگاه های خود پافشاری می نمودند. سرانجام در ۶ شهریور ۱۳۷۱ به دسـتور مسعــود رجوی جلسه محاکمه ای برای وی به عـنوان نشــست “تعیین تکلیف” تشکیل گردید. این جلسه توسط ابراهیم ذاکری، مهدی براعی، سید محمد سیدالمحدثین، علیرضا باباخانی، محمد علی جابرزاده، محمد علی توحیدی، علی خدایـی صفت، میرحسین موسوی سیگاری نیا، و مهدی مددی برگزار شد. بعد از این جـلسه به علت ایستادگی مجدّد بر دیدگاه های سیاسی و استراتژیکـی اش دو روز در قـرارگــاه بدیـع زادگان در بازداشت بودند و سپس در۹ شهریور ۱۳۷۱ به زندان انفرادی در قرارگاه اشرف منتقل شدند.

درادامه حدود هشت سال در زندان های انفرادی سازمان مجاهدین در حبس و اذیت و آزار بودند. در طول ایـن مدت اجازه دیدار و ملاقات با همسر و هیچکدام از اعضای سازمان را نداشتند و این موضوع که یکی از مسئولین سازمان را به زندان انداخته بودند را از همه پنهان نگه داشته می داشتند. همچنین نامه و عکس های ارسالی دخترش را نیز به وی نمی دادند. و از هرگونه ارتباط تلفنی و مکاتبه ای با دخترش که در جنگ اول خلیج فارس به دانمارک فرسـتـاده شده بود، او را منع کرده بودند. ایشان در سال ۱۳۷۸ شجاعانه اقـدام به فرارنموده و به ساختمان دفتر سازمان ملل در بغداد مراجعه نمود، ولـی توسـط افراد سـازمان و نیروهای امنیتـی عـراق در مقابل درب دفتر سازمان ملل دستگیر و دوباره به زندان انفرادی در قرارگاه اشرف منتقل شد. سپس در دی ماه ۱۳۷۹ توسط سازمان مجاهدین به رژیم صدام حسین فروخته و مدت ۳۵ روز در” زندان اطلاعات و امنیت عـراق” در شهر بغداد و سپس به مدت یک سال در ” زندان ابوغریب ” عراق در حبس بود. در تمامی این مدت زندانی بودن ایشان را که یکی از مسئولین سازمان بودند از همه پنهان نگه داشته بودند. زندانی وتحت برخورد بودنش در یک سری گزارشات بعنوان نفر مخالف و…که بدستور رجوی وتشکیلات زندانی شده بود قید می شدو در پرونده ایشان ثبت شده است و من بعنوان شاهدی که در پرسنلی سازمان حضور داشتم صحت تمامی بلاها وستم ها و زندان هایی که بر ایشان روا داشتند را تایید می کنم.

آقای سبحانی هم اکنون در خارج کشور در کشور آلمان هستند و به فعالیت های حقوق بشری و افشاگرانه بر علیه سازمان مجاهدین ادامه می دهند.

افشاگری ها ارزشمند ایشان در طی سال های اخیر بر تشکیلات رجوی خیلی گران آمده و بعنوان یکی از منتقدین درجه یک تشکیلات مطرح نموده . کتاب روزهای تاریک بغداد به قلم آقای سبحانی افشا کننده بسیاری از روابط فرقه ای درون تشکیلاتی رجوی می باشد. هم اکنون وی یکی از فعالین اروپا می باشد.

پس از این مختصر اکنون به مصاحبه اینجانب با آقای سبحانی می پردازم لازم به یادآوری است که در سال ۱۳۷۰ در قسمت انتظامات کمپ اشرف حدود یک سال من هم تحت مسئولیت ایشان در کمپ اشرف بودم و از همان زمان اعتراضات شون به دوگانگی ها و خط و خطوط ضد حقوق بشری سازمان را به یاد دارم…

با تشکر از آقای سبحانی که انجام این مصاحبه را پذیرفتند . من یک سری سوالات را از طریق ایمیل فرستادم و اکنون در ادامه به پاسخ سوال اول می پردازیم.

سوال یک : آقای سبحانی شما و من از بسیاری از جنبه های ضد انسانی و ضد بشری سازمان مجاهدین و شناعت های آن را دیده و بر آن آگاه هستیم بعنوان سوال اول دوست دارم از شما بپرسم از منظر شما چه وجه سازمان مجاهدین در سال های آگاهی شما از تشکیلات تنفر انگیز بود که دیگر بودن در آن مکان برایتان غیرقابل امکان شد.

بعنوان مثال می دانید من برای مدت دهسال در قسمت پرسنلی و دفتری سازمان کار می کردم زمانیکه آگاه شدم افرادی که قصد خروج از سازمان را دارند به اجبار در تشکیلات نگه داشته می شوند و تعدادی از دوستانم از جمله مهری موسوی و فائزه اکبریان و خانم فتحعلی نیز بعلت اصرار بر خروج توسط سران تشکیلات سربه نیست شدند. و بسیاری دیگر در معرض تهدید و آزار قرار داشتند احساس کردم دیگر ماندن در این تشکیلات در قدم اول خیانت به خودم و درقدم بعدی خیانت به هر گونه انسانیت و آرمان های والای انسانی و آرمان آزادی خواهی و مردم دوستی است می باشد. همان زمان بود که تصمیم گرفتم به هر ترتیب شده از این تشکیلات جهنمی فرارکنم حتی به بهای جانم و با خود می گفتم حتی یک روز هم در خارج از این تشکیلات زندگی کنم و یا پشت سیاج های اشرف بمیرم بهتر از این است که در درون کمپ بمیرم و نام مجاهد بر روی من بگذارند احساس می گردم دیگر نام مجاهد و قبیله رجوی با نام خیانت و ننگ و حماقت عجین شده است. در این قسمت دوست دارم اگر شما هم خاطراتی و یا نکته نظراتی در باره خروج تان دارید بفرمایید.

پاسخ:

با تشکر از شما که این فرصت را فراهم کردید. من برای اینکه بتوانم دقیق تر پاسخ شما را بدهم باید ابتدا دو نکته را توضیح بدهم.

نکته اول اینکه وضعیت و شرایط مقطعی که من از سازمان مجاهدین جدا شدم با زمان شما کمی تفاوت داشت. البته نه تفاوت ماهوی بلکه شرایط به شکلی بود که هنوز رهبری سازمان تصمیم به سرکوب عریان در درون تشکیلات سازمان نگرفته بود و سرکوب پنهان در دستور کارش قرار داشت. در سال ۱۳۷۱ که من به زندان انفرادی سازمان افتادم ، هنوز نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین و زندان سازی و زندانبانی عریان نشده بود، نه اینکه نبود بلکه عریان نشده بود. همانطور که شما در سوالتان اشاره کردید وقتی که فرضا شما از وضعیت خانم ها مهری موسوی و فائزه اکبریان و خانم فتحعلی مطلع می شدید دیگر شرایط ماندن در سازمان برای شما به مثابه شکنجه و مشارکت در عملکرد سازمان بوده است و عذاب وجدان به شما اجازه ادامه کار تشکیلاتی را نمی داده است. من از بسیاری دوستان دیگر هم که در ۵ تا ۱۰ سال اخیر جداشده اند همین روایت های شما را شنیده ام که نشان می دهد که سازمان در سراشیبی فروپاشی تشکیلاتی قرار داشته که مسعود رجوی برای گریز از آن مجبور بوده است که سرکوب و زندان و شکنجه را عریان کند یا خارج از کنترل وی عریان می شده است. در این رابطه خوب است خاطره ای را برای شما نقل کنم، من اولین بار که در شهریور ۱۳۷۱ از قرارگاه بدیع زادگان به زندان انفرادی سازمان در اشرف منتقل شدم ، اولین لحظه ای که سلول انفرادی را دیدم، برایم قابل باور نبود که این در اشرف و در مناسبات سازمان باشد ، من در آن لحظه شوک شدم. شما خودتان خاطرتان هست من با اینکه مسئولیت انتظامات قرارگاه اشرف را برعهده داشتم، یا بعد که به حفاظت مسعود رجوی منتقل شدم و یا بعد که به ستاد امنیت سازمان منتقل شدم و در مدار تشکیلاتی معاون هیئت اجرایی در شورای مرکزی سازمان بودم ولی هیچگاه نمی دانستم که سازمان زندان دارد. من کارم در ستاد امنیت سازمان ، همان مقطعی که به قول سازمان مسئله دار شدم تا زمان انتقال به سلول انفرادی مسئولیت های بسیار حساس تشکیلاتی برعهده داشتم ولی نه از زندان شنیده بودم و نه تصور می کردم سازمان زندان دارد و تصورم از زندان های سازمان که بعضا همان ” مهمانسرای ” معروف در خیایان ۱۰۰ قرارگاه اشرف بود که مسعود رجوی در نشست های شورای مرکزی یا نشست های عمومی به آن اشاره می کرد. (مهمانسرای معروف در تقاطع ضلع شرق با شمال در انتهای خیابان ۱۰۰واقع شده بود) در واقع ” مهمانسرا” نام محلی برای پنهان نمودن زندان های سازمان از اعضا و مسئولین سازمان و افکار عمومی بود و در این محل معمولا تعدادی از اعضا که خواستار عدم فعالیت حرفه ای و تمام وقت تشکیلاتی بودند و سازمان انها را” بریده شرمنده” نامگذاری و ارزیابی می کرد نگهداری می شدند؛ تا بعد از مدتی آنها را به اروپا اعزام کند. اتفاقا در “مهمانسرا” امکانات مناسب مانند تلویزیون و ویدئو وجود داشت، ولی در همان حال زندان های مختلفی نیز در قرارگاه اشرف به شکل مخفی وجود داشت که وقتی خبر وجود زندان های سازمان در افکار عمومی پخش میشد، رجوی ” مهمانسرا” را به جا ی” زندان” جا می زد و پوشش می داد و می گفت:

ببینید بی شرف ها به مهمانسرا می گویند زندان. ببینید! ما تلویزیون و ویدئو و لباس و خوراک مناسب و … که اعضای خودمان ندارند را در اختیار یک بریده قرار می دهیم ،ولی باز می گویند ما زندان داریم.!

از این مثال می خواستم شرایط خروج و جدایی من از سازمان را با زمان شما مقایسه کنم . در زمان ما سرکوب و شکنجه پنهان بود و در زمان شما دیگر عریان شده بود و افراد خواهان جدایی از تشکیلات با هم محفل داشتند و می توانسته اند با هم همفکری کنند.

اما نکته دوم یادآوری این موضوع است که من واقعا در همان ابتدا که پرسش های انتقادی ام را برای سازمان مطرح کردم خواستار جدایی از سازمان نبودم و نه تنها تنفر نداشتم بلکه هنوز به سازمان و بویژه رهبری آن اعتماد داشتم. ولی مرحله به مرحله در پروسه سوالات انتقادی خودم و سرانجام انتقال به سلول انفرادی ماهیت ضد دمکراتیک سازمان برایم آشکار تر شد. در واقع من بطور واقعی در سلول انفرادی سازمان در قرارگاه اشرف بطور جدی قلبا راه و مسیرم از سازمان جدا شد. زندان انفرادی سازمان و فرصتی که برای فکرکردن داشتم برای من محلی شد که سازمان را بهتر بشناسم و به مرور و گام به گام هر چه عشق و عاطفه نسبت اهداف و آرمان های سازمان در ذهن و قلبم بود، فرو بریزد. واقعیت تلخی که باید بیان کنم این است که اعتماد من به ” خدای فرقه” آن چنان عمیق بود که حتی بعد از ماه ها زندانی بودن، هنوز وی را ” برادر” یا ” برادر مسعود” خطاب می کردم و تازه بعد از یک سال و نیم حبس از این لفظ دیگر استفاده نکردم او را مسعود خطاب می کردم تا اینکه در ادامه حبسم در زندان انفرادی سازمان ، دیگر همه چیز رجوی و من از یکدیگر جدا شدند.

اما چه شد که به زندان انفرادی سازمان مجاهدین افتادم تا جدایی تشکیلاتی و ایدئولوژیکی ام از سازمان محقق شود؟

من بعد از مرحله سوم ” انقلاب ایدئولوژیک ” و شروع طلاق های اجباری در سال ۱۳۶۸ با این موضوع زیاد مشکل نداشتم ولی رفته رفته نسبت به ضرورت آن دچار شک و تردید شده بودم . سابقه شکل گیری انتقادهای من هم بدین ترتیب بود که هنگامیکه من در ” ستاد حفاظت” بودم، گزارشات زیادی از افراد تحت مسئولیتم را که بر اساس وظایف سازمانی بود مطالعه کرده بودم که مملو از تناقضات جنسی و اشکالات متعدد به بحث انقلاب ایدئولوژیک بود. به نظر من این گزارش ها نشان می داد که بحث ” طلاق های اجباری” زمینه ساز پیدایش این گزارشات و ” تناقضات جنسی” می باشد و اساسًا کار افراد را در سازمان نوشتن ” تناقضات ” و بیشتر تناقضات جنسی پرکرده است. فرضًا در گزارشات نوشته می شد:

وقتی فلان خواهر از پهلوی من عبور کرد، یک لحظه دوست داشتم به وی نگاه کنم.”یا وقتی فلان خواهر رادیدم احساس کردم چقدر قشنگ است و …

یا وقتی خواهر فلانی را دیدم ناخودآگاه به یاد همسرم افتادم و یک لحظه خاطرات خودم و همسرم به یادم آمد و …”

البته عکس این مسئله هم وجود داشت و خانم ها ” تناقضات جنسی” خود را برای مسئولین ارشد زن یا بالاتر می نوشتند. من شخصا خودم گزارش مژگان پارسایی جانشین باصطلاح ایدئولوژیک رهبر سازمان را خوانده بودم و خانم ها بی پرده ترو راحت تر ” تناقضات ” خود را مینوشتند.

دراین مقطع نوشتن و اعتراف به ” تناقضات جنسی” در سازمان مجاهدین تبدیل به یک فرهنگ شده بود. البته این موضوع در سال های اخیر به روایت دوستان عزیز جداشده شکل گسترده ای هم گرفته بود

در هر صورت من در اواخر سال ١٣٧٠ باخواندن گزارشات افراد تحت مسئولیتم در ستاد حفاظت و همچنین وضعیت خودم و سایر افراد عضو شورای مرکزی سازمان ، به یک جمع بندی سطحی و اولیه از باصطلاح ” انقلاب ایدئولوژیک” رسیده بودم ولی هنوز به عمق و اهداف رجوی از راه انداختن ” انقلاب ایدئولوژیک” پی نبرده بودم.

در آن مقطع انتقادات من به انقلاب ایدئولوژیک و طلاق های اجباری عمق زیادی نداشت و نمی توانستم بفهمم که اساسا مسعود رجوی با به راه انداختن بحث طلاق های اجباری اهداف چند گانه ای را دنبال می کند . حتما مطلع هستید که اعضا و مسئولین سازمان بطور سیستماتیک از مسائل سیاسی، استراتژیک که به بن بست کامل نزدیک شده بود ، دور شده بودند و جای آن را بیان تناقضات از موضوعات بحث انقلاب ایدئولوژیک که پایه ای ترین آن بحث تناقضات جنسی بود گرفته بود که یکی از اهداف مسعود رجوی از ” انقلاب ایدئولوژیک” نیز همین بود. یعنی بدین ترتیب مسعود رجوی از یک طرف ذهن اعضا را ازمسائل سیاسی واستراتژیک دور می کرد و از طرف دیگر فرد با نوشتن مطالبی که باصطلاح گناهان فردی اش تلقی می شد،بطور سیستماتیک شخصیت مبارزاتی و انقلابی اش خرد و تحقیر می شد.

من در آن مقطع، هیچ گونه زمینه و گرایش جدایی از سازمان مجاهدین حتی برای لحظه ای به ذهنم راه پیدا نمی کرد. ولی اشکالات و ابهاماتی از ” انقلاب ایدئولوژیک” در ذهنم شکل گرفته بود که تصمیم گرفتم که دیدگاه هایم را در این زمینه برای سازمان بنویسم و این کار را نیز انجام دادم. شاید باور نکنید ولی حتی من تصور می کردم که سازمان به دلیل برخورد صادقانه من با موضوع حتی من را مورد تشویق قرار می دهد. چون فکر می کردم با طرح این اشکالات به تصحیح خطوط سازمان کمک می کنم.

سازمان تا مدتی نسبت به گزارش های من واکنشی نشان نداد، و حجم کار اجرایی و مسولیتهایی که بر عهده ام بود ، باعث می شد من هم در صدد پیگیری جدی نباشم. در هر صورت سازمان تا مدتی نسبت به گزارش های من واکنشی نشان نداد، ولی بعد یک روزی مسئول مستقیم من در ” ستاد حفاظت” بود، مرا صدا کرد و گفت که خواهر فهیمه که آن موقع مسئول اول سازمان مجاهدین بود ، کارت دارد. کمی غافلگیر شدم ، حدس زدم در همین مورد صحبت خواهد شد. من دوبار به فهیمه ارورانی و یک بار با خود مریم رجوی و سرانجام با مسعود رجوی در مورد پرسش هایی که داشتم صحبت می کردم ولی هر قدر که جلوتر می رفتم انتقاداتی که نسبت به آنقلاب ایدئولوژیک داشتم عمیق تر می شد و به قول مریم رجوی ” دستگاه ” ذهنی پیدا کرده بودم. برخوردهای فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری و تا حدودی مریم رجوی اساسا دوستانه نبود بویژه ابراهیم ذاکری که آن مقطه مسئول ارشد ستاد حفاظت رجوی بود و در بحث با بالا بردن چوب اشاره درازی که که برای تابلویش داشت احساس می کردم هر لحظه می خواهد به فرق سر من بکوبد. بعضی وقت ها برخوردهای آنها من را به سمت جدایی هل می داد یا من را در شتاب بیشتری قرار می داد. بعد ها در زندان ابوغریب که بودم و با بچه های جدیدی که از سازمان جداشده بودند، صحبت می کردم به این نتیجه می رسیدم که درست است که من نزدیک به ۱۰ سال در زندان های مختلف سازمان و ابوغریب حبس کشیدم ولی ” زندان ” را یک شانس یا موهبتی می دانستم که باعث شد من را تمام و کمال از سازمان مجاهدین جدا کند. من فکر می کنم هر چه فرد با تضاد و درگیری بیشتری از سازمان مجاهدین جداشده است ، بیشتر به ماهیت درونی این فرقه پی برده است.

در هر صورت من در بحث با فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری و همینطور مریم رجوی انتقادات خودم را خیلی محترمانه و با نیت و انگیزه خالص برای آنها مطرح می کردم و می گفتم اگر منظور از بحث های ” انقلاب ایدئولوژیک” ، رهایی زن و کالایی ندیدن زن می باشد، در حال حاضر نه تنها به سمت حل شدن حرکت نمی کند بلکه بدتر شده است. این را می توان از گزارشات بچه ها و صحبت هایشان در نشست ها متوجه شد. من فکر میکنم که پیدایش دیدگاه کالایی نسبت به زن و درجه دوم دیدن آن یک امر فرهنگی و حاصل قرن ها نگاه استثماری و ناعادلانه به زن می باشد، بنابراین مسائل و مشکلات فرهنگی با راه حلهای فیزیکی مانند طلاق حل نخواهد شد. سپس نتیجه گیری کرده بودم که طلاق نه تنها ضرورت ندارد، بلکه حتی ازدواج یک کاتالیزور برای کالایی ندیدن زن می باشد. ازدواج باعث می شود زن و مرد از فشارهای طبیعی جنسی خارج شوند و زمینه مناسب تری برای فهم تاریخی ایدئولوژیک ” استثمار مضاعف زن” فراهم شود.و…

یادم هست که گزارشم ر ا برای مسعود رجوی نوشته بودم، و (توضیح داده بودم) تمایلات جنسی مانند غریزه های دیگر یک غریزه و نیاز طبیعی انسان می باشد. بطور مثال انسانی که روزه گرفته، هنگام نزدیک شدن افطار ناخودآگاه گرسنگی به وی فشار می آورد و ممکن است بطور غیرارادی درمغز خود احساس گرسنگی و تشنگی کند و این امری طبیعی و علمی است. غریزه و نیازهای جنسی نیز به همین ترتیب است و این امر علمی است که نیازهای جنسی در ذهن و مغز فرد به صورت ناخودآگاه منعکس شود. بنابراین نه می توان جلوی احساس نیاز به جنس مخالف راگرفت و نه میتوان آن را حذف نمود و اگر ناخودآگاه و غیر ارادی و به صورت لحظه ای تمایلات و یا سوابق ارتباطات جنسی فرد با زن یا شوهرش به ذهنش بزند، این امر طبیعی است و ما نباید آنرا ” گناه” معرفی و ترویج کنیم.”

در ادامه بحث مان خوب است در اینجا اشاره ای به ملاقاتی که با مسعود رجوی در در هیمن ارتباط داشتم بکنم، تا اینجا همه تلاش می کردند نقش چماق را بازی کنند ولی سرانجام خود مسعود رجوی آمده بود و می خواست نقش هویج و آدم خوبه را بازی کند. اول صحبت به من گفت حسن ( اسم مستعار محمد حسین سبحانی در درون تشکیلات مجاهدین ) دستت چطور هست؟ اشاره وی به مجروح شدن من در آموزش ۲۰ نفر از افراد مسئول در حفاظت رجوی توسط گارد ریاست جکهوری صدام حسین بود که من از روی طناب به تخته سنگ های کوه و رودخانه افتاده بودم که خودش موضوع آموزش افراد حفاظت توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین وقت جداگانه ای را می طلبد چون اکثر مسئولین ارشد حفاظت از علیرضا باباخانی گرفته تا علیرضا صدر و بهروز کاظمی ، احمد وشاق ، علاالدین توران ، دوستمان آقای مسعود خدابنده هم بود ، یادم هست که مسعود دلیلی هم بود، همینطور مسعود کشمیری که البته مترجم عربی و رابطه بین علیرضا باباحانی با افراد آموزش دهنده گارد ریاست جمهوری صدام بودند. همینطور جلیل فقیه دزفولی و عبدالله استواری و علی اکبرزادگان و تعدادی دیگر .

در هر صورت مسعود رجوی تلاش می کرد با من مهربانانه برخورد کند ، من هم زیاد اصرار نداشتم که روی سوالات و دیدگاه هایی که داشتم پافشاری کنم تلاش می کردم سکوت کنم ولی وقتی می پرسید که قانع شدی می گفتم نه . بعد هم به وی گفتم باشه روی مطالبی که شما گفتید فکر می کنم و گزارش می نویسم که گزارشی ننوشتم که مسعود رجوی و سازمان مجاهدین در مورد من این تحلیل را پیدا کرده بودند که من مسئله دار هستم و مسیر جدایی را در حال طی کردن هستم و به همین دلیل سازمان و ابراهیم ذاکری دوباره سراغم آمدند و به من گفتند که از ستاد حفاظت به ستاد امنیت سازمان منتقل شده ام. یادم هست که ابراهیم ذاکری به من می گفت تو در مسیر گرما و حرارت خورشید بودی و هستی، آدمی باید فاصله خودش را با خورشید حفظ کند اگر قرار باشه آدم خیلی به خورشید نزدیک شود در غیر این صورت حرارت و گرمای خورشید او را ذوب می کند.

ادامه دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه سایت ایران قلم با آقای محمد حسین سبحانی در مورد پیام تهدیدآمیز و خشونت طلبانه 11 آبان مسعود رجوی

پاسخ محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی

مسعود رجوی خود را عریان تر کرد

ایران قلم:

 با تشکر از شما آقای سبحانی که در این مصاحبه شرکت کرده اید، شما حتما پیام مسعود رجوی در 11 آبان را شنیده اید ، این پیام رهبر سازمان مجاهدین خلق دارای نکات بسیاری هست از حمله اینکه به صورت روشن و واضح فتوی قتل اعضای جداشده از مجاهدین و سایر منتقدین خودش را داده است . شما این پیام را چگونه ارزیابی می کنید؟

محمد حسین سبحانی:

 بله همانطور که شما گفتید این پیام صوتی مسعود رجوی فراز های بسیار مهمی دارد  که یکی از انها تهدید به فتل اعضای جداشده میباشد که بدین وسیله  خودش را عریان تر از همیشه کرده است . چرا خودش را عریان کرده و ماهیتش را روشن تر از گذشته نمایان کرده است؟  باید دنبال این چرا بود و پاسخ آن را یافت . به نظر من پاسخ به این "چرا" به شرایط بسیار بسیار بحرانی فعلی مجاهدین در عراق و کمپ لیبرتی بر می گردد  که برای بیرون آمدن از این شرایط مجبور شده است تا ماهیت خودش را عریان کند. پیام صوتی مسعود رجوی نشان دهنده اوج نارضایتی در تشکیلات مجاهدین در کمپ لیبرتی می باشد که موجب شده است برای سرکوب آن با ایجاد رعب و وحشت فراوان و در واقع با  دجالگی و تهدید به قتل اعضای جداشده و پخش کردن عکس آنها و و فریاد های دروغین  "یا حسین یا حسین " از این مرحله عبور کند.

باید توجه کرد که هدف اصلی پیام صوتی مسعود رجوی گرفتن تعهد نامه مجدد از اعضای مجاهدین برای ادامه کار با تشکیلات این فرقه بوده است، چیزی که خودش «ابلاغیه چراغ خاموش» نام داده است و به نظر من ندیده و نشنیده می توان تشخیص داد برای مقابله با موج سهمیگین نارضایتی در درون تشکیلات در لیبرتی بوده و مخاطب اصلی مسعود رجوی قربانیان اسیر در کمپ لیبرتی می باشد . یعنی مسعود رجوی با دجالگری تمام که من اعتراف می کنم  بسیار بسیار ماهرانه و دقیق نقش این دجال را بازی می کند و در یک فضای مذهبی همراه با رعب و وحشت به عمد هزینه بالای حقوقی و سیاسی تهدید به قتل اعضای جداشده را می پردازد تا از این نقطه یعنی بحران در لیبرتی عبور کند.

رجوی با ایجاد رعب و وحشت و وصیت کردن قتل اعضای جداشده این پیام را به شنوندگان این پیام صوتی ، یعنی قربانیان لیبرتی ، منتقل می کند اگر به فکر جدا شدن از سازمان افتاده اید مواظب باشید سازمان و من با آنها  چگونه رفتار خواهم کرد. البته این شگرد همیشگی رجوی در سرفصل های مشابه بوده است من تردید ندارم بار ها این پیام صوتی را رجوی تمرین کرده  که چگونه بگوید، چگونه فریاد بکشد، کجا نعره بزند تا رنج این قربانیان در لیبرتی ادامه پیدا کند و برای این هم واقعا بها می پردازد و خود را عریان می کند. البته مسعود رجوی در گذشته هم اعضای جداشده را تهدید به قتل کرده است، خود بنده و سایر دوستانی که در پرونده 17 ژوئن به عنوان شاهد در این پرونده حضور داشته اند هم قبلا تهدید  به قتل کرده است، اما این بار خیلی دقیق تر و مستند تر که با صدای خودش هم می باشد، انجام داده است که دارای بار حقوقی و تعقیب قضایی در همه کشورها می باشد و اتفاقا به همین دلیل سایت های رسمی مجاهدین فعلا آن را منتشر نکرده اند یا هر کدام که منتشر کرده بودند، حذف کرده اند. بنابراین به نظر من رجوی این بها را پرداخت تا با نیرنگ و فریبی تحت عنوان " ابلاغیه چراغ خاموش " مدت دیگری قربانیان مستقر در لیبرتی را در اسارت بیشتر نگاه داشته باشد.

 ایران قلم:

 فضا و طنین صدای مسعود رجوی در این پیام 11 آبان 1392 حاکی از  شرایط بد روانی وی بود  و نوعی پریشانی و ناامیدی و عصبیت مفرط در آن به چشم می خورد. آیا تهدید به قتل اعضای جداشده از این شرایط روانی بیرون نزده است؟

محمد حسین سبحانی :

صحبت و برداشت شما هم صحیح است و وی کینه خودش را نسبت به منتقدین و اعضای جداشده  نتوانسته است پنهان کند و من هم تاکید می کنم که شرایط روانی حاکم بر مسعود رجوی بسیار وخیم می باشد ولی همچنان عقیده دارم که مسعود رجوی آگاهانه این نقش را بازی می کرد ، او خودش را اینگونه وانمود می کرد تا مسئله اصلی اش که همانا سرکوب تمایل روزافزون جدایی قربانیان لیبرتی از سازمان می باشد را بهتر بتواند دنبال کند. شما و من تجریه حضور در این نشست ها را بارها داریم، خودتان را در آن صحنه بگذارید که این پیام را برای شما پخش می کنند حال صحنه سازی و لات بازیی  که در فضای اینگونه نشست ها ایجاد می کنند هم اضافه کنید،  آیا فرد می توند در این فضای رعب و وحشت تصمیم به جدایی بگیرد و بگوید من نمی خواهم در سازمان بمانم؟ باید پذیرفت بسیار مشکل هست ولی این حرف من و شخت بودن  مسئولیت افراد مستقر در لیبرتی را برای "نه " گفتن  نفی نمی کند.

 البته بددهنی مسعود رجوی همراه با اهانت و خشونت کلامی زاییده تفکر و اندیشه فرقه گرایانه و خششونت طلبانه و تروریستی اوست که  لازم هست در همین جا به بخشی از پیام دجالگرانه رجوی پاسخ بدهم. آقای رجوی شما باید بدانید که دیگر حنای خط " آخوند مال کردن" اعضای منتقد و ناراضی سازمان مجاهدین دیگر رنگی ندارد. مگر جنابعالی قاضی القضات شهر پاریس می باشی و یا اینکه کماکان خود را فرمانده سیاسی نظامی جهان می دانی که حکم صادر می کنی و تشخیص می دهی که منتقدین تو مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، بنابراین خائن هستند و باید آنها را به قتل رساند.

 اگر منتقدین تو همه و همه مزدور رژیم جمهوری اسلامی هستند، آیا می توانی یک مخالف و منتقد ایدئولوژی و سیاست ها و استراتژی مبارزه مسلحانه و تروریستی خود را معرفی کنی که در این زمینه ها نقد های بنیادی دارد، اما از نگاه تو مزدور و خائن نیست. فقط نام یک نفر را بگو کافی است.

مشکل شما آقای رجوی! من یا سایر دوستان اعضای جداشده از مجاهدین نیستیم. مشکل شما مرحوم عزت الله سحابی ها یا دکتر بنی صدرها و ... نیست .مشکل شما این است که آقای رجوی در اوج توهم سیر می کنی و دنیا و مسائل سیاسی و اجتماعی را دو قطبی می بینی و خوی قدرت طلبانه شما را کور کرده است و دریع از یک ذره جسارت و شهامت! که بگویی من اشتباه کرده ام . بگویی ای اعضای مجاهدین من شما را سی سال سر کار گذاشته بودم. مشکل تو خوی، منش و روش خشونت طلبانه تو برای رسیدن به قدرت است. هر کس را در این ارتباط مانع احساس کنی ، با او برخورد خواهی کرد.

من هم از اول می گویم، البته نه مثل تو ، بلکه خیلی نرم ، ظریف و محترمانه.

مگر تو با علی اصغر بدیع زادگان مشکل نداشتی؟

مگر تو ترور جواد سعیدی و مرتضی هودشتیان و میرزا جعفر علاف را در زمان شاه تایید نکردی؟ اگر محکوم کردی بگو کجا و چه وقت؟

مگر در زندان شاه لطف الله میثمی از مسئولین ارشد سازمان را که با تو اختلاف نظر داشت تحریم و بایکوت نکردی؟

تو مگر محمد محمدی گرگانی، مسئول وقت موسی خیابانی در زندان شاه را برای از میدان به در کردن، نوکر راست و آخوند ها جلوه ندادی؟

تو مگر حسن رستگار را خطرناک تر از آخوندها در زندان شاه نمی دانستی؟

تو مگر دکتر حسین رفیعی و دکتر رضا رئیس طوسی و حمید نوحی را که از مسئولین انجمن های خارج از کشور بودند، خائن و مزدور ارتجاع معرفی نکردی؟

تو مگر پرویز یعفوبی را مزدور وزارت اطلاعات معرفی نکردی؟

تو مگر دکتر الوالحسن بنی صدر را معتاد خمینی لقب ندادی؟

تو مگر مینا ربیعی خواهر اشرف ربیعی را مزدور رژیم معرفی نکردی؟

تو مگر دکتر خانباباتهرانی و دکتر بهمن نیرومند را که از شورای فرمایشی ات به دلیل دیکتاتوری در آن خارج شدند؛ مزدور آخوند ها معرفی نکردی؟

مگر همین حالا دکتر قصیم و دکتر روحانی را مزدور معرفی نکردی؟

سعید شاهسوندی چی؟ جدیدا که اسماعیل وفا و عاطفه اقبال و ایرج مصداقی و هادی افشار و جعفری را هم که اضافه کرده ای. آنها را هم که مزدور می دانی.

می توانی بگویی با علی زرکش فرد شماره 2 سازمان مجاهدین را چه کردی؟

دکتر حسن ماسالی هم که مزدور خمینی بود.

در تصاویر پخش شده در همین پیام تهدیدآمیز و تروریستی ات ، تصویر عزت الله سحابی را هم پخش کردی و لعنت کردی. من نفهمیدم فردی که از دنیا رفته را دوباره چرا تهدید به قتل و لعنت ایدئولوژیکی می کنی؟

به قول تو باند خائن اکثریت چی ؟ فرخ نگهدار چی؟

مرحوم بازرگان چی؟

مگر به دکتر عبدالکریم لاهیجی و دکتر علی اصغر حاج سید جوادی ، موسسین دفاع از حقوق بشر مزدور و خائن و فرومایه نگفتی؟

مگر تو نمی گفتی زنده یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو خائن و مزدور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است؟ فریبا هشترودی چی؟ دکتر نوری زاده چی؟

تو مگر به رادیو بی بی سی لقب آیت الله ندادی؟ مگر تمامی رادیوهای فارسی زبان از رادیو فردا گرفته تا رادیو آمریکا و رادیو فرانسه را مورد توهین و اتهام قرار ندادی؟

مگر صدها شخصیت سیاسی دیگر که چه از بیرون و چه از درون سازمان مجاهدین به مناسبات فرقه گرایانه تو انتقاد کرده اند، پاسخ خود را با چوب و چماق و زندان و شکنجه دریافت نکرده اند؟

مگر در همین پیام بارها نمایندگان سازمان ملل را مزدور جمهوری اسلامی معرفی نمی کنی؟

تو مگر در همین پیامت به حقوق بشر پوزخند نمی زنی؟ مگر نمی گویی حقوق بشر با دادن خون تضمین می شود؟

بنابراین مشکل تو اعضای جداشده و من و سایر عزیزان نیستیم. چون فقط ما نیستیم . جنابعالی به هیچ منتقدی رحم نمی کنی. همه را ترور شخصیتی می کنی ، حالا هم که می خواهی ترور فیزیکی کنی . اما شاید تنها فرق ما این است به دلیل اینکه از نزدیک ایدولوژی سرکوبگرانه و دجالگرانه تو را دیده ایم و یا از زندان های انفرادی جنابعالی و زندان ابوغریب اربابت صدام حسین عبور کرده ایم ، ممکن است تفکر خشونت طلبانه تو را بهتر عریان کنیم که دیدی کردیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عزیزترین  برده

  بمناسبت  25 نوامبر سالگرد جهانی مبارزه برای حذف  خشونت علیه زنان

26.11.2014

تحریریه ایران قلم

سازمان ملل متحد 25 نوامبر را روز جهانی حذف خشونت عليه زنان اعلام کرده و هر ساله تلاش می شود حقوق زنان تبیین و استثمار آنان مورد بررسی قرار می گیرد. ایران قلم نیز در همین ارتباط و برای محو خشونت عریان و خشونت پنهان علیه زنان تلاش و روشنگری می کند.

روشن است که خشونت علیه زنان سابقه تاریخی دارد و از ریشه های گوناگونی نشئت می گیرد و تقریبا در تمام جوامع کم و بیش وجود دارد. طبعاً در کشور ها و جوامعی که قوانین محکم حمایتی از "زن " وجود ندارد ، شدت و دامنه خشونت علیه زنان گسترش می یابد. شاید بتوان گفت که اگر نقض حقوق بشر باعث پایمال شدن حقوق هر انسانی، چه زن و چه مرد، می شود. اما نقض این حقوق در مورد زنان بیشتر می باشد، بنابراین سخن گزافی نیست که گفته شود نقض حقوق بشر در مورد زنان مضاعف است. خشونت علیه زنان و نقض حقوق آنها به اشکال مختلف صورت می گیرد که می توان بطور کلی آنها را به سه دسته :

ــ خشونت جنسی

ــ خشونت در خانواده

ــ و خشونت سیاسی، اجتماعی طبقه بندی کرد.

همانطور که در گزارش های مختلف نهادهای بین المللی وجود دارد، خشونت علیه زنان مرز جغرافیایی ندارد و تقریبا در سراسر جهان کم و بیش وجود دارد. بطور مشخص در زمان حکومت طالبان و القاعده در افغانستان روند خشونت علیه زنان به شدت رو به گسترش بود و کلیه مدارس دبستان و دبیرستان برای دختران ممنوع شده بود و هم اکنون نیز با اینکه حکومت تروریستی طالبان و القاعده در افغانستان سرنگون شده ، ولی کماکان حمله به مدارس دخترانه و آتش زدن آنها به شدت وجود دارد.

یا گروه بوکو حرام که یک گروه مسلح و تندرو در کشور نیجریه است تا کنون صد ها دختر 16 تا 18 ساله را ربوده است و حداقل بیش از 300 نفر از این دختران در اسارت خشونت عریان این گروه هستند. در ویدئوهایی که توسط رهبر این گروه منتشر شده ، او اعلام کرده است آنها را برای امر ازدواج به فروش خواهد رساند.

طبعا یکی از خریداران این دختران بی گناه ، گروه تروریستی داعش در عراق می باشد که از سوی فرقه مجاهدین عشایر انقلابی نام گرفته است. گروه تروریستی داعش با راه انداختن " جهاد نکاح " خشونت جنسی در مورد زنان را اعمال می کند. ابوبکر بغدادی رهبر این گروه می گوید که زنان و کودکان ایزدی عراق را برای احیای شریعت اسلامی، به بردگی گرفته است و فروش هزاران زن ایزدی به عنوان بردگان جنسی، دلایل دینی دارد.

نقض حقوق زنان در سایر کشورها از جمله ایران و حتی اروپا نیز بطور گسترده و تا حدودی پنهان وجود دارد. در سوئد نیز که یک کشور اروپایی محسوب می شود، خشونت علیه زنان به شکل پنهان و پیدا به صورت گسترده وجود دارد، اداره آمار جرائم در سوئد در گزارش های مختلف تاکید کرده که در هر 10 روز یکبار یک زن سوئدی توسط مردی که او را می شناسد مورد خشونت واقع می شود و در موارد زیادی به قتل وی منجر می شود.

همچنین در گزارش های مختلف سازمان ملل و زیر مجموعه های آن اشاره شده است كه مدارك روشنی وجود دارد كه خشونت علیه زنان شدیدتر شده است. همین گزارش ها می افزاید در كشورهایی همچون استرالیا، كانادا، آفریقای جنوبی، اسرائیل و آمریكا بین 40 تا 70 درصد از قتل زنان به دست همسران و یا نامزدشان صورت می‌گیرد. در همین گزارش ها آمده است که:

"یکی از خشونت‌های محلی و "سنتی" عليه زنان ازدواج‌های اجباری می باشد.

اما همانطور که در جوامع سنتی ازدواج های اجباری وجهی از خشونت علیه زن را نشان می دهد، بدون تردید ممنوعیت ازدواج و طلاق های اجباری نیز یک روش خشونت آمیز علیه زن است که در بعضی گروه ها و فرقه ها اعمال می شود.

با ممنوعیت ازدواج و آمیزش جنسی برای زنان عضو فرقه ها، زنان باید نیاز جنسی خود را سرکوب کنند. که این امر در گروه ایرانی سازمان مجاهدین خلق اعمال می شود و ازدواج به دستور رهبری در این فرقه ممنوع و حرام اعلام شده تا شرایط برای تزریق روانی خشونت به این دسته از زنان برای کسب آمادگی های مردانه و نظامی فراهم شود.

البته به صورت قاعده کلی این مردان هستند که علیه زنان دست به خشونت می زنند، اما زنانی نیز وجود دارند که علیه زنان دست به خشونت می زنند تا ابزار و برده عزیزتری در دست "مردسالاران " باشند که نمونه بارز آن را در بکارگیری مریم عضدانلو در سازمان مجاهدین خلق توسط مسعود رحوی برای سرکوب و رام کردن سایر زنان عضو این گروه می توان مشاهده کرد. بطور مثال مریم رجوی حق دارد از لباس های بسیار گران قیمت و آخرین مد طراحان لباس استفاده کند یا با لوازم آرایش لوکس و جراحی های مختلف خود را زیبا نشان دهد، که البته ایرادی از این زاویه نیست، بلکه ایراد این است که باید سایر زنان عضو این گروه برای "خشن شدن" نه تنها صورت خود را هیچ آرایشی نکنند بلکه اگر لحظه ای در جلوی آینه به چهره خود برای زیبا شدن نگاه کردند، باید در گزارش ها و اقرارگویی های شبانه دلیل این کار خود را بنویسند و اظهار ندامت کنند.

در مجموع با نگاهی به انواع خشونت علیه زنان در جوامع گوناگون در سراسر جهان، می توان با شهامت بیشتری گفت که هنوز جمعیت بزرگی از مردان جامعه جهانی، مردسالارانی هستند که برده می خواهند. امیدواریم که با تلاش نهاد های بین المللی و کارهای فرهنگی و پژوهشی زمینه های "خشونت علیه زنان" بیش از پیش از بین برود .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی دستور قتل اعضای جداشده را صادر می کند

نامه سرگشاده کانون ایران قلم به مجامع بین المللی در مورد ساکنان کمپ لیبرتی در عراق + ترجمه

چرا سازمان مجاهدین خلق ساکنان کمپ لیبرتی در عراق را از تیررس گروه تروریستی داعش دور نمی کند؟

کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از سازمان مجاهدین هشدار می دهد

24.11.2014

ایران قلم

با سلام و عرض ادب مقدمتا باید عرض کنیم که کانون ایران قلم که متشکل از کادرهای با سابقه ای بیش از بیست در سازمان مجاهدین خلق هست که اکنون از این سازمان جدا شده و جزو منتقدین این سازمان می باشند و در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند و برای نجات جان دوستان شان که در این سازمان و در کمپ لیبرتی در عراق گرفتار هستند مشغول فعالیت هستند .

همانطور که همگان می دانند گروه تروریستی داعش که در کشور سوریه و بطور خاص در عراق فعال شده و با تصرف شهرها و مناطقی در عراق حکومت اسلامی اعلام کرده و مشغول جنایات وحشیانه ای علیه مردم بی دفاع و بطور خاص علیه زنان و کودکان می باشد و اکنون بر طبق خبرهایی که هست تا نزدیکی های بغداد و کمپ لیبرتی پیشروی کرده است و خطر بزرگی ساکنان بی دفاع لیبرتی را تهدید می کند.

رهبران سازمان مجاهدین خلق آقا و خانم رجوی خیلی خوب به امر واقف هستند ولی نه تنها هیچ اقدامی برای نجات جان این افراد و خارج کردن این نیروها از تیر رس گروه تروریستی داعش انجام نمی دهند بلکه همچنان اصرار دارند که این نیروها در عراق بمانند .

چنانچه در هفته گذشته مسعود رجوی طی یک پیام صوتی به ساکنان لیبرتی که در رسانه های سازمان مجاهدین خلق منتشر شده و قابل دسترسی است ضمن تهدید به مرگ منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان به ساکنان لیبرتی دستور داده است که تا آخرین نفر باید در کمپ لیبرتی در عراق بمانند. چرا؟

دلایل بسیاری وجود دارد که رهبری سازمان مجاهدین نمی خواهد که نیروها را از تیر رس گروه تروریستی داعش دور نماید در صورتی که خیلی خوب می داند که تهدید جانی و امنیتی جدی برای نیروها و جود دارد. بر طبق خبر دیگری اقای جان مکین سناتور جمهوری خواه امریکا که لابی این سازمان هست چندی پیش بهاین موضوع اشاره کرده بود ولی رهبری سازمان مجاهدین خلق نه تنها این اخبار را در اختیار نیروهایش قرار نمی دهد بلکه انها را در بی خبری نگاه داشته و به دروغ به انها می گوید همه چیز آرام هست و گروه تروریستی داعش را عشایر و مبارز انقلابی قلمداد کرده که علیه دولت عراق می جنگند و با سقوط این دولت ما هم در عراق تثبیت شده و سلاح های خود را پس گرفته و به مبارزه !! می پردازیم .

ما با توجه به شرایط بسیار بحرانی کنونی عراق که برای خود شهروندان عراقی هم امن نیست از تمامی مجامع بین المللی و ارگانهای حقوق بشری درخواست و فرا خوان فوری می دهد که برای نجات جان ساکنان بی دفاع کمپ لیبرتی در عراق تلاش کنند.

همچنبن کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات مسعود رجوی علیه منتقدین و اعضای جداشده از این سازمان هشدار می دهد که مسئولیت هر گونه تهدیدات تروریستی علیه اعضای جداشده در اروپا و عراق بر عهده مسعود رجوی و مریم رجوی خواهد بود.

ما از مجامع بین المللی درخواست می کنیم که به رهبری سازمان مجاهدین خلق فشار بیاورند تا دست از سنگ اندازی و کار شکنی در راستای انتقال ساکنین لیبرتی به کشورهای ثالث دست بردارد و با ارگانهای سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان همکاری نماید .

با احترام کانون ایران قلم

رونوشت به :

دبیر کل سازمان ملل

نخست وزیر عراق

وزیران کشور در کشورهای عضو اتحادیه اروپا

سفیر آمریکا در بغداد

سفیر آمریکا در آلمان

نماینده کمیساریای عالی پناهندگان در بغداد

نمایندگان پارلمان اروپا

 

Open letter of Iranian Pen club to international bodies about residence of Camp Liberty in Iraq.

Why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of CL residents from the threats of ISIS.

Open letter of Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members.

Iranian Pen club ( Kanon Iran Galam) consists of dissident senior ex-members of PMOI with more than 20 years of history with the PMOI whom are now Human rights activists and pursuing to save the lives of the rest of the members entangled in Camp Liberty.

As ISIS is advancing in Iraq, committing crime against humanity in the towns and villages especially against women and children. It has also been reported that ISIS is now near Baghdad and Camp Liberty, which pauses great danger towards the lives of its residents.

Leaders of the PMOI, Masoud and Maryam Rajavi, very well know the seriousness of the threat but not only take no action to save the residents of Camp Liberty, but insist on keeping them in the Camp.

Qua, last week Masoud Rajavi in a voice message to the residents of Camp Liberty which was also reported on PMOI’s media and can be reached via internet, having threatened to kill the dissident members, ordered the Camp Liberty residents that they must stay in there to the last man.Why?

There are many reasons why Masoud Rajavi and Maryam Rajavi don’t want to protect the lives of their members from the threats of ISIS. Even the Republican Senator John McCain who is a known lobby of the PMOI also mentioned in his Oct 22, 2014 message to the Secretary John Kerry: “As you are aware, due to the increasingly dangerous threat of the Islamic State of Iraq and Syria (ISIS), the resettlement process has stalled, and many fear that the people at Camp Liberty could be at grave risk if the security situation in Iraq, and especially in Baghdad, continues to deteriorate.”. But PMOI not only keeps the residents in total black out concerning the news of the threatening situation of Iraq and Camp Liberty, but also deceitfully talks about the ISIS as the revolutionary tribes of Iraq which are fighting to overthrow the Iraqi Government, and at the rule of the ISIS, PMOI can be armed again.

Therefore, with regards to the grave security situation in Iraq and especially threats to the lives of the Camp Liberty residents, Kannon Iran Galam appeal to all the international bodies and the Human Rights Organizations to take steps to save the lives of residents of this camp.

Iranian Pen club also warns against the threats of Masoud Rajavi to kill the dissident members and would hold PMOI responsible for any terrorist threats against its dissident ex-members around the world and in Iraq.

We urge the International bodies to put pressure on the PMOI leadership to stop obstructing and impeding the process of displacement of the residents of Camp Liberty to a third country and cooperate with the UN organizations and UNHCR.

 With all due respect

Iranian Pen club

Copies to:

General Secretary of the United Nations

Prime Minister of Iraq

EU Heads of States

US Ambassador to Iraq

US Ambassador to Germany

Representative of UNHCR in Baghdad

Members of European Parliament

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

رهبران فرقه ها تاریخ و مدت مصرف اعضا را مشخص می کنند

 

15.08.2007

محمد حسین سبحانی

Sobhani_m_h@hotmail.com

با کمی دقت در قوانین نوشته و نانوشته در درون فرقه ها می توان به عمق خطر آنها برای جامعه پی برد. یک گروه یا سازمان سیاسی که با مشی خشونت و استراتژی مبارزه مسلحانه آغاز بکار کرده ، بزودی با توجه با ساختار خود، ویژگی های فرقه گرایانه را تمام و کمال در درون خود جذب و نهادینه خواهد کرد. طبعاً در این دگردیسی، اعضای فرقه نیز مانند اعضای جوامع، خود از نخستین قربانیان می باشند. رهبران فرقه ها برای پیشبرد خطوط ایدئولوژیک و خشونت طلبانه خود به افرادی کاملاً مطیع و رام احتیاج دارند، طبعاً در این مسیر افرادی که می توانند یا می توانستند مانع یا تهدیدی برای اجرای این خطوط یا تعرض به جایگاه رهبری در درون فرقه باشند، باید زودتر از دیگران قربانی یا خاموش شوند. این امر بطور مشخص در درون فرقه مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 آغاز و در سال 1368 بعد از طلاق های اجباری تکامل پیدا کرد تا رهبری فرقه بدون مانع و تهدیدی از جانب هم قطاران خود یک سازمان سیاسی را به یک فرقه تمام عیار تبدیل کند.

بر همین اساس در شرایط کنونی، روابط و مناسبات در درون فرقه مجاهدین به شکلی درآمده که افراد از عناصری خلاق به عناصری مصرفی تبدیل شده اند. یکی از نمونه های بارز این امر حسین داعی الاسلام در درون فرقه مجاهدین می باشد.

حسین داعی الاسلام با نام مستعار علی قادری از اعضای قدیمی و ارشد سازمان مجاهدین خلق و از زندانیان سیاسی رژیم شاه می باشد که بعد از آزادی از زندان در بخش اجتماعی سازمان تحت مسئولیت محمد ضابطی فعالیت خودش را با سازمان ادامه داده است. وی بعد از شروع مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360 به همراه مهدی فتح الله نژاد و منصور بازرگان تحت مسئولیت ابراهیم ذاکری سازماندهی شاخه سیاسی، نظامی سازمان رادر منطقه کردستان ایران و سپس عراق را بر عهده داشت. وی در سال 1364 در موضع عضو مرکزیت سازمان و معاونت مهدی ابریشمچی را در بغداد در موضع مسئولیت بخش پشتیبانی سازمان بر عهده داشت. اما وی بعد از سال 1368 و طلاق های اجباری در سازمان تحت برخورد قرار گرفت و از جایگاه خلاق و نظریه پردازی کنار گذاشته شد.

هنگامیکه تاریخ مصرف و استفاده حسین داعی الاسلام تمام شد، از سوی رهبری فرقه خواهرش فاطمه داعی الاسلام را برای جلوگیری از جدایی حسین داعی الاسلام، به عضویت شورای مرکزی ، و بعدها به عضویت شورای رهبری سازمان در آورد.

البته یکی از دلایل رشد تشکیلاتی فاطمه داعی الاسلام نشان دادن ارتقاء دروغین جایگاه زنان در سازمان مجاهدین بعد از طلاق های ایدئولوژیک در درون فرقه بود، اما واقعیت امر چیز دیگری بود که در این مطلب فرصت پرداختن به آن نیست.

البته در شرایط کنونی فرقه این ارتقاء دروغین در مورد گروهی از زنان از جمله فاطمه داعی الاسلام نیز رو به پایان است. زیرا اساساً از نظر رهبری اعضای قدیمی و با سابقه در درون سازمان مجاهدین، چه زن و چه مرد، به دلیل کسب تجربه و یادگیری فن نمی توانند برای همیشه مورد اعتماد باشند و باید به صورت تبعیدی در بخش های تدارکاتی مانند آشپزخانه یا کارهای ساختمانی مورد استفاده قرار گیرند.

اما بعد از حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، هم اکنون نوبت به حسن داعی الاسلام برادر دیگر از این خانواده رسیده است.

حسن داعی الاسلام نیز که از اعضای فرقه محسوب می شود، مدتها به دلیل اینکه اقامت در کشور آمریکا را رها نکرده و به عراق برای اقامت دائم در فرقه نرفته بود، مورد سرزنش کامل مسعود رجوی قرار داشت. اما هم اکنون به دلیل سیاست های جدید سازمان بعد از سرنگونی صدام حسین، و تسلط وی به زبان انگلیسی مورد توجه و استفاده فرقه در آمریکا قرار گرفته است.

البته این روش در مورد سایر افراد فرقه در خارج از کشور بعد از کنار گذاشتن افراد قدیمی گسترش پیدا کرده است و آنهایی که روزی در چارت تشکیلاتی سازمان مجاهدین "خارج از کشوری" محسوب می شدند و "سرکوفت" می خوردند الان "اعضای" واقعی فرقه محسوب می شوند و برای پیشبرد خطوط فرقه در خارج از عراق مورد استفاده قرار می گیرند. این امر بعد  بعد از سرنگونی صدام حسین دیکتاتور سابق عراق و فعالیت فرقه مجاهدین در خارج از عراق گسترش پیدا کرده است.

البته دراین تردیدی نیست که حسن داعی الاسلام نیز مانند، قبلی ها، از جمله برادر و خواهرش یعنی حسین داعی الاسلام و فاطمه داعی الاسلام، بعد از مصرف توسط رهبری فرقه به دور انداحته خواهند شد. لازم به یادآوری است که در همین کشور آمریکا و محل مصرف حسن داعی الاسلام کم نبوده اند افرادی که با مدرک دکترا، قهرمان ورزش، پرفسور، سابقه دار زمان شاه و ... بصورتی مصرف شده اند که الان دیگر رمقی از هیچ کدامشان باقی نمانده است.

مطمئناً وضعیت حسن داعی الاسلام و امثال وی نیز به این صورت خواهد بود و در حالیکه تاریخ مصرف افرادی مثل علیرضا جعفرزاده و علی صفوی رو به اتمام است، حسن داعی الاسلام فعلا بعنوان "ملی مذهبی" جا زده می شود و در محافل آمریکا مورد استفاده فرقه قرار می گیرد، بدون اینکه از سابقه خانوادگی وی در دیرون فرقه سخنی به میان آورده شود. البته در آینده نزدیک به دلیل مصرف زیاد رهبری فرقه از حسن داعی الاسلام در آمریکا، رابطه مخفی وی با سازمان مجاهدین بر ملا خواهد شد و باز او نیز به مانند بقیه از جمله برادر و خواهرش به دور انداخته خواهد شد.

 ترجمه انگلیسی متن:

 

Cult leaders decide the sell-by date and extent of misuse of their members

 

Mohammad Sobhani, August 15, 2007
Sobhani_m_h@hotmail.com

 

A brief look at the literature produced together with the internal reports from a cult can clearly show the extent of danger that society is faced by vis-à-vis cults. A group or a political organisation which adopts armed struggle as a strategy will soon end up with cult characteristics rooted in its basic and fundamental relations. In this respect, the members of these organisations are themselves among the vast number of victims of such groups.

 

Cult leaders need obedient followers as the tools they use to push forward their violent ideological agenda. And in this way those who do or even could pose a threat to the execution of such orders, and especially who pose any threat to the position of the leader should be, and usually are, the first victims to be got rid of  and silenced. This is particularly evident at every point of history of the Mojahedin Khalq Organisation following the Internal Ideological Revolution which began in 1985 and evolved to its peak with forced divorces in 1989. The leader made sure that no one would or could prevent him from changing a political organisation into a pure cult.

 

Now the internal relations inside Mojahedin Khalq Organisation has deteriorated to the point that people (members) have changed their use from creative elements to consumable elements. One such example could be Hussein Daioleslam.

 

Hussein Daioleslam (aka Ali Ghaderi) is a long serving executive member of the Mojahedin Khalq who had served prison sentences during the reign of the late Shah of Iran. He was released after the fall of the Shah and began his responsibilities in the Mojahedin's newly created Social Department under Mohammed Zabeti.

After the failed coup by the Mojahedin Khalq in June 1981 and Massoud Rajavi's escape from Iran, Daioleslam, together with Mehdi Fatolah Nejad (captured  by US forces in Iraq during the fall of Saddam in 2003) and Mansour Bazargan (killed in an insurgence by the Mojahedin Khalq into Iran by order of Saddam Hussein) under the supervision of Ebrahim Zakeri (later the head of Mojahedin intelligence services who died of brain tumour), started the military wing of Mojahedin Khalq in Iranian Kurdistan and later went to Iraq. In 1985 he became the head of Mojahedin Khalq logistics under the command of Mehdi Abrishamchi (the first husband of Maryam Rajavi before she left him for the leader, Massoud Rajavi), who was the main contact between the Iraqi regime and the Mojahedin Khalq. The main office then was in Baghdad.

 

After the forced divorces in 1989 Daioleslam was placed under severe pressure by the leaders and was rapidly excluded from any serious position and/or creative role.

 

His shelf-life ended there and then. Hussein Daioleslam was demoted and his sister Fatemeh Daioleslam became a member of the Mojahedin’s Central Council, later to be promoted to the all-women Central Leadership Council. Hussein was demoted because he did not, or could not, convince his wife to love Rajavi more than her husband. (She refused to give in to the divorce orders in that time.) And Fatemeh was appointed to the Central Council as proof of Rajavi's claims for his Ideological Revolution. She was a good example to show the ‘liberation of women’ was a result of the forced divorce order, but the real reason was something that I may explain in a separate article.

 

Now after all these years, the claim for and the use of the concept 'liberation of women' has also lost its sell-by date and is no longer useful for the cult leader. Even the recently selected members, men or women, have been involved long enough and know enough not to be trusted any more. They usually end up in the kitchen or are used in construction and building work or similar positions.

 

After Hussein Daioleslam and Fatemeh Daioleslam now has come the turn for the consumption of their brother Hassan Daioleslam.

 

Hassan Daioleslam, who is also considered as a member of the Mojahedin Khalq Organisation (Rajavi Cult) had been under harsh criticism for a long time by the cult leader Massoud Rajavi because he would not leave the USA and join the cult under the rule of Saddam Hussein in Iraq. But now, in the new circumstances in which the remnants of the Rajavi cult after the fall of Saddam Hussein find themselves in western countries, Hassan’s social position and his ability to speak English has grabbed the attention of Rajavi. He seems to be next in line to be consumed. This time in the United State of America where both the Mojahedin Khalq Organisation and its alias the National Council of Resistance have been maintained on the list of dangerous terrorist entities for more than a decade.

 

This trend of using one-time sympathizers of the Mojahedin in western countries in the place of long serving executive members of the organisation who now have no skills which match the needs for consumption in western countries, is now evident in every European and North American country. Those who were under pressure and were demonised regularly under the pejorative label ‘Supporters’, are now the real executive members of the Mojahedin Khalq Organisation and are treated by Maryam Rajavi as such. This change of place, this change of use and this change of Rajavi's relationship with both ex-executive members who now serve in the kitchen and ex-supporters in western countries who now run the cult's offices in London, Washington and Paris, has one specific reason. That is, the fall of Rajavi's benefactor Saddam Hussein and his new pursuit to find a new benefactor; this time in the west. The situation has changed so the consumable tools need to be changed accordingly.

 

No doubt the remains of Hassan Daioleslam, like his brother and sister and many before them, will be rejected after consumption by the cult leader. In the United States of America itself there are many examples of rejected consumed members and ex-members of the cult who at one time carried exciting titles like Doctors, Sport champions, Artists, Political Activists with Decades of History, and even National Heroes. People who now have nothing left for themselves and no energy even to be heard.

 

Certainly the future for Hassan Daioleslam and similar cult members is not bright. While the shelf-life of cult representatives in the USA, Alireza Jafarzadeh and Ali Safavi is reaching its end, Hassan Daioleslam is being presented as a "Religious, Nationalist Personality" in limited circles in the USA to be consumed under this label for a short time before these circles are forced to accept the revelations about him and his family and their membership of the blacklisted Mojahedin Khalq Cult. He will be used so much in the near future that his shelf-life will certainly not be more than a fraction of the shelf-life of his brother or his sister in the terrorist cult's propaganda machine.

 

مطالبی دیگر از محمد حسین سبحانی:

 ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مسعود رجوی

ــ سازمان مجاهدين خلق و تغيير رهبری آن!!؟

ــ آیا مسعود رجوی ِ عراق، مقتدی صدر است؟

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد